نگاهی به انیمیشن «موانا»؛ تعادل بهجای تقابل
الهام فخرایی//
انیمیشن «موانا» به نویسندگی و کارگردانی «ران کلمنتس» و «جان ماسکر» داستان دختری از قبایل پلونزی را روایت میکند که توسط اقیانوس انتخاب شده تا مردمش را با مجبورکردن «ماووی» اسطوره دریا و باد به بازگرداندن قلب «تیفیتی» نجات دهد.
همانطور که از خلاصه داستان برمیآید، ماجرای موانا رنگ و بوی اسطورهای دارد؛ بیانی استعاری و چندوجهی که در گذشتههای دور نه بهعنوان سرگرمی برای کودک که برای حفظ و انتقال معارف و آیینها از نسلی به نسل دیگر استفاده میشده است و به همین دلیل امروزه جایگاه ویژهای در «روان تحلیل» و توصیف روان جمعی انسان دارد. روایت موانا نیز در همین گروه میگنجد و میتوان از جنبههای مختلف به آن پرداخت، اما در این نوشتار تاکید بر پیوستار جنسیت است و از این زاویه به آن نگاهی خواهیم داشت:
حضور خدایان، عاملیت عناصر طبیعی، بههمآمیختگی زندگی انسان، حیوان و گیاه، مرگ و زندگی، وجود جنبههای پنهان و متغیر در امور روزمره آنچنان که در این انیمیشن شاهدیم، قرار است ذهن را متوجه پیوند عمیق و ریشهدار بین انسان و طبیعت کند و گریزناپذیربودن این پیوند خودش را آنجا نشان میدهد که با انکار، نادیدهگرفتن یا سعی در فراموشکردنش، باز هم در زندگی شخصیتهای انسانی بهعنوان جزئی از طبیعت و نه موجودی منفک از آن نقش میآفریند، همچنان که در موانا بارها از تقابلهای ظاهری به وحدت و پیوندی درونی میرسیم.
در داستان موانا، پدر بارها سعی میکند او را از اقیانوس دور کند و حتی آنطور که میبینیم قایقها یعنی تنها وسیله خروج از جزیره و ورود به اقیانوس را در غاری بزرگ پنهان میکند، مادر موانا نیز با پدر همراه است تا مانع نزدیکشدن او به اقیانوس و ترک جزیره شود. با این حال موانا کمکم بزرگ میشود و توسط مادربزرگ از راز اقیانوس، ماووی و ماجرای دزدیدهشدن قلب تیفیتی و ماموریت خودش باخبر میشود.
در موانا خلاف انیمیشنهای معمول والتدیزنی نظیر سیندرلا، سفید برفیو زیبای خفته و حتی نمونههای مقابل آن مانند شجاع یا مولان که تلاش کرده دخترها را در جایگاه پسرها موفق نشان بدهد، هیچ اشارهای به تمایز بین دو جنس نمیشود، جنسیت بهعنوان یک تقابل برای توصیف نقشها و جایگاه اجتماعی افراد مبنا قرار نمیگیرد و در عوض نمایشی ملموس، نشاطآور و واقعی از یک جامعه انسانی را شاهدیم.
در موانا زنها لباس مردانه نمیپوشند، جنسیتشان را پنهان یا انکار نمیکنند، تلاش نمیکنند خودشان را در تقابل با مردها اثبات کنند، موانا بهعنوان یک انسان خودش را زندگی میکند و حتی اینکه او بهعنوان رئیس قبیله انتخاب شده، امری کاملا پذیرفتهشده و عادی تلقی میشود.
درواقع آنچه موانا را از سایر انیمیشنهای والتدیزنی و مشابه آن متمایز میکند، حذف خطکشیهای معمول بین دو جنس بهعنوان عامل برجستهسازی کلیشههای جنسیتی بدکارکرد است.
نکته جالب توجه دیگر، لزوم همراهی موانا و ماووی در کنار هم برای بازگرداندن قلب تیفیتی است. موانا باید بر ترس از سفر در اقیانوس غلبه کند و به سراغ ماووی برود تا او امکان خروج از زندگی کسالتبار و تکراریاش را پیدا کند، تلاش موانا برای تسکین و پذیرش ماووی و کمک به بازپس گرفتن قلاب مشهورش و سرانجام آشتی آنها از همین زاویه اهمیت دارد.
سرانجام وقتی این دو تلاش میکنند از تنگه عبور کنند با موجودی خشمگین از جنس گدازههای آتشین و گریزان از آب که مانع عبور آنهاست، روبهرو میشوند، اما کمی بعد در پایان میبینیم که او درواقع همان الهه تیفیتی است که بهخاطر دزدیدهشدن قلبش (مرکز جنبههای زنانه وجود) به گدازههای سوزان تبدیل شده که در مواجهه با شفقت موانا و بازپسگرفتن قلب، به همان الهه بخشنده سابق تبدیل میشود، بهطوری که نه تنها از گناه ماووی میگذرد، بلکه قلاب تازهای به او که برای کمک به موانا قلابش را از دست داده، میبخشد و سرانجام در پهنه اقیانوس آرام میگیرد و دوباره زندگی به سرزمین موانا بازمیگردد و ماووی همان قهرمان محبوب سابق میشود.
آنچنان که دیدیم تاکید داستان بر تعادل و پیوند بهجای «تقابل» و ستیز و اهمیت آن در سلامت و حیات انسان است؛ موضوعی که در مطالعات روانشناسی جنسیت ذیل «پیوستار جنسيت» و نقش تعیینکننده آن در زیست جنسی و روانی کودک به آن پرداخته میشود.
بهاینترتیب در دنیای امروز لازم است برای کاهش خشونت و حذف مفهوم دیگری در شکل منفی آن و تحقق صلح نشان دهیم که برای تحقق جنبههای مردانه و زنانه وجود در «پیوستار جنسیت» نیازی به نفی، انکار یا ستیز با هیچکدام از وجوه آن اعم از زنانگی و مردانگی نیست و پذیرش هر دو در کنار هم تا چه اندازه ضرورت دارد.
انیمیشن موانا نمونه مناسبی برای معرفی این دیدگاه به کودکان است.