کودکان، بهزیستی را دوست ندارند
سام بوربور//
میزنی بزن ولی من رو از مادرم جدا نکن، این جمله پاسخ کودک کاری است که همین چند روز پیش به مکانی که نمیدانم کجاست منتقل شد. ظاهرا او هم محتوای برنامه بهزیستی را به نقل از ریاست این اداره، انوشیروان محسنی بندپی، شنیده است و متوجه شده، چنانچه ۳ بار توسط ماموران این سازمان دستگیر شود برای همیشه در بهزیستی نگهداری خواهد شد.
مثل مجرم، سر چهارراه، غافلگیر و با شخصی روبرو میشود که این توانایی را دارد که بگوید مامورم و معذور و با تمام توان مچ دست پسر بچه ده دوازده ساله را بگیرد تا مبادا فرار کند.
قصه تعقیب و گریز کودکانِ کارِ خیابان به امروز و دیروز ختم نمیشود، کسی نمیداند که چه میزان از استرس را تحمل میکند. کسی نمیداند که چطور ممکن است که حواس کودک به همه چیز باشد. به آنها که از ترس کثیفشدن شیشه اتومبیل خود لیچار بارشان میکنند. به آنها که کلا زورشان به هر کسی برسد لگدی به سمتش پرت میکنند. به رفقای زورگویشان، به ساندویچی محل که هر عابری اجازه دارد از روشویی مغازهاش استفاده کند غیر از کودک کار، به اجاره ماههای عقبمانده اتاقشان، به گریههای مادرشان و خیلی مسائل دیگری که اینجا نمیتوان گفت ولی جای تعجب است که حواسش به پشت سرش هم هست تا او را به جایی مثل مرکز یاسر بهزیستی نبرند. اما وقتی با او از ترسهایش حرف میزنی؛ در بین لیست بلندبالایش نام شهرداری و بهزیستی است که شما را متاثر میکند. نمیخواهی بپذیری که ارگانهایی که باید به رفاه و آرامش او توجه خاص داشته باشند در لیست کسانی هستند که موجب وحشت و آزارش میشوند. برایت قابل هضم نیست که در نقاشی که با موضوع ترسهایش کشیده، مردی باشد که او را مامور بهزیستی معرفی میکند.
همه اینها ریشه در راهکارهای غیر اصولی و برخوردهای سلبی با کودکانِ کارِ خیابان دارد. از دلایل اصلی پیدایش کار کودک، مشکلات اقتصادیِ دامنگیرِ کشور است. با توجه به عدم حل مشکلات خانواده که بیکاری و عدم رسیدگی به وضعیت معیشتی کارگران بیش از دلایل دیگر خود را نشان میدهد، انتظار حل مسئله بیمورد است. البته میتوان گفت تا روزی که مسئولین بدون شناخت صحیح نسبت به مسائل اجتماعی و با نگاه از بالا به پایین با محرومین مواجه میشوند بدیهی است که راهکاری برای حل یا مدیریت وضع موجود پیدا نمیکنند و طبعا فراموش میکنند که دولت هم مسئولیتی در قبال اشتغالزائی و تامین حداقلها برای مردم به عهده دارد. اینگونه است که میتوانند همه تقصیرها را به گردن خانواده بیاندازند و از آنجا که نمیشود مبلمان شهری با کودک کار آراسته شود میگویند آنها که کودکانشان را برای کار به چهارراهها میفرستند مجرم هستند و اگر این جرم ۳ بار تکرار شود حضانت کودک از خانواده سلب میشود و کودک برای همیشه در بهزیستی خواهد ماند و اینگونه مسئله به جای حل، پاک میشود.
گواه عدم شناخت مسئله و نگاه بالا به پایین مسئولین هم در نامههای اداری و متون منتشر شده آنها در جراید رویت میشود. برای کودکان کار یا دستفروشان و متکدیان از اصطلاحات خودساختهای نظیر؛ طرح ضربتی جمعآوری کودکان کار یا رهاسازی کودکان جمعآوری شده به کرات استفاده شده است. پذیرفتنی نیست که به جای مرهم بر زخم فرودستان چنان از طرح ضربتی حرف بزنیم که اگر متن را کامل نخوانی فکر میکنی قرار است به خاکریز دشمن متجاوز حمله شود یا چنان کرامت انسانی فراموش شود که در مورد کودک بیگناه از واژههایی نظیر جمعآوری یا رهاسازی استفاده میکنند. بیشک ادبیات استفاده شده توسط مسئولین، مقدمهای برای برخوردها با کودکان در چهارراههاست. با تاسف باید گفت؛ سر گذشت کودک و تصویر ذهنیاش از کسانی که باید پناهگاه و آخرین امیدش باشند دردناک است. برخورد متناقض بهزیستی با پدیده کار کودک این فرض را اثبات میکند که دغدغه این ماموریت، لغو کار کودک نیست بلکه آراستن مبلمان شهری است. چرا که اگر فرض بر مقابله با کار کودک است چرا این طرح در خصوص کودکانی که در کارگاههای زیرزمینی مشغول کار هستند و مورد ظلم و بهرهکشی و حتی تجاوز قرار گرفتهاند اجرا نمیشود؟ محاسبهای ساده اثبات میکند که بهزیستی بودجه کافی برای پرداخت به خانوادههای پرتعداد و پرجمعیتِ کودکان کار یا حتی کارِ خیابان را به منظور حمایتهای اجتماعی ندارد و این ادعا که میتواند با پرداخت کمک هزینه به حل مسئله کار کودک کمک کند به شوخی شباهت دارد. خصوصا که همواره در موضوع حمایت از مهاجرین، این سیاست حاکم بوده، که اگر از مهاجرین حمایت کنیم موجبات مهاجرت بیشتر به کشور را فراهم آوردهایم. امکانات کنونی بهزیستی برای نگهداری از کودکان بیسرپرست، کافی و استاندارد نیست چه برسد به کودکانِ بدسرپرست و کودکانِ کار، از این گذشته سازمانهای مردمنهاد برای معرفی کودکان بیسرپرست به بهزیستی باید از هفتخوان رستم بگذرند.
از طرفی مراکز نگهداری (خوابگاهها) هم با مشکلات بسیاری مواجه هستند، بر فرض مثال مجتبی پسربچه بیسرپرستی است که با مشکلات زیادی در بهزیستی مواجه بود. مسئولین مرکزی که مجتبی در آن ساکن بود بدون درنظرگرفتن فشارهای روحی که ممکن است به مجتبی تحمیل کنند به او اعلام کردند که دروغ میگویی و دیگر بزرگسالی و ما مسئولیتی در قبال بزرگسالان نداریم. مجتبی روزهای سختی را پشت سر گذاشت و اگر پافشاری مددکار جمعیت دفاع نبود، کار به آزمایش دیانای مجدد و اثبات سنوسال کم او نمیکشید و کودک آواره می شد. با تعجب باید گفت برگه مربوط به آزمایش تشخیص سن کودک که سال پیش از این اتفاق ضمیمه پرونده شده بود در زمان این ادعا در پرونده وجود نداشت. غیر از این خبرهایی از بد رفتاری و در موردی، تجاوز به کودکان در مراکز بهزیستی رسانهای میشود و بهزیستی تکذیب میکند. ولی مسئولین مرکزی که اخبارش به بیرون رسیده تغییر میکنند. با همه این موارد چطور انتظار داشته باشیم بهزیستی آغوشی گرمتر از آغوش مادری داشته باشد که مشکلات مالی، کودکش را روانه خیابان کرده است.
حاصل اجرای طرح مذکور، ترس خانوادهها از سلب حضانت پس از دستگیری کودکانشان در خیابان است. در نتیجه محل کار کودک از ملاءعام به کارگاههای زیرزمینی و… منتقل میشود.
گفتنی است؛ آنچه به کودک در کارهای پنهان میگذرد به مراتب مخربتر از آنچه در خیابان تحمل میکند است. البته به دور از چشم مردمی که امروز کار کودک را بر نمیتابند و به نسبت هر بیتوجهی در این خصوص موضعگیری میکنند. بهزیستی موفق میشود تا با اجرای این طرح به آراستن مبلمان شهری بپردازد. بماند که تا چه حد به رسالت خود در خدمات اجتماعی پرداختهاند.