آتنا، قربانی بیماری نه یک فرد
دکتر سعیده هادی//
یکی از دردهای امروز جامعه ما سوارشدن بر موج احساسات است که منجر میشود همدردی جای خود را به غم افزایی بدهد و همدلی به وحشتافکنی! همه میدانیم گلی به نام آتنا، در دستان بیرحم یک بیماری، پرپر شده است. مانند دهها دختر و پسر خردسال و زن و مرد بزرگسال در تاریخ نه تنها جامعه ایران، بلکه در سرتاسر جهان.
نیازی به تخصص نیست تا به این تجزیه و تحلیل برسیم که چگونه به یک دختر بچه ۷ ساله میتوان تجاوز کرد قطعهقطعه کرد و در پارکینگ خانه پنهان کرد و در کمال خونسردی بر سر سفره خانواده نشست و به دیدار خانواده مقتول رفت و دلداریشان داد! او یک بیمار است. اما دچار بیماریای که باور پذیریش دشوار است. ملموس و مشهود نیست و تنها در عملکرد او میتوان پی به وخامت حالش برد. زمانی که در دهکده جهانی زندگی نمیکردیم چنین حوادثی زشتی و کراهت خود را به رخ جامعه نمیکشید اما امروزه در اطاق کاهگلی کوچکی از یک روستا، میتوان اطلاعاتی را به سرتاسر جهان ارسال کرد و این اتفاق فرخنده، پیامدهای ناگواری نیز دارد که نیازمند مدیریت جدی در عرصه اجتماعیاست.
قلب هر انسانی از پایان دردناک آتنا فشرده میشود و احساسش جریحهدار میگردد و خشمی پنهان را در سرتاسر وجودش تجربه میکند.
آتنا، قربانی یک بیماری شد نه یک فرد و نه یک مرد! چرا تصور ما بر این است که تجاوز کاری( مردانه) است؟ به جرات میتوانم بگویم در تجارب درمانی خود با زنانی که متجاوز بودن و دست به تعدیهای دردناکی زدهاند، مواجه شدم که نامی از آنان بر زبان نیست (پسری ۱۴ ساله توسط خانوادهاش بعد از خودکشی نافرجام به من مراجعه کرده بود که بعد از ۳ جلسه سکوت و بهت و اندوه، با هقهقی تلخ ماجرای مجبور شدنش به رابطه جنسی با همسر برادر بیان کرد و این روند ۳ سال او را در چنگال دردی هولناک از نظر جنسی و اخلاقی و احساسی و عقلی و روانی قرار داده بود تا برای رهایی به خودکشی پناه ببرد…) فراموش نکنیم تجاوز جلوههای متفاوتی دارد و جنسیت نمیشناسد.
قاتل آتنا بیماری روحی دارد و این را بهدور از هر سونامی احساسی و هر نوع تخصصی میتوان اعلام کرد. هدف از نگارش این مطلب، واهمه از موج شدید عواطف منفی در سطح جامعه است و مشاهده رفتارهایی که بر وخامت اوضاع خواهد افزود.
مردم به خانه بیمار (قاتل) حمله کرده و شیشه و پنجره را شکستن و محل کار او را به آتش کشیدن… این رفتارهای خشمگنانه موقتا آتش درون افراد را خاموش میکند اما، در این میان آیا کسی به همسر و ۲ فرزند آن بیمار فکر میکند؟
آیا با هر سنگی که بر شیشه آن خانه زده شد، دشنهای در قلب همسر و ۲ فرزند او فرو نرفت؟
راستی جرم آنان چیست؟
خبر از حجم آواری از ناباوری که بر سر آنها ریخته داریم؟
تصور خونین بودن دست پدرانه که تا دیروز بر سر آنان بود و امروز متهم به تجاوز و قتل است چگونه تحلیل کنند؟
در جامعه چطور ظاهر شوند؟ کجا مهاجرت کنند؟ از شهر خود بروند از خود به کجا بگریزند؟
دستی به یاری آنان خواهد شتافت؟
خدا ناکرده چند بیمار دیگر به جامعه تحویل داده نخواهد شد؟
تفاوت مادر آتنا با مادر این ۲ فرزند در چیست؟
تفاوت آتنا با این ۲ فرزند چیست که به روح و روان و هویت و اعتبار آنان تجاوز شده؟
ما برای مواجه نشدن با چنین پدیدههای دردناکی نیاز داریم:
۱- کودکان خود را از کودکی آموزش دهیم تا تفاوت نگاه سالم و ناسالم را بدانند، بین نوازش و محبت بیمار و سالم تفکیک قائل شوند، صرفا بهدلیل آشنا بودن افراد به آنان اعتماد بیقید و شرط نداشته باشند، مرز بین شکاک بودن و دیرپذیری را بدانند، در سیستم آموزشی ما بهطرز فاحشی جای تربیت جنسی خالیاست.
۲- خانوادهها را به عنوان کوچکترین نهاد اجتماعی، با انواع و ابعاد و اشکال و علائم و نشانههای بیماریهای روحی و روانی آشنا کنیم و از طریق رسانهها اطلاعات در اختیارشان بگذاریم تا بدانند همانگونه که جسم بیمار میشود روح و روان نیز بیمار میشود و این بیماری شرمآور نیست.
۳- طرح بهداشت روان در محله را که توفیق همکاری با انیسیتو روانپزشکی در سال ۸۵ داشتم و ناتمام ماند، دوباره احیا کنیم. طرحی که اطلاعات روانشناختی را به زبانی قابل فهم و ساده در طی دورههای آموزشی، در اختیار داوطلبان محلهها میگذاشت و آنان نیز در محلههای خود با خانواده و همسایه به اشتراک میگذاشتند. و بهطور شگفتآوری مواجه شدیم در دل پایتخت چه بیمارانی که در خانه حبس شدهاند چه رسد به شهرها و روستاها. با مردم برای مردم آگاهسازی کنیم.
۴- قضاوت، صدور حکم، پیگیری، اجرای حکم را به عهده مراجع قانونی بگذاریم چرا که در دنیای تخصص زندگی میکنیم و اگر مجری این موارد آحاد مردم شوند مسلما تفاوتی بین شهر و جنگل نخواهد بود.
۵- بهطور جدی در یک اقدام ملی، در گوشهگوشه روستاها و شهرها و کلانشهرها مبادرت به شناسایی بیماران روحی شود و در این راستا از خیل عظیم فارغ التحصیلان جویای کار کمک گرفت و بعد از شناسایی به فوریت اقدامات حمایتی و درمانی اجرا شود.
۶- سیستم حمایت اجتماعی از خانوادههای آسیبدیده و آسیبزده فعال شود تا سیکل معیوب ادامه بیماری را بشکنیم.
۷- مشاوره ازدواج را پیششرط ثبت عقد و آغاز زندگی مشترک قرارداده و ضمانت اجرایی قانونی داشته باشد تا از انتخابهای اشتباه که منجر به نابودی یک نسل شود جلوگیری کرد و پیشگیری را مقدم بر درمان دانست.
به عنوان یک انسان، یک شهروند، یک متخصص به هر دو خانواده تسلیت عرض میکنم و برای هر دو خانواده آرزوی تسلا و آرامش دارم.
***
*روانشناس