جادوی قصه؛ یادداشتی بر کتاب رودخانه واژگون
الهام سلمانی فروغی//
برگزیدگان دوره پنجم جایزه «لاکپشت پرنده» اسفندماه اعلام شد. «لاکپشت پرنده» فهرستی است از کتابهای برتر هر فصل، برای کودکان و نوجوانان ایرانی. این کتابها را گروهی از منتقدان، کارشناسان و نویسندگان کودک و نوجوان، با بررسی کتابهای هر فصل، انتخاب میکنند.
افزون بر این، هیئت داوران لاکپشت پرنده، کتابهای برگزیده هر سال را نیز انتخاب و به کتابهای برگزیده نشانهای طلایی و نقرهای اهدا میکنند.
کتابها بر اساس شیوهنامهای مکتوب و با اصول و معیارهایی روشن به فهرست راه مییابند و یا موفق به دریافت نشان طلایی یا نقرهای میشوند. *
در دوره پنجم تنها اثری که نشان طلایی گرفت رودخانه واژگون بود و آن هم بهدلیل آفریدن فانتزی صلحآمیز، انسانی و متفاوت، پیوند و گفتگوی شرق و غرب در متن داستان، حضور کنشگرانه نوجوانان و دعوت به آرامش و عشق در دنیای پرخشونت. نویسنده کتاب، ژان کلود مورلوا، فرانسوی است و مترجمان آن، نوید اعطارشرقی و زهره ناطقی، نیز بابت ترجمه روان لوح تقدیر دریافت کردهاند. ناشر کتاب نیز محراب قلم است.
خواندن کتابهای کودک و نوجوان از سرگرمیهای من است و وقتی این توصیفات را هم شنیدم، به خواندن رودخانه واژگون علاقهمند و البته کنجکاو شدم. کتاب درواقع دو جلد دارد بهنامهای تومِک و هانا. نویسنده ابتدای کتاب به ما میگوید که «داستان پیش رو به زمانی برمیگردد که بشر هنوز وسایل راحتی مدرن را ابداع نکرده بود و از رفاه امروزی برخوردار نبود»**. سپس داستان با شرححال پسرکی نوجوان، تومک، شروع میشود که پدرومادرش را از دست داده و خواربارفروشی دهکده را میگرداند. دیدار اتفاقی او با دختری نوجوان، که اتفاقا او هم تنها بوده، سرآغاز ماجراجوییهای پسر میشود؛ تاآنجاکه برای دیدار دوباره هانا و برآوردن خواستهاش به جستجوی «رودخانه کجار» راهی میشود. در مسیر این جستجوست که قدرت نویسنده در درآمیختن تخیل با سادگی کودکانه بهنمایش درمیآید. ماجراهای باورنکردنیای که یکی پس از دیگری برای تومک رخ میدهد چنان بهسادگی و بدیهی بیان میشود که احتمالا کمتر خوانندهای از برقراری ارتباط با آنها ناتوان میماند؛ خصوصا نوجوانانی که ذهنشان برای رویاپردازی و پذیرش فانتزی بسیار آمادهتر از ذهن ما بزرگسالان است. قهرمان داستان، بدون این که نویسنده مستقیما در جایگاه الگوسازی و پند و اندرز قرارش دهد، بهخوبی این قابلیت را دارد که الگوی ذهنی خواننده نوجوان شود و آن هم با نشان دادن سادگی، ایمان، اراده خللناپذیر، نیکی به همه انسانها و موجودات و نهایتا شجاعت و بیباکی.
جلد دوم را که دست گرفتم، بهسختی میتوانستم خواندنش را متوقف کنم؛ درواقع بخش عمده کتاب را در مترو و تاکسی خواندم. داستان با نامهای از هانا خطاب به تومک شروع میشود که شرح زندگی او پیش از برخورد با پسر نوجوان است. و بعد میرسد به همان دیداری که سرنوشت هردو را تغییر میدهد و جریاناتی را تعریف میکند که تقریبا همزمان با سفر پسرک برای دخترک داستان اتفاق افتاده. روایت هانا، برخلاف تومک، در قالب اولشخص بیان میشود و بهنظر من صمیمیتر است. حتی میتوانم از این هم فراتر بروم و بگویم اتفاقهایی که در طول زندگی هانا پیش آمده جذابتر و دستاولتر از سرگذشت تومک است و خیلی بیشتر غافلگیرم کرد؛ البته بعضی ماجراها هم بهناچار برای هردو مشترک بوده.
تنها موضوعی که بهنظرم زائد بود و کمی هم رنگوبوی کلیشههای جنسیتی داشت قرار دادن هانا، در یکی از ماجراهایش، در موقعیت شاهزادهخانم زیبارو، افسانهای و… است که لباسهای فاخر میپوشد و همه ظاهرش را تحسین میکنند. البته هانا بالاخره از این موقعیت خلاص میشود و به ادامه ماجراجوییهایش میپردازد و بیانصافی است اگر شجاعت، استقلال و تلاشهایش را برای رسیدن به هدفش نادیده بگیریم؛ ولی ایکاش همان اندک تصاویر کلیشهای هم نبود تا با خیال راحتتری میشد کتاب را به هر نوجوانی توصیه کرد و هدیه داد. شاید هم برای تولید آثاری که از این نظر صددرصد بیعیب باشند هنوز زمان بیشتری لازم است و اراده جمعی قویتری میطلبد.
رودخانه واژگون قصههای قشنگی برای شنیدن دارد و بهوضوح نشان میدهد نویسندهای که هنر قصهگویی دارد میتواند خوانندهاش را، هر سنی که داشته باشد و هرجایی که زندگی کند، بهخوبی تحت تاثیر قرار دهد. روزهای تعطیل نوروز فرصت خوبی است برای خواندن و هدیهدادن این دو جلد کتاب کمحجم به نوجوانان و حتی بزرگسالان.
* از وبسایت شهر کتاب
** جلد اول، صفحه ۵