سرمایهداری مدرسه؛ چگونه مدرسه ما را به دو قشر کارگر و مصرفکننده تقسیم میکند؟
علی اسعد وطفه، مؤلف کتاب سرمایهداری مدرسه در جهانی دگرگونشونده، کتاب خود را با عبارتی از داستان «موسم هجرت» اثر ادیب سودانی، طیب صالح آغاز میکند: «مدرسهها را بنا کرده بودند تا به ما بیاموزند چطور بهزبان آنها بله بگوییم.»
نویسنده از همین نقطه، شروع میکند به معرفی همۀ روشهای تربیتی و شیوههایی که مدارس بهکار میگیرند تا نسلی تربیت کنند که با نظامهای حاکم سر سازش دارند، چه نظامهای سیاسی و چه اقتصادی. هرچند وطفه در اثر خود، بیشتر بهسراغ ابعاد اقتصادی میرود.
او همچنین به تعارض رسالت اعلامشدۀ مدرسه (تربیت دانشآموزانی درستکار و دارندۀ قوای فکریِ نوآور) با اهداف پنهان آن (اهدافی در خدمت اقتضائات سرمایهداری) اشاره میکند و بر همین اساس، اعلام میکند مدرسه قداست و بُعد انسانی خود را از دست داده و تبدیل شده است به وسیلهای برای تغذیۀ نظام سرمایهداری. وطفه سپس پرسشهایی جدی پیش میکشد: چه بر سر رسالت انسانیِ مدرسۀ معاصر آمده است؟ نقش اخلاقیِ این مدرسه چیست؟ جایگاه این رسالت والا در جهانی پرتحول و شتابزده چیست؟ نقش تمدنی و انسانیِ مدرسۀ امروز در سایۀ جهانیشدن بهسبکی مادیگرایانه و خانمانبرانداز و خزنده چیست؟ آیا مدرسه به نهادی تبدیل شده است که عهدهدار وظیفۀ تقسیم و طبقهبندیِ جامعه است؟
سرمایهداری در نیمسالهای آموزشی چه میکند؟
بهشکل تفصیلی، باید گفت از دهۀ هشتاد سدۀ پیشین، نظامهای تربیتی شاهد مجموعهای از اصلاحات بودند که با هدف پاسخگویی به نیازهای زمانه، اجرایی میشدند. مهمترین تحولات این عصر، عبارت بودند از انقلاب صنعتی، پدیدۀ جهانیشدن و سرمایهداری، که برای خود، برنامههایی روشمند تدارک میدیدند. این برنامهها مبتنی بودند بر بهرهمند ساختن بازار سرمایهداری از توانمندیهای همگام با تغییرات پیوستۀ جهانیشدن. افزون بر این، توسعۀ فرهنگ مصرفگرایی نیز برای تقویت چرخۀ تولیدِ سرمایهدارانه، در دستورِکار قرار داشت. ازاینرو جامعه [بهتدریج] به دو قشر تقسیم شد: نخست، طبقۀ کارگر؛ دوم، طبقۀ مصرفکننده.
اما نهاد مدرسه چندین دهه در برابر قوانین و دستاوردهای سرمایهداری ایستادگی کرد و اجازۀ چنین دخالتهایی را نداد. مدرسه در برابر تباهساختن اصول اخلاقی و انسانیِ خود ایستاد و اجازه نداد معیارهای اقتصادیِ مبتنی بر رقابت، بازاریابی، اخاذی، درگیری و سلطهجویی، آن اصول را تحریف کنند. درواقع نهاد مدرسه این مسئله را با رسالت خود متعارض میدید و آن را موجب خدشهدارشدن این رسالت میدانست؛ رسالتی متکی بر مهرورزی به دانش، شناخت و فرهنگ.
بهاینترتیب، نهاد مدرسه کوشید خود را از چنگالهای سرمایهداری رها سازد و با گوشهگیری بتواند خود و ارزشهای انسانیاش را از آسیبها محفوظ نگه دارد. اما از بخت بد، علیرغم تلاشهای پیشینِ این نهاد، سرمایهداری توانست مدرسه را نیز به صف هواداران خود ملحق سازد و آن را مطابق با نگرش و نیاز خود، ازنو سروشکل دهد. مدرسه میتوانست افرادی تربیت کند که بهخوبی برای ادای نقشهای سرمایهدارانه و بازاریمآب، آماده باشند. بهاینترتیب، آن نگرش تحقق مییافت و آن نیاز برطرف میشد. توانمندیهای نظام سرمایهداری نیز در خدمت طبقهای کارگریپرولتاریایی قرار میگرفت که میتوانست خواستههای سرمایهداری را تأمین کند و نیازهای آن را پاسخگو باشد.
وطفه از تعجب خود در مواجهه با این موضوع میگوید: «کارگران و کارشناسانِ عرصههای صنعتی و تولیدی، امروزه خواستار بهبودبخشیدن به اوضاع خود و همسازی با اوضاع اقتصادی و تولیدیِ دائماً متغیرند. فناوری دگرگون میشود و در پی آن، تولید نیز تحول مییابد. درنتیجه، مسئولیتها و وظایف نیز تغییر میکنند. این تغییروتحول، هم پرشتاب است و هم مستمر.» بهمعنایدیگر، انسان، سالهای زیادی از عمر خود را در مدرسه میگذرانَد و هنگامی که این مرحله را بهپایان میبَرد، خواستار شرکت در برنامهها و دورههایی آموزشی میشود تا از این رهگذر، توانمندیها و کارآزمودگیهای خود را پیوسته بهروز و منطبق با نیازهای بازار سرمایهداری نگه دارد. و این، نیازمند صَرف مال و وقتی دوچندان، و بیش از هر زمان دیگری است.
نویسنده همچنین به این موضوع اشاره میکند که مدرسه از نهادی آموزشی، به نهادی تبدیل شده است که ارزشها و برداشتهای اجتماعیِ جهان سرمایهداری را رقم میزند. این نهادِ جدید، نابرابریهای اجتماعی را در ذهن دانشآموزانِ خود نهادینه میکند: ازسویی، قشرهای مشخصی از اجتماع، صرفاً از آموزشهای محدود و کمکیفیت برخوردار میشوند تا مانند دستانِ این نظام، بهکارِ یدی بیفتند و ازسویدیگر، افراد طبقات بالای جامعه تشویق میشوند نیروها و توانمندیهای عقلی و نوآورانۀ خود را در عرصۀ رقابت بهکار بگیرند. اینها همه، فارغ از موج خصوصیسازیای است که این نابرابری را بهلحاظ اجتماعی در میان افراد، تشدید میکند؛ بهویژه اینکه مدرسه پیش از آنکه محیطی علمی باشد، محیطی اجتماعیروانی است. بر همین اساس، مدسه را میتوان ابزاری کارآمد برای کمک به افراد طبقۀ بورژوازی دانست. آنان با استفاده از این ابزار میتوانند سهم بزرگترِ سرمایۀ فرهنگی را از آن خود کنند و این بهسبب محافلی است که آنان را از رفاه فرهنگی برخوردار کرده است. همین رفاه، موجب شده است موفقیت و کامیابی آنان در مدرسه، در زندگیشان امری بدیهی باشد.
درست برعکس گروه اول، دانشآموزانی هستند که به محیطهایی ساده تعلق دارند و چنین امکانات فرهنگیای برایشان فراهم نشده است: نه اردوهای گوناگون، نه فعالیتهای فوقبرنامه و نه کتابها و درسهای اضافهبرسازمان. همین کمبودها باعث میشود سفر آموزشی آنان در مدرسه با دشواری همراه باشد و چهبسا منجر به شکلگیری تجاربی دردناک برای آنان شود؛ تجاربی برخاسته از مقایسۀ امکانات سادهای که در اختیار دارند، با امکاناتی که محافل اجتماعی و اقتصادی طلب میکنند.
نویسنده همچنین از کنار نظام ارزشیابی آموزشی نیز بهسادگی نمیگذرد و بلکه بهنوعی بهنبرد آن میرود. وطفه معتقد است این نظام ارزشیابی، امتداد همان نابرابریهاست؛ چراکه امتحانات، قوی و ضعیف را بهطور یکسان در گود رقابت وارد میکند و بهتعبیر او،پسزمینههای اجتماعی و فرهنگی افراد را نادیده میگیرد.
مدرسه چطور ما را مانند وعدههای غذایی اشتهابرانگیز، باب میل سرمایهداری کرده است؟
وطفه در کتاب خود از قول فیلسوف آلمانی، فردریک نیچه مینویسد: «تربیت، ابزاری است برای بهبازیچهگرفتن و بگیرونگیر درآوردن که کارکردش، تباهکردن آگاهی انسان، ازبینبردن ذات او و خاضعساختنش در برابر قدرت مطلق حکومت است.» در راستای تحققیافتن این نتایج، درواقع پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی موجب شدهاند نظامهای آموزشی شیوهها و مضامین تربیتیِ خود را برای فهم توسعۀ اقتصادی پیشِ رو، بهسرعت ازنو بنا کنند.
امروزه مدرسه بهجای تربیت افرادی درستکار، نوآور و برخوردار از تفکری انتقادی، در خفا دانشآموزانی میپرورد که نمادهای قدرت را میستایند و در برابر صاحبان قدرت و گفتمانشان، فرمانبردارند. این، دستاورد مدرسهای است که متکی بر امرونهی است، معیارهای خاص خود را برای سنجش رفتار [صحیح از غیرصحیح] دارد و موانعی بر سر راه پویش و اندیشهورزی دانشآموز قرار میدهد. اینها همه باعث میشوند بذرهای انقلابیگری، سرکشی، اعتراض و نقد، در وجود دانشآموزان، سترون شوند.
بر همین اساس، هر نوع سرکشی یا زیربارنرفتنی، معادل ناکامیِ آموزشی و تربیتی قلمداد میشود. این همان چیزی است که ایوان ایلیچ، نویسندۀ کتاب مدرسهزدایی از جامعه، مبنای آن را چنین شرح میدهد: «مدرسه نهادی تربیتی است که بهدنبال رامساختن انسان و تبدیل او به موجودی بیاراده و ناآزاد است. مدرسه در جوامع انسانیِ معاصر، ابزارِ بهبندگیگرفتن و بهزانودرآوردن است.» ایلیچ میافزاید: «مدرسه تبدیل شده است به نمادی برای قدرت سیاسی، و ابزاری ایدئولوژیک برای ایجاد نوعی آگاهی تباهشده و اندیشهای دیوانهوار که در دستان طبقۀ مصرفکنندۀ جامعه قرار دارد.»
ایلیچ ادامه میدهد: «امروزه وقتی بچهها وارد مدرسه میشوند، متوجه میشوند تبدیل شدهاند به بخشی از ساختاری نظاممند که معیارهایی اساسی، ثابت و بیتغییر دارد. این معیارها چنین خلاصه میشود: نیمسالی تحصیلی با مُدرسی بزرگسال و تعدادی دنبالهروِ خردسال در پیاش که معمولاً در کلاسهایی ثابت، روبهجلو نشستهاند و در کنارِ هم، نمایندۀ اتحاد اساسیِ مدرسه در عصر صنعتیاند. هنگامی هم که یک سالِ درسی را پشت سر میگذارند یا از نیمسالی به نیمسال دیگر میروند، باز، داخل همان چهارچوب سازمانیافته، ثابت میمانند.»
رویۀ معمول در مدارس چنین است: رویکردها و گرایشهای شخصی و تلاشهای خلاقانه و نوآورانه را نادیده میگیرند و درعوض، میکوشند مصالح و تلاشهای مقامات قدرتمند و نیز معلمانی را که در این ساختار قدرتمحور و هدفگرا مشغولبهکارند، رعایت کنند و آنان را راضیسازند. این وضع باعث میشود مدرسه بیشتر شبیه به بدیلی باشد برای سلطۀ کلیسا که در خدمت چیرگی و نفوذ سرمایهداران بود.
***