الهام فخرایی//

کتاب «ساختن فوق‌العاده است» نوشته اشلی اسپایرز، دو شخصیت محوری دارد؛ یک دختر کوچک و گربه‌ای که بهترین دوست او محسوب می‌شود. اشلی اسپایرز همان ابتدای داستان با جمله «این دختری معمولی است…» نشان می‌دهد که قرار نیست این کتاب به گروه خاصی تعلق داشته باشد. دخترک با گربه‌اش بازی می‌کند، غذا می‌خورند، استراحت می‌کنند و چیزهای تازه‌ای کشف می‌کنند. تا اینکه یک روز فکر بکری به ذهن دخترک می‌رسد و تصمیم می‌گیرد فوق‌العاده‌ترین چیز را بسازد!

اما در ادامه علی‌رغم تلاش دخترک، با شکست‌های پی‌درپی او روبه‌رو می‌شویم، تا اینکه به کلی ناامید و بدخلق می‌شود. اسپایرز می‌نویسد: «هرچه عصبانی‌تر می‌شود، تندتر کار می‌کند، او قطعه‌ها را خرد می‌کند. تکه‌ها را به هم فشار می‌دهد و توی سر تکه‌های ریز مشت می‌کوبد. حالا دست‌هایش برای کارکردن زیادی بزرگ‌اند و مغزش بیش از حد پر از چیزهایی است که درست نیستند.» بعد هم دردی که از انگشت زخمی شروع شده، به مغز دخترک می‌دود و او از شدت عصبانیت منفجر می‌شود.

اگر با بچه‌ها سر‌وکار داشته باشید، احتمالا این صحنه‌ها را زیاد دیده‌اید، حتی شاید به عنوان یک بزرگسال هم خودتان آن را تجربه کرده باشید. با این اوصاف برای قهرمان داستان و ایده‌اش چه اتفاقی می‌افتد؟

نویسنده، داستان را به گونه‌ای پیش می‌برد که صمیمی‌ترین دوست دخترک به او کمک کند تا عصبانیتش را بپذیرد و راهی برای کنارآمدن با آن پیدا کند. این‌جاست که به نکته مهم داستان می‌رسیم: هیچ چیز کامل نیست!

داستان «ساختن فوق‌العاده است» می‌تواند برای طرح موضوع کمال‌گرایی منفی به زبانی کودکانه مفید باشد. اسپایرز با این جمله که «بعضی قسمت‌های آن چیزهای اشتباه، کاملا درست‌اند.» تجربهٔ ساختن را به کاری فوق‌العاده تبدیل می‌کند. فوق‌العاده یعنی بتوانی آن قسمت‌های درست را در جای خودش به‌کار بگیری و بالاخره از تماشای آن لذت ببری.

(Visited 346 times, 1 visits today)