جداسازی آموزشی یا دوپاره کردن جامعهٔ فردا
الفبا از امروز سلسله یادداشتهایی از معلمان سراسر کشور منتشر میکند تا ساختار و برنامههای آموزش و پرورش در ایران را به نقد بگذارد.
این یادداشتها هرچند برخاسته از تجربههای شغلی و نگاه این عزیزان است؛ بیشک مجموعه آن دورنمایی روشن از وضعیت آموزشی کشور ارائه میدهد.
سیمیندخت محمدی*
هفته پیش خبری مبنی بر تصویب توقف جداسازی دانشآموزان عادی و تیزهوش در بسیاری از خبرگزاریها منتشر شد. هنوز از کم و کیف اجرای این مصوبه اطلاع زیادی ندارم و گاهی خبرهای متفاوتی از گوشه و کنار به دستم میرسد. با اینحال، فحوای خبر آنقدر خوشحالم کرد که تصمیم گرفتم تجربه شخصی خودم به عنوان دبیر مدارس عادی و خاص را با خوانندگان الفبا در میان بگذارم. پیشتر لازم میدانم این نکته را یادآوری کنم که من در مدرسههای مختلفی فعالیت داشتهام که تنها به دو نمونه از آنها در این یادداشت اشاره میکنم.
مهرماهی را به خاطر میآورم که وقتی مقابل مدرسه از تاکسی پیاده شدم، احساس متفاوتی داشتم. از اینکه پا به مدرسه منتخبها گذاشته بودم و قرار بود یک سال تحصیلی در آنجا کار کنم، احساس بسیار خوشایندی داشتم. با خودم عهد بسته بودم که عالی باشم و متناسب با محیط تمام توانم را به کار ببندم و توانمندیهایم را ثابت کنم. حتی حیاط مدرسه هم با جاهایی که قبلا کار کرده بودم فرق داشت: بسیار شیک، تمیز و پر از رنگ و نقاشیهای انگیزهساز و شعارهای قشنگ. وارد دفتر مدرسه که شدم همه آماده بودند و لبخند میزدند، مدیر مدرسه با گشادهرویی بینظیری جلویم بلند شد، خوشامد گفت و مرا به سایر همکارانم معرفی کرد. تاکید میکنم که این دیدار و معارفه بینظیر بود چون واقعا تا آنروز نظیر این رفتار را از هیچ مدیر دیگری در هیچ مدرسهای ندیده بودم. در این مدرسه همه دستچین شده بودند. همه دبیران و معاونان بدون نیاز به شرکت در سازماندهی دبیران که بر اساس امتیازات مدون انجام میشود مستقیما از سوی مدیر مدرسه دعوت به کار شده بودیم و این برگزیدهبودن حس خوبی داشت. کمی پس از معارفه، هر کدام سر کلاسی که طبق برنامه کاری تعیین شده بود رفتیم. این برنامه چند هفته قبل از بازگشایی مدارس طی یک جلسه رسمی با حضور تمام کارکنان مدرسه در اختیار دبیران قرار گرفته بود. در کلاس درس بچهها عالی بودند. آنقدر عالی که تمام مدت احساس میکردم باید بهدلیل خوب بودنشان مرتبا از آنها تشکر کنم. هم درس دادیم، هم خندیدیم و هم دوست شدیم. و از همه مهمتر اصلا لازم نبود به آنها برای توجه به درس تذکر بدهم، بچهها مشتاق به یادگیری بودند و من ابدا احساس خستگی نمیکردم.
در تمام طول سال تحصیلی قدردانی دانشآموزان و مهربانی و توجه مدیر مدرسه انگیزه و توان بیشتری به من میداد. فضای مدرسه و کلاس درس خیلی حرفهای و اصولی بود… آنجا همه چیز عالی بود. حتی کارهای روزمره و خدماتی با دقت و نظم کامل انجام میشد و هیچوقت هیچکاری لنگ نمیماند. بهطور مرتب کارشناسان ارزیابی آموزشی و مقامات مختلف اداره آموزش و پرورش شهرستان و استان جهت بازدید از مدرسه و بررسی عملکرد کارکنان حضور داشتند و با مشاهده پیشرفتهای خیرهکننده کار از زحمات دبیران و سایر دستاندرکاران تشکر و تقدیر شفاهی و کتبی میشد. نتایج امتحانات پایان نوبت شگفتآور بود. تا حالا حتی نزدیک به این نتایج را هم تجربه نکرده بودم و این هیجان زدهام میکرد. در مسابقات و جشنوارههای شهرستان و استانی بچهها سنگ تمام گذاشتند و در مدت چند ماه در و دیوار مدرسه از پلاکاردها، جامهای قهرمانی و لوح تقدیرها پر شد. چه رویایی… چقدر عالی!
در مدرسه منتخبها همهچیز عالی عالیاست و تلاش کارکنان و دانشآموزان قدر دانسته میشود.
*
در مهرماهی دیگر اما آنچه تجربه کردم به گونهای متفاوت بود. چون کنار مدرسهای از تاکسی پیاده شدم که مدرسه منتخبها نبود. روز اول کلاس نرفتیم، با اینکه برنامه داشتیم. هنوز در خیلی از کلاسها تعداد میز و نیمکتها کمتر از تعداد بچهها بود و حتی در دفتر مدرسه هم بعضی از دبیران برای مدت طولانی ایستاده منتظر ماندند. مدیر مدرسه به شدت درگیر بود و من تازه بعد از چند ساعت موفق به دیدارش شدم. تعداد زیادی از والدین بچهها در دفتر مدرسه تجمع کرده بودند. هیچ چیز آماده نبود. همکاران اصلا مشتاق به ماندن نبودند و گله میکردند که روز از نو روزی از نو…
من اما تصمیم گرفته بودم که از بچههایی که منتخب نیستند دانشآموزان فوقالعاده و مشتاق بسازم و بازخوردهای عالی دریافت کنم. هیچ مشوق بیرونی وجود نداشت ولی با وجود مشکلات زیاد پیشرو گامهای اول را با انگیزه برداشتم. در اینجا اما هیچکس انتظاری نداشت، نه بچهها، نه مسئولان و نه حتی پدر و مادرها. تلاش برای پیشرفت سختگیری تلقی میشد و همه از آن بیزار بودند. کمکم دانستم که از نظر بقیه من عجیب و سختگیرم. اصلا به یاد ندارم که در تمام طول سال تحصیلی حتی یک کارشناس ارزیاب یا مسئول آموزشی برای بررسی عملکرد دبیران یا سایر کارکنان به مدرسه آمده باشد تا دستکم بتوان از کاستیها و نیازمندیها با آنها سخن گفت و از آنها مدد جست. در اینجا همه فقط به کارنامه پایان نوبت توجه داشتند و از محال، ممکن میخواستند. اما اوج ناامیدی آنجا بود که در پی کنارهگیری دبیران مدارس عادی از شرکت در مسابقات علمی که بهطور مشترک با مدارس خاص برگزار میشد، به دلیل اعتقاد و پذیرش نابرابر بودن بچهها و رقابت، بنا شد مدارس عادی با هم و مدارس خاص با هم رقابت کنند تا هر کس «حد» خود را بداند و از آن عدول نکند!
*
اگر هدف آموزش و پرورش تربیت افراد توانا و آماده برای حضور در متن جامعه و تلاش برای ایجاد برابری اجتماعی و رشد فرهنگی برای بهتر زیستن است، اینطور تفکیکها از سالهای آغازین حضور بچهها در اجتماع چه تاثیری دارد؟ آن هم تفکیک تواناییها و استعدادها بر مبنای آزمونهای نه چندان استاندارد و با معیارهایی که نقش دلالان در تنظیم و تدوین آنها و نقش انواع موسسات کمکآموزشی که سالهاست رشد بیرویه قارچگونهای کردهاند در برگزیده یا ردشدن بچهها چه بسا بیشتر از کارشناسان آگاه به امور آموزشی است. تعیین و تفکیک مسیر نوجوانان و تلقین سطح توانایی به آنان، از همان ابتدای راه چگونه میتواند جامعه فردا را به سوی هماهنگی، همدلی و عدالت سوق دهد؟ مگر نه اینکه در آموزش و پرورش بنای رشد افراد بر عدم سکون و تغییر همیشگی و پویایی برای بهتر شدن است؟ و آیا جز این است که تغییر در بستر رویارویی تفاوتها میسر است؟ کنار هم قرار گرفتن نوجوانان با تواناییهای متفاوت علاوه بر تاثیرگذاری متقابل زمینهساز بلوغ اجتماعی آنها نیز خواهد بود.
این قسم تفکیکها و تقسیمهای غیرضروری و بعضا ناعادلانه امکانات و جدا کردن خوبترینها از سایرین تنها به فریبی میماند که به احتمال زیاد آن سایرین را در غفلتی مایوسانه فرو خواهد برد و سهم آنها از آینده را محدود میکند. از سوی دیگر این خطر نیز وجود دارد که برگزیدهها را تبدیل به تافتههای جدابافتهای کنیم که پذیرش همسویی و برابری با سایرین برایشان دشوار باشد. غایت این تفکیک اگر در بهترین حالت برساختن جامعهای متکی به اینگونه برگزیدگان هم باشد، از برنامههای آینده این نوجوانان برای مشارکت در پیشبرد امور اجتماعمان تا چه حد آگاهی داریم؟ آیا مطمئنیم که در کنارمان میمانند؟