گفتوگوی والدین و فرزندان
زیگمونت باومن*، ترجمه عرفان ثابتی//
خورخه لوئیس بورخِس، نویسنده بزرگ آرژانتینی، درباره ایده یکی از داستانهای کوتاه به یادماندنیاش، «جستجوی اِبن رُشد»، میگوید که میخواسته «روندِ ناکامی» و «شکست» را «روایت کند»- همچون متألّهی در پی برهان قاطع و انکارناپذیرِ وجود خداوند، کیمیاگری در طلبِ اکسیر اعظم، یک خورهی فناوری در پی دستگاهی دارای حرکت ابدی، یا ریاضیدانی در جستوجوی راهی برای مربع کردنِ دایره. اما بعد به این نتیجه میرسد که «یک نمونهی شاعرانهتر»، «کسی است که هدفی را برای خود تعیین میکند که دستیابی به آن نه برای دیگران بلکه برای او ناممکن است.» وی به سراغ ابن رشد، فیلسوف بزرگ مسلمان، میرود که در پی ترجمهی بوطیقای ارسطو برآمد، «اما در چارچوب اسلام، فهم معنی تراژدی و کمدی محال بود». در واقع، چون ابن رشد «اصلاً نمیدانست که تئاتر چیست»، ناگزیر نمیتوانست «بفهمد که نمایشنامه چیست».
به عنوان موضوع داستانی فوقالعاده به روایت نویسندهای بزرگ، موردی که بورخس سرانجام برمیگزیند، «شاعرانهتر» از کار در میآید. اما اگر از منظر عادی، معمولی و کمتر خلّاقِ جامعهشناختی به آن بنگریم، نسبتاً پیشپاافتاده به نظر میرسد. فقط معدودی نفوس بیباک در پی یافتن اکسیر اعظم یا ساختن دستگاهی دارای حرکت ابدی برمیآیند؛ اما تلاش بیهوده برای درک چیزی که دیگران در فهم آن مشکلی ندارند، تجربهای آشنا و روزمره است- که شاید اکنون، در قرن بیست و یکم، بیش از اجدادمان با آن آشنایی داریم. به همین یک مثال توجه کنید: گفتگو کردن با فرزندانتان، اگر پدر یا مادر هستید. یا با پدر و مادرتان، اگر هنوز این فرصت را از دست ندادهاید…
عدم درک متقابل میان نسل های «جدید» و «قدیم»، و سوءظن دوجانبهی ناشی از آن سابقهای دیرینه دارد. نشانههای چنین سوءظنی را به راحتی میتوان تا دوران باستان ردیابی کرد. اما در عصر مدرن که مشخصهاش تغییرات عمیقِ سریع و مداوم در شرایط زندگی است، سوءظن میان نسلها چشمگیرتر شده است. شتاب تندِ آهنگ تغییر که مختص دوران مدرن است، و با قرنها تکرار ملالآور و تغییر کُند کاملاً تضاد دارد، این امکان را فراهم ساخت که هر فردی در زندگی شخصی خود، «تغییر امور» را تجربه کند و دریابد. این آگاهی، متضمن نوعی ارتباط (یا حتی پیوند علّی) میان تغییر شرایط بشری و مرگ نسلهای قدیمیتر و تولد نسلهای جدیدتر بود.
این معنای ضمنی، محسوس شد و این امر را بدیهی پنداشتند که (که حداقل از آغاز مدرنیته و در دوران آن) گروههای سنّیای که در مراحل متفاوتی از این دیگرگونی مستمر به دنیا میآیند، ارزیابی کاملاً متفاوتی از شرایط یکسان زندگی خود دارند. معمولاً، کودکان به دنیایی وارد میشوند که با دنیایی که والدینشان از دوران کودکی خود به یاد داشته و عادت کردهاند که آن را معیارِ «بهنجاری» بدانند، به شدت تفاوت دارد؛ کودکان هرگز آن دنیای دیگر، دنیای ناپدید شدهی دوران جوانی والدین خود را نخواهند دید. آنچه به نظر بعضی از گروههای سنّی «طبیعی» است، یعنی «آن طور که روال عادی امور است»، «آن طور که کارها معمولاًانجام میشود»، و بنابراین «باید انجام شود»، میتواند به نظر گروه سنّی دیگری، نوعی نابهنجاری باشد: انحراف از هنجار، عجیب و غریب و شاید وضعیتی نامشروع و نامعقول- نامنصفانه، نفرت انگیز، نکوهیدنی یا مضحک، و محتاج بازبینی کامل.
آنچه شاید به نظر بعضی از گروههای سنّی، شرایطی ساده و راحت باشد که در آن بتوان مهارتهای آموخته را به کار برد و روال عادی را پی گرفت، ممکن است برای گروه سنّی دیگری، عجیب و غریب و ناخوشایند باشد؛ اعضای یک ردهی سنّی ممکن است در بعضی از شرایط احساس خودمانیبودن بکنند، در حالی که دیگران در همان شرایط معذّب، مبهوت و سردرگماند.
تفاوت استنباطها آن قدر چندوجهی شده که، بر خلاف دوران پیشامدرن، نسلهای قدیمیتر دیگر جوانترها را در قالب «بزرگسالان کوچک» یا «بزرگسالان آینده» توصیف نمیکنند- دیگر نمیگویند آنها «موجوداتی هستند که هنوز کاملاً بالغ نشدهاند اما ملزم به بلوغاند» («بلوغ» یعنی «مثل ما بودن»). امروز امید یا گمان نمیرود که نوجوانان «مثل ما بالغ شوند» بلکه آنها را افرادی متفاوتمیدانند که قرار است در سراسر زندگی خود متفاوت «از ما» باقی بمانند. تفاوتهای میان «ما» (مسنترها) و «آنها» (جوانترها) دیگر مسئلهی آزاردهندهی زودگذری نیست که قرار است با پی بردن (ناگزیرِ) نوجوانان به واقعیتهای زندگی حل و فصل شود. این تفاوتها قرار است که باقی بمانند؛ آنها برگشتناپذیرند.
در نتیجه، گروههای سنّی پیرتر و جوانتر با آمیزهای از سوءتفاهم و درک نادرست به یکدیگر مینگرند. پیرترها میترسند که نورسیدگان به جهان، آن «بهنجاریِ» آشنا، مطبوع و دلپذیر را بههمزنند و نابود سازند، همانی که آنها، مسنترها، با زحمتِ زیاد و با دلسوزی عاشقانه ایجاد و حفظش کردهاند؛ برعکس، جوانترها به شدت میل دارند که سرهم بندیها و خرابکاریهای کهنهکارانِ سالخورده را اصلاح کنند. هر دو از اوضاع فعلی و روند کنونی دنیا ناراضی هستند (یا حداقل، رضایت کامل ندارند)- و ناخرسندی خود را به گردن طرف مقابل میاندازند. در دو شمارهی پیاپی یک هفتهنامهی معتبر بریتانیایی، دو ادعا/ ارزیابی کاملاً متفاوت مطرح شد: ستوننویسی، «جوانان» را متهم کرد که «تنبل، کودن، بیبندوبار و بهدردنخور» هستند؛ یکی از خوانندگان با خشم پاسخ داد که آن جوانانِ ظاهراً تنبل و بیعاطفه، در واقع «بسیار تحصیلکرده» و «نگران وضعیت غمانگیزی هستند که بزرگسالان به وجود آوردهاند».[1] در این مورد، همچون بسیاری از دیگر اختلافنظرهای مشابه، تفاوت آشکاری میان ارزیابیها و دیدگاههای ذهنی وجود دارد. در چنین مواردی، مناقشهی ایجادشده را به ندرت میتوان «به طور عینی» حل کرد.
از یاد نبریم که بخش عمدهای از نسل جوانِ فعلی هرگز سختی واقعی، رکود اقتصادی طولانی و ناامیدکننده و بیکاری انبوه را تجربه نکرده است. آنها در جهانی به دنیا آمدند و بزرگ شدند که میتوانستند زیر چترِ ضد آب و ضد بادی که تولید و تعمیرش بر عهدهی جامعه بود، پناه بگیرند، چتری که به نظر میرسید همواره در دسترس آنها خواهد بود تا ایشان را از گزند هوای نامساعد، بارانهای سرد و بادهای سوزان حفظ کند.
در این جهان امید و انتظار میرفت که هر روز، آفتابیتر از روز قبل و آکندهتر از ماجراهای دلپذیر باشد. اما اکنون که این کلمات را مینویسم، ابرهای تیره بر فراز این جهان گرد آمدهاند و روز به روز تاریکتر میشوند. شرایط مطلوب، دلگرمکننده و امیدبخشی که به عقیدهی جوانان حالت «طبیعی» دنیا بود، ممکن است دیری نپاید. شاید پیامدهای رکود اقتصادی اخیر- بیکاری طولانی، کاهش سریع فرصتها و دورنمای تیره و تار زندگی- به سرعت برطرف نشود؛ و اصلاً معلوم نیست که روزهای آفتابی و همواره آفتابیتری در راه باشد.
بنابراین هنوز نمیتوان گفت که جهانبینیها و نگرشهای ریشهدارِ جوانان امروزی سرانجام چگونه با جهان آینده سازگار خواهد شد و این جهان چگونه با انتظارات دیرینهی آنها جور در خواهد آمد.
***
*زیگمونت باومن جامعهشناس لهستانی و نظریهپرداز «مدرنیتهی سیال» است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی او است:
Zygmunt Bauman, ‘Parents and Children Conversing,’ in 44 Letters from the Liquid Modern World(Cambridge: Polity Press, 2010), pp. 10-13.
[1] Guardian Weekend, 4 and 11 August 2007.
منبع: bbc