مترجم: الهام سلمانی فروغی//

وحشی‌بودن همیشه برایم جذاب به‌نظر می‌رسید. این همان کلمه‌ای بود که بزرگ‌ترها دستشان را جلو دهانشان می‌گرفتند و آرام به زبان می‌آوردند- اون پسره، وحشیه. مفهوم این کلمه چیزی تقریبا شیطانی بود و قطعا خلافکارانه. با وجود این وحشی‌گری برای من اغواگر بود؛ چیزی که با آن کیف می‌کردم، تجربه می‌کردم و لذت می‌بردم.
به‌نظرم اولین جایی که با توحش واقعی مواجه شدم داستان‌های کوتاه ساکی بود. مجموعه داستان‌ها در اتاق بیمار مدرسه‌مان بود. احتمالا آدمی خوش‌نیت آنجا گذاشته بودش؛ آدمی که فکر می‌کرد داستان‌ها صرفا سرگرم‌کننده‌اند؛ خوراک برای پسرانی که تب بر آنها چیره شده است.
بااین‌همه، آن داستان‌ها دری به دنیایی خارق‌العاده گشود؛ دنیایی که در آن می‌توانستی در جسم سمور حلول کنی تا از همسایه انتقام بگیری؛ جایی که یک پسر می‌تواند هم‌زمان هم افیب باشد و هم گرگ؛ جایی که بچه‌ها می‌توانند با وحشی‌گری خودشان کنترل امور را به‌دست بگیرند.
مردم ساکی را (که اسم کاملش هکتور هیو مونرو است) شبیه پی‌جی وودهاوس می‌دانند (که با نوشتن کتاب‌های جیوِز و ووستر معروف شد) و آن هم به‌دلیل نثر شادوشنگول و طبقه اجتماعی متوسط به بالای او. ولی اینجا، برخلاف بهشت کشور برتی ووستر، در زمزمه قهرمانان جوان ساکی چیزی تاریک و خطرناک وجود دارد. آنها ضد اصول نیستند، درواقع توحش آنها معمولا در راه وادار کردن مردم به رفتار در قالب قانونی نانوشته به‌کار می‌رود.
در داستان تنبیه، اکتاویان راتل گربه ماده‌ای را می‌کشد، چون داشته جوجه‌های او را می‌خورده است. افسوس، این گربه حیوان خانگی همسایه‌اش بود و حالا سه بچه‌گربه در پی انتقام‌اند. آنها «جانور» می‌خوانندش، ولی منظورشان این نیست که او وحشی است؛ فقط می‌گویند او توافقی کهن میان بزرگسال و کودک را نقض کرده است. فقط هنگامی که راتل به‌خوبی تنبیه می‌شود جزای کارش را پس می‌دهد، یادداشتی به دستش می‌رسد که به او می‌گوید «جانورزدایی» شده است. پارادوکسی واقعی: اعمال وحشیانه بچه‌ها راتل را وادار می‌کند تسلیم شود؛ آن‌گاه به‌عنوان یکی از آنها پذیرفته می‌شود؛ یعنی بیشتر شبیه جنگل و رودخانه تا اتاق پذیرایی!
در داستان کودک این نیاز به توحش فوق‌العاده مهم است و با قلمرو همراه می‌شود. یکی از مثال‌های خیلی مهم را می‌توان پَن، خدای یونانی، دانست و تمام وحشی‌گری همراه او، که نگهبان ادبیات برای جوانان است. کودکان، که قوانین در زندگی واقعی احاطه‌شان کرده، به فضاهایی نیاز دارند که هیچ قانونی نباشد و این فضاهای وحشی می‌توانند محدودیت‌ها را به ایشان نشان دهند.
در دومین رمانم، آزادکنندگان (که سال 2010 چاپ شد)، لندن با انفجاری از توحش به‌لرزه درمی‌آید، چون دو برادر جنون دیمیتریوسی را در سراسر شهر آزاد می‌کنند. قهرمانان من به‌شدت وسوسه شده‌اند، ولی خیلی زود درمی‌یابند که اخلاقیات لازم است. سیمون، قهرمان سه‌گانه من به‌نام راه تیره‌کننده، محدوده امن کلبه کنار دریای خود را ترک می‌کند و وارد دنیایی می‌شود که خودش هم باید بخشی از وحشی‌گری‌ای بشود که از همه‌جهت احاطه‌اش می‌کند- تبدیل به آن شود و بیاموزد که کنترلش کند.

در کتاب باد در میان درختان بید (که شاید دقیقا برای بچه‌ها نوشته نشده، ولی حتما به اشکال مختلف از آن لذت برده‌اند) لحظه عجیبی هست که رت و مول صدای موسیقی می‌شنوند. حس می‌کنند چیزی فراتر از قاعده و هنجار است و به حضوری عظیم اشاره می‌کند. مول به فضایی باز قدم می‌گذارد:
لرزان، اطاعت کرد و سر متواضعش را بلند کرد. و بعد، در وضوح مطلق سپیده‌دم قریب‌الوقوع، هنگامی که گویا نیچر، درخشان از سرشاری رنگ باورنکردنی، نفسش را برای این واقعه در سینه حبس کرده بود، مستقیما در چشم فرند و هلپر نگاه کرد؛ چرخش روبه‌عقب شاخ‌های خمیده را دید که در نور فزاینده صبح سوسو می‌زند؛ دماغ عقابی عبوس بین چشمان مهربان را دید که شوخ‌طبعانه نگاهشان می‌کرد، درحالی‌که گوشه‌های دهان ریشویش به نیم‌لبخندی گشوده شده بود؛ عضله‌های مواج بازو را دید که به سینه فراخ می‌رسید، دست دراز نرم که هنوز پان‌فلوتی را نگه داشته بود که همان دم از میان لب‌های گشوده‌اش افتاده بود؛ پیچ‌وخم باشکوه اعضاوجوارح پشمالویی را دید که با آسایشی شاهانه روی چمنزار قرار یافته بود.

اینجا تجسد طبیعت وجود دارد- بله، طنزآمیز است، ولی درعین‌حال شاخدار. همچنین جانوران ساکی هم هستند- یعنی بچه‌ها.
پن نامی بود که جیمز بری برای قهرمان نامیرای خود انتخاب کرده بود. پیتر پن مجسم‌کننده کودکی است. روح بی‌قرار؛ در حال دست‌وپنجه نرم‌کردن با پرسش‌های بزرگی که گویا هیچ پاسخی ندارند. نورلند او همه چیزهایی را در خود دارد که یک کودک ممکن است بخواهد؛ به‌جز، مهم‌تر از همه، مادرانی که «پسران گمشده» به‌سختی آنها را به‌یاد می‌آورند. بازی‌ مهدکودکی آنها بازی‌ای است که پا را فراتر گذاشته و از حد خود گذشته. ادبیات کودک در تلاش است تا بازیابی کند، التیام دهد و آنچه را سرگردان شده دوباره به خانه برگرداند؛ ولی برای پیتر پن اینها هرگز اتفاق نمی‌افتد.

توحش بخش مهمی از داستان کودک است. آماده است تا آزمایش شود، کشف شود و تحسین شود. ولی به این موضوع هم می‌پردازد که چطور باید این وحشی‌گری را کنترل کرد و در این روند به بزرگسال تبدیل شد. جاروجنجال‌های وحشی در جایی که وحشی‌ها هستند لذت می‌بخشد و شادی می‌کند، ولی همیشه با صلح‌وصفا پایان می‌یابد.

***

منبع

(Visited 216 times, 1 visits today)