درسهای خیابان «فاز»
الهام فخرایی//
رئالیتیشوها یکی از انواع سبکهای برنامهسازی است که مخاطب را با طرح مسائل روزمره زندگی وارد یک فرایند یا تجربۀ یادگیری کرده و در عین حال با درگیر کردن عواطف و هیجانات، او را جذب میکند. دوربین روی دست و گرهگشایی از مسئله طرح شده در لحظه و مقابل بیننده، اشتراکگذاری تجربههای واقعی و حضور سلبریتیها از دیگر ویژگیهای این سبک است.
با مرور این توضیحات بهنظر میرسد برنامه تلویزیونی «فاز» در همین سبک ساخته شده است، برنامهای که با توجه به محورهای موضوعی طرح شده در آن قرار است هم بار آموزشی داشته و هم سرگرم کننده باشد. همین تمایز بین entertainment و edutainment موجب میشود آن را با دقت بیشتری ببینیم و طبیعتا انتظار بیشتری از آن نسبت به برنامههای صرفا سرگرم کننده داشته باشیم، بهخصوص که از معدود برنامههای تهیه شده برای مخاطب نوجوان است. اما آیا فاز به این نیاز پاسخ مثبت داده است؟
برای پاسخ به این پرسش تجربه خودم را از تماشای فاز توضیح میدهم؛ از همان ابتدای تشکیل گروه و بحثهای درون گروهی بین نوجوانها بیشترین چیزی که به چشم میآید و داور مسابقه هم در میانه برنامه آن را به بچهها گوشزد میکند نداشتن برنامه و استراتژی است. بچهها با موضوعی درگیر شدهاند، اما برای حل آن برنامه مشخصی ندارند، بهنظر میرسد بیشتر با آزمون و خطا و گفتوگوی اقناعی تلاش میکنند یکدیگر را راضی کنند که فلان ایده طرح شده بهتر است؛ نقشآفرینی هیجانات هم این وسط جدی است!
من بهعنوان بیننده این پرسش برایم مطرح میشود که نوجوان حاضر چه در فاز و چه بیننده فاز، قبل و بعد از این تجربه، چه تفاوتی دارد؟ آیا فاز توانسته به او چیزی اضافه کند یا نه؟
صریحتر بگویم؛ آیا سازندگان فاز به این موضوع فکر کردهاند؟ آیا نوجوانهای فاز هیچ آموزشی دریافت کردهاند؟ آیا با یک ساختار حداقلی برای «درست اندیشیدن» و «حل مساله» آشنایی دارند؟
جزییات استراتژی فاز را نمیدانم، اما فرض میگیرم که فاز میخواهد (باید) فرصتی در اختیار گروه سنی نوجوان قرار دهد تا کار گروهی، حل مساله و ایدهپردازی را تجربه کند. فرصتی که بسیار مغتنم است و قطعا هزینهبر؛ اما نوع مواجهه با فرصتها در فازی که میبینیم به آنها یا بیننده چه خواهد داد؟ بار یادگیری و آموزشی این نوع برنامهسازی که قرار است ذیل مفهوم edutainment تعریف شود کجاست؟ آیا نوجوان شرکت کننده در فاز صرفا ابزاری برای تولید برنامهای تلویزیونی است یا سرمایه و فرزند ایران زمین؟
این پرسشها وقتی جدیتر میشود که من بیننده قسمت پایانی فاز ۲ هستم، اگر این فاز صفر بود و قرار بود یک محک اولیه از دعوت شدگان به فاز و ایده مورد نظر داشته باشیم، نبود معیار و ساختار مشخص، خودانگیختگی را توجیه میکرد، اما حالا در آستانه فاز ۳، یک نقطه ضعف محسوب میشود.
وقتی نمونههای مشابه فاز در دنیا را مرور میکنیم، درمییابیم که همراهی گروه پشتیبان در قالب دانشمند، پژوهشگر، کارشناس و… نه بهعنوان داور که بهعنوان برنامهریز و حامی شرکتکنندگان اجتنابناپذیر است. قرار نیست داورها در مقابل نوجوانها قرار بگیرند، قرار است آنها با هدایتگری و ارایه معیار و نظمبخشی به ساختار فکری نوجوانها، برای مخاطب در فاصله پیش از این تجربه و پس از آن، یک رشد شناختی و روانشناختی برنامهریزی شده فراهم کنند.
یوان گنز یکی از برنامهسازان مطرح روز میگوید: بیست سال کار به من ثابت کرده که استادان و محققین دانشگاه برنامههای تلویزیونی کودکان را هرگز موضوعی جدی تلقی نکردهاند. و من اضافه میکنم بهنظر میرسد این سر ماجرا هم برقرار است و این گروه در برنامهسازی جدی گرفته نمیشوند.
جرالد لسر رییس مرکز مطالعات میان فرهنگی کودکان در هاروارد و مشاور ارشد کارگاه تلویزیونی کودکان مینویسد: اگر بچهها از برنامههایی که برای آموزش آنها تهیه نشده تا این حد تاثیر میپذیرند، پس از برنامههایی که با مهارت برای آموزش آنها طرح ریزی میشود، چقدر میتوانند یاد بگیرند؟
برنامه فاز فرصتی جدی برای نوجوان ایرانی است؛ پاسداشت این ایده و تداوم ثمراتی که میتواند داشته باشد، از بستر نقد، بازبینی و در صورت نیاز لحاظ تغییرات لازم در ادامه تولید، محقق خواهد شد؛ فاز را حمایت کنیم برای خاطر فرزندان ایران زمین.
***
عنوان یادداشت اشارهای دارد به عنوان کتاب جرالد لسر؛ کودکان و تلویزیون؛ درسهای خیابان سیزم (یک برنامه تلویزیونی)