خودکشی دانشآموزان، مشکل یا بحران رسانهای

رضا عبدی//
حالا که مدت زیادی از هیاهوی رسانهها پیرامون خودکشی دانشآموزان در ایران میگذرد (۱ و ۲ و ۳) بهتر میتوان درباره پیامدهای رسانهای شدن و هیاهوی پیرامون این اتفاق گفتوگو کرد. پرسش اصلی این است که آیا واقعا آنگونه که کارشناسان و بعضا روزنامهنگاران ما میگویند (۴ و ۵) بحرانهای اجتماعی آنقدر فراگیر شده که دامن کودکان و نوجوانان ما را هم گرفته است که برخی از آنها به دلایلی چند، به خودکشی فکر میکنند و عدهای نیز مرگ خودخواسته را انتخاب میکنند؟ این پرسش را به شکل دیگری نیز میشود مطرح کرد: چه بر سر جامعه ما آمده که در آن کودکان در کنار سایر خطراتی که تهدیدشان میکند، به خودکشی هم فکر میکنند؟ آیا جامعه ایران آنقدر که بعضی از رسانهها اصرار دارند تباهشده و از دست رفته است که کودکان بهعنوان ضعیفترین و بیپناهترین بخش جامعه انسانی اگر از شر خطاهای پزشکی، «خشونتِ درمانی»، دستدرازی و آزار جنسی در خانواده و مدرسه جان بهدر ببرند، تازه در معرض خودکشی قرار میگیرند؟
من به عنوان سردبیر یک رسانه تخصصی کودکان، مدام در معرض این پرسشها هستم و از خودم میپرسم وظیفهام به عنوان یک فعال رسانهای در برابر این دست اخبار چیست؟ نادیدهگرفتنشان رسانه را متهم به ولنگاری و اختگی و جاماندن از جریان اصلی خبری میکند و انتشار و بازنشرشان به هراسی که انتشار چنین خبرهایی در بدنه جامعه ایجاد میکند، میافزاید.
خودکشی به طور کلی و خودکشی کودکان و نوجوانان به طور خاص در رده مشکلات اجتماعی ایران میگنجد که همواره در پژوهشها و نوشتههای جامعه شناسان به عنوان مشکل، تعریف شده است. «براساس مطالعات انجام شـده بـالاترین نـسبت خودکشى مربوط به گروه سنى ۱۹-۱۵ سال و ۲۴-۲۰ سال است. در سالهاى ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۲ سـالانه حـدود ۱۵۰۰ تـا ۲۷۰۰ مورد مرگ مشکوک به خودکشى در میان کودکان و نوجوانان ثبت شده که بیشترین میزان شیوع آن در گـروه سـنى ۱۳ تا ۱۷ سال بوده است (حسن رفیعی و سعید مدنی-۱۳۸۴)». وقوع ۱۹ مورد خودکشی دانشآموزان که در سال تحصیلی ۱۳۹۴-۱۳۹۵ رسانهای شد، علیرغم اینکه نیازمند بررسی جدی و حساسیت جامعه و جامعهشناسان است اما شاید خیلی با آمار سالهای گذشته فرقی نداشته باشد. آنچه این مشکل اجتماعی را در روزهای پرالتهاب سال تحصیلی گذشته پر رنگتر کرد پرداخت ویژه رسانهای بود که توام با ایجاد هراس و ترس در بین والدین بود. این نوع از پرداخت به یک مشکل اجتماعی آن را به نوعی بحران اجتماعی تبدیل میکند.
رسانهها در انتشار اخبار چرک و انعکاس بلایی که بر سر قربانیان فقر، خشونت و جنگ میآید، به هراسی که در بدنه جامعه و میان مخاطبانی-که هر کدام ممکن است یک قربانی باشند- ایجاد میشود، فکر نمیکنند. جامعهای که در هراس ساخته رسانهها زندگی میکند به دشواری میتواند از بحران بیرون بیاید. پرداختن به بحران اجتماعی و رسیدن به راهی برای شناخت و کنترل آن، در میان هیاهوی رسانهای و به دنبال آن جار و جنجال شبکههای موبایلی، به آسانی ممکن نیست. البته که در ایجاد و بروز یک بحران، حکومت و دولت نقش اصلی را دارند اما خیلی فرق است بین طرح آسیبشناسانه یک بحران و تلاش برای مبارزه با آن و دستمایه قراردادن بحران برای ضربهزدن به دولت و دمیدن حس هراس و ناامیدی به متن جامعه. واکنش جامعه به بحران می تواند سیاسی یا غیر سیاسی باشد. «تـداوم و تـشدید تهدیدات ناشى از بحرانهاى اجتماعى مىتواند شکل، محتوى و کانـون این بـحرانها را تغییر داده و زمینه را براى تبدیل یک بحران اجتماعى به بحرانى سیاسى و یا امنیتى فراهم نماید. هرگاه شدت تهدیدات به حدى برسد که نـخبگان سـیاسى حـاکم تصور یک تهدید وجودى از آن داشته و برچسپ امنیتى به آن بزنند فرایندى مـوسوم به امنیتى شدن شکل مىگیرد. با امنیتى شدن بحران، گروههاى مختلف سیاسى اطمینان و اعتماد خود را نسبت به یکدیگـر از دسـت داده و زمـینه براى بروز رفتارهاى خشونتآمیز و یا استفاده از ابزارهاى خشونتزا از سوى بازیگران صحنه بـحران مـتصور است. در این شرایط، بحران وارد مرحلهاى از حاد شدن اوضاع مىگردد که در آن مداخله نهادها و سازمانهاى امنیتى به عنوان بازیگرانى مـؤثر بـه امـرى پذیرفته شده تبدیل مىگردد (عبدالرضا امیری-۱۳۹۱).»
من شانس یا بهتر است بگویم بدشانسی اینرا داشتم که در سالهای ۱۳۸۲ و ۸۳ از نزدیک در جریان پرونده محمد بیجه و بحرانی باشم به طور گستردهای فضای رسانهای و اجتماعی آنروزهای ایران را فرا گرفت. به وضوح میدیدم چطور رسانههای مخالف دولت خاتمی، با آبوتاب و یکپارچه به میدان شایعهسازی و هراسافکنی وارد شدند و با تیرهوتار کردن فضا، امکان بررسی دقیق و موشکافانه ماجرا را از مسوولان پرونده گرفتند. شاید جالب باشد بدانید که بلافاصله پس از این هجوم رسانهای به افکار عمومی، تمام شاخصهای اقتصادی و فرهنگی شهرستان پاکدشت و حاشیه آن، به طرز چشمگیری منفی شدند. پاکدشت که یک شهر مهاجرپذیر است دچار مهاجرت منفی شد و هر خانوادهای که توانایی داشت باروبندیل بست و به معنای واقعی از شهر فرار کرد. پس از اعدام بیجه و فرونشستن شایعهها و حساسیتهای رسانهها، هیچکس برنگشت و ندید و گزارش نداد که یک شهر چگونه دست و پا زد تا به روال قبلی و البته طبیعی زندگی بازگردد.
هجوم رسانهها به بهانه طرح آسیبهای اجتماعی تنها به دولتها نیست؛ شمشیر تیز و دو لبه انتشار اخباری که مردم را میترساند اعتماد و امید آنها را میگیرد.
بحرانهای ویژه کودکان در ایران، فقط خودکشی و آزارهای جنسی نیستند؛ همین امروز خبر آمد که معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان گفته است یکپنجم کودکان زیر ۵ سال در سیستان و بلوچستان از سوءتغذیه رنج میبرند. دامنه این واقعه زندگی کودکان و نوجوانان زیادی را دستخوش تغییر میکند. والدین زیادی نیز در شهرهای گوناگون ایران این خبر را خوانده و میخوانند اما آنچه این خبر را علیرغم وسعت و تبعاتش دردناک و هراسناک جلوه نمیدهد نحوه پرداخت و خبری و باری است که این پرداخت خبری ایجاد میکند. در اخبار خودکشی دانشآموزان، هراس در دل والدین از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب این کشور از هر طبقه اجتماعی افتاده بود و هر کس میتوانست خود را قربانی احتمالی بداند اما سوءتغذیه کودکان سیستان تنها یک خبر از اخبار روزانه است بیانکه هراس در دل والدین تهرانی یا شمالی یا جنوبی… بیفکند.
بحران را بحران ببینیم و حادثه و اتفاق را مشکل. خبر را خواندم و از خودم پرسیدم چرا سپاه رسانهای برای طرح و حل بحران کودکان سیستان به میداننمیآید؟