ساختار تنفرآفرین آموزش کشور
محمدرضا نیکنژاد //
نقاشی شگفتآوری است! شماری دانشآموز با چشمهایی قرمز و شیطانی مشعل به دست همراه شماری دیگر مدیر مدرسه را دست و پا و دهان بسته روی دست به سویی میبرند و مدرسهای که آتش زده شده و معلمانی که در آتش گرفتارند و از پشت پنجره گویا کمک میخواهند. البته در گوشهای از نقاشی دو معلم هم کشیده شدهاند که بالای سرشان نوشته شده «معلمهای مهربون» و چند قلب قرمز هم در کنارشان کشیده شده است که مهربانیشان را تاکید کند. نقاشِ کلاس هشتمی که تصویر خویش را از دیگر دانشآموزان هنرمندانهتر کشیده است، فریاد میزند «مدرسه دلخواه ما، یه مدرسه سوختهاس» و… بیگمان نقاشی بس خشنی است؛ به ویژه از یک دانشآموز ده، دوازده ساله و آن هم دختر!
گرچه نمیتوان چنین نگاه خشنی را به همه یا حتی بخش بزرگی از دانشآموزان نسبت داد اما تجربه نگارنده در بیش از دو دهه معلمیاش، دلزدگی و تا حدی تنفر دانشآموزان از مدرسه و کلاس و ساختار آموزشی را تایید میکند. نزدیکترین تجربه در این زمینه تعطیلیهای پیدرپی و ناخواسته مدرسههاست که همواره از سوی دانشآموزان و حتی آموزگاران مورد استقبال قرار میگیرد و بیگمان بهانهاش لختی آسودگی و دوری از فضای آزارنده مدرسههاست.
از آغاز آموزش در ایران، چه به شکل سنتی و مکتب خانگیاش و چه مدرسههای نوین و همگانیاش، همواره بنیاد یادگیری بر فشار و آزار و تنبیه و تحقیر بوده است. رویکرد آموزش بر پایه آزار و تنبیهِ نوآموزان را به فراوانی میتوان در ادبیات کهن و معاصر دید. برای نمونه در کتاب «مدرسه یا قفس» که پژوهشی به قلم محمدرضا رهبریان در همین زمینه است، میخوانیم «به هر حال از آنجا که فضای مدرسه همیشه خشک و خالی از شور طراوت بوده، فغان اهل ذوق و شاعران آزاده و وارسته را درآورده و آنها ناخشنودی خود را از این طایفه (دستاندرکاران آموزشی) بارها نشان دادهاند… نظیری نیشابوری نیز در بیت معروف: درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. یا ادیب الممالک فراهانی در جریان گفت و گوی دو کودک، نفرت و نگاه گریزان شاگردان از درس و کتاب و معلم و مکتب را چنین بازگو کرده است که: شنیدم کودکی گفتا به همشاگردی خود یارب/ بمیرد این معلم کز جفایش جان ما بر لب. بگفتش سود نی زین کار زیرا دیگری آید/ به جایش گر فرج خواهی، بگو ای کاشکی امشب. شکستی تخته تعلیم و بابا رفتی از دنیا/ بر افتادی الف تا یا ویران گشتی این مکتب….» اینها و بیشتر از اینها نمونههایی است که نشان از ریشه گسترده آموزش بر پایه آزار نوآموزان و البته گریز آنها از درس و مشق و کلاس و مدرسه دارد. پیشینهای چنین دیرینه و ژرف، دگرگونیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی در چند دهه گذشته و از همه مهمتر گسترش شگفتآور فضای مجازی و افزایش و اثرگذاری آن در آموزشهای غیررسمی- در برابر ایستایی و حتی واپسگراییهای آموزشهای رسمی- بر گریز نوآموزان از آموزش دامن زده و بیش از گذشته بر دلزدگی و تنفر آنان از مدرسه و کلاس و معلم افزوده است. باید به همه اینها فشار خانوادهها و فرهنگ آموزشی نمرهمحور و کنکورمدار را هم افزود که چنان فراگیر شده است که حتی مخالفان آن نیز به ناگزیر تن به شنا در جهتش میدهند! چنین آموزشی نهتنها نمیتواند شوری برای یادگیری بیافریند که دست در دست دیگر عاملهای اجتماعی- فرهنگی بر آزار نوآموز میافزاید و به ناگزیر تنفرزا و گریزاننده میشود.
اما راه برونرفت از این گرداب دلزدگی و آزار و فشار چه میتواند باشد. بیگمان بازبینی در درونمایههای آموزشی، نزدیک کردن آنها با نیازهای روزمره نوآموزان، پدیدآوری تنوع در روشهای آموزشی و فاصلهگیری از روشهای سنتی آن، فراهم کردن زمینه رضایت شغلی فرهنگیان و بهبود وضعیت معیشت و منزلت آنان، دوری از نگاه کمی و نمرهمحور در آموزش و رفتن به سوی کیفیتبخشی به آن، برداشتن تمرکز در گستره آموزش و دادن آزادی بیشتر به مدیران و معلمان در مدرسه، دور شدن از فضای پادگانی و رویکرد یکسانساز و رسمی در آموزش و رفتن به سوی به رسمیت شناختن دیگر نگاهها و سلیقهها و دیگر اقوام و زبانها و… پدیدآوری زمینههای شاد در فرآیند آموزش و شاد کردن فضای مدرسه و کلاس و روشها و رویکردهای آموزشی.
امید که جامعه و حاکمیت به آرامی به رهیافتهایی دست یابد تا از رهگذر آنها افزون بر دستیابی به آموزشی کیفی و کارآمد فضایی برانگیزاننده و شادیبخش پدید آورند تا آموزش راهی باشد برای همدلی و مهربانی و دلسوزی و نه دلزدگی و نگرانی و تنفر.
***