سوء رفتار با کودکان؛ بخش دوم: سوء رفتار عاطفی

دکتر فاطمه خوشنوا//
وقتی داشت حرف میزد، سرش را پایین انداخته بود. چشمهایش پر از اشک بود. بالای پلک چشم راستش نشانههای کبودی بود که در حال بهبود به نظر میرسید. داشت در مورد پدرش میگفت و اینکه چطور هر روز کتکش میزند و ناسزا میگوید تا برود دستفروشی کند و پولش را بیاورد تا پدرش مواد مخدر تهیه کند. میگفت کسی در خانه به او توجه نمیکند، کسی درکش نمیکند. میگفت حتی حرفهای عادی پدر و برادران بزرگترش با او توهین و تحقیر است. کمی سکوت کرد و بعد گفت که حاضر است هر روز کتک بخورد، اما پدر و برادران بزرگترش حرفهای تحقیرآمیز به او نزنند…
تابهحال به رفتارهای ما بزرگترها با کودکانمان دقت کردهاید؟ سرمان شلوغ است و تحت فشاریم تا کاری را که با خود از اداره به منزل آوردهایم تمام کنیم، سرگرم تماشای تلویزیون یا گشتوگذار در فضای مجازی هستیم، داریم با تلفن حرف میزنیم یا به ایمیلهایمان پاسخ میدهیم، یا روز تعطیل است و ما مجبور شدهایم سر کار برویم و حالا خسته به منزل برگشتهایم. وقتی کودکانمان در چنین شرایطی سراغ ما میآیند و از ما کمی توجه و محبت طلب میکنند، چه واکنشهایی نشان میدهیم؟ چند درصد از ما کارهایمان را، برای چند دقیقه هم که شده، متوقف میکنیم، کودک را در آغوش میگیریم و به حرفهایش با دقت گوش میدهیم؟ چند درصد ما به کودکانمان میگوییم «فعلا کار دارم، صبر کن»؟ چقدر در شبانهروز کودکانمان را در آغوش میگیریم و با آنها وقت میگذرانیم؟ چقدر با کودکانمان بازی میکنیم یا آنها را برای بازی کردن به پارک میبریم؟ چند درصد از ما میدانیم که در مدرسه چه اتفاقاتی برای کودکانمان افتاده و در چه درسهایی یا با چه آدمهایی به مشکل برخوردهاند؟ چند درصد ما ماهی یک بار هم که شده با معلم کودکان خود در ارتباطیم تا از مسایل کودک باخبر باشیم؟ چند درصد از ما کودکانمان را از داشتن ارتباط اجتماعی نرمال محروم کردهایم؟ چند درصد ما مدام کودکمان را با بقیه مقایسه میکنیم و همیشه انتظار داریم بسیار فراتر از توانمندیهایش عمل کند و به تمام آرزوهایی جامه عمل بپوشاند که ما خودمان در تحقق آنها ناکام بودهایم؟ چند درصد ما انتظار داریم کودکانمان پزشک و مهندس و وکیل و… بشوند، چون خودمان همیشه آرزو داشتهایم که باشیم، اما نشد؟! چند درصد از ما اعتقادات و ارزشهایمان را، بدون آنکه کودک در موردشان شناخت واقعی و روشن پیدا کند، به خورد او میدهیم و او را به هر قیمتی تحت فشار میگذاریم تا آنها را بدون تخطی از کوچکترین جزء اجرا کند؟ چند درصد ما کودکانمان را تهدید لفظی میکنیم: «صبر کن بریم خونه، نشونت میدم»، «صبر کن بابات بیاد، میگم حالیت کنه». چند درصد ما کودکانمان را از لولو، آمپول، آقادزده و هاپو میترسانیم؟ مضمون قصههایی که برای کودکانمان تعریف میکنیم (اگر وقت بگذاریم و تعریف کنیم!) چیست؟ محیط خانهمان چگونه است؛ آرام و صمیمی یا سرشار از ترس؟ کودکانمان آیا از ما میترسند یا با ما دوستاند؟
کمی به رفتارهایمان فکر کنیم. پاسخ به سوالات بالا میتواند بگوید آیا ما با کودکانمان سوء رفتار عاطفی میکنیم یا خیر. سوء رفتار عاطفی بهمعنای آن است که پدر و مادر یا مراقبان کودک در ارتباط با کودکان خود الگوهای رفتاریای پیش میگیرند که موجب میشود کودک بهلحاظ عاطفی و روانشناختی و همچنین شناختی در معرض آسیب قرار بگیرد یا واقعا آسیب ببیند. سوء رفتار عاطفی خود را به اشکال مختلفی نشان میدهد.
شکل اول نادیده گرفتن و غفلت کردن از کودک است؛ به این معنا که زمانی که کودک به ما و حضور ما نیاز دارد، کنارش نباشیم. این عدم حضور فقط بهمعنای عدم حضور فیزیکی نیست، زیرا همیشه نمیتوان در کنار کودک حضور فیزیکی داشت. بهعنوان مثال، وقتی کودک سر جلسه امتحان است، قطعا ما نمیتوانیم آنجا حضور فیزیکی داشته باشیم. منظور از حضور در این گونه موارد آن است که کودک اطمینان داشته باشد در هر شرایطی که نیاز به کمک ما پیدا کند، ما حضور مییابیم و حمایتش میکنیم.
اینجا مساله دیگری هم باید طرح شود. گاهی ما از آن سوی بام میافتیم؛ قرار نیست حضور ما مانع استقلال کودک شود. گاهی مشاهده میشود مادرها یا بعضا پدرها بهقدری کودک را به خود وابسته کردهاند که اگر نباشند، کودک نمیتواند حتی مشقهایش را بنویسد! حضوری که اینجا در مورد سوء رفتار عاطفی مطرح است حضور از بابت پاسخگویی به نیاز و حمایت است، نه حضور مزاحم و مخل روندهای طبیعی رشد و تکامل. قطعا اگر امکانش باشد، باید حضور فیزیکی داشته باشیم. چنانچه میسر نبود، میتوان بهگونهای شرایط اطمینان را فراهم کرد. مثلا اگر نوجوان ما در منزل تنهاست، به او تلفن بزنیم و از او شرایط را جویا شویم؛ بپرسیم نیاز به کمک دارد یا خیر.
موضوع مهم دیگری در این بحث کیفیت حضور ماست. در برخی کتابها یا مقالات مربوط به سوء رفتار نوشته شده است که اگر ما کودکانمان را با اسم صدا نزنیم یا هنگام صحبت کردن با آنها ارتباط چشمی برقرار نکنیم، با آنها سوء رفتار عاطفی کردهایم. درواقع کیفیت حضور ما حتی از خود حضور مهمتر است. وقتی کودک دارد از اتفاقات جالبی حرف میزند که در مدرسه برایش افتاده، یا از چیزی که او را ناراحت کرده یا ترسانده، باید بهگونهای به او گوش دهیم و توجه کنیم که کودک درک کند این مساله همانقدر که برای او مهم و ارزشمند است، برای ما هم مهم و ارزشمند است. باید در طول برقراری ارتباط با کودک خوب گوش کنیم، به او نگاه کنیم و در صحبتهایش مشارکت کنیم. احساسات وی را در نظر بگیریم و البته درک کنیم. وقتی با او صحبت میکنیم، حتما نامش را در کنار پسوندهای عاطفی صدا کنیم. حضور او را نادیده نگیریم. اگر در منزل بحث مهمی جریان دارد در مورد تصمیمی که به او هم مرتبط است، او را هم وارد گفتگو کنیم و نظرش را جویا شویم.
نوع دیگری از سوء رفتار عاطفی این است که ما به نیازهای کودک پاسخ ندهیم. بهعنوان مثال، از در آغوش گرفتن و نوازش کردن کودکمان امتناع کنیم یا فکر کنیم او اینگونه نیازهای عاطفی ندارد. این مورد بیشتر در نوجوانی اتفاق میافتد و ما فکر میکنیم چون کودکمان دیگر بزرگ شده، نیازی به ابراز محبت نیست. گاهی هم شخصیت برخی افراد بهگونهای است که نمیتوانند محبت خود را به دیگران ابراز کنند. حتی گاهی اوضاع از این هم وخیمتر میشود: ما کودکانمان را و نیازهایشان را بهتمسخر میگیریم. متاسفانه اگر کودکان چنین رفتارهایی از ما ببینند، علاوه بر اینکه خود با آزار عاطفی مواجه میشوند، همیشه این امکان وجود دارد که وقتی بزرگ شدند، این الگوی رفتاری را ادامه دهند و خصوصا در زندگی خانوادگی خود بهکار گیرند که قطعا منشا تنشها و نارضایتی همسرشان خواهد بود. از ابراز محبت به کودکانمان هراس نداشته باشیم.
شکل دیگر سوء رفتار عاطفی آن است که کودک را از برقراری ارتباط اجتماعی طبیعی محروم کنیم و درواقع او را ایزوله و منزوی نگاه داریم. بهعنوان مثال، به کودک اجازه ندهیم در اردوهای مدرسه شرکت کند یا او را در خانه حبس کنیم یا تحت فشار بگذاریم که فقط با افرادی ارتباط داشته باشد که ما مشخص میکنیم. البته قطعا این موضوع بهمعنای آن نیست که کودک را آزاد بگذاریم تا با هر کسی ارتباط برقرار کند. مساله اینجاست که ما باید به آزادی کودک برای انتخاب دوست احترام بگذاریم، اما نقش نظارتی خود را فراموش نکنیم. کودک باید آگاه باشد که معیارهای درست برای برگزیدن دوست چیست و دوستی با دیگرانی که انتخاب میکند چه مزیتها و چه معایب و خطراتی برایش دارد. ما باید در تمام این مدت حضور فعال و نظارتی داشته باشیم، بدون آنکه کودک را تحت فشار بگذاریم.
شکل دیگری از ایزوله کردن هم زمانی اتفاق میافتد که کودکان را واقعا محبوس کنیم. مواردی از چنین رخدادهایی مشاهده شده است: پدری که بهمدت 8 سال دو دخترش را در خانه محبوس کرده بود و این دو اجازه خروج از منزل نداشتند! قطعا یکی از وظایفی که ما در مقابل کودکانمان بر عهده داریم فراهمسازی بسترهایی امن برای تکامل اجتماعی کودکانمان است، نه زندانی کردن و ممانعت از برقراری ارتباطهای اجتماعی.
سوء استفاده از کودکان و به فساد کشیدن آنها نیز یکی دیگر از اشکال سوء رفتار عاطفی است. در این فرم از سوء رفتار عاطفی، پدر و مادر یا مراقبان کودکان را مجبور میکنند، آنها را تحت فشار میگذارند، تشویق میکنند یا به آنها آموزش میدهند که رفتارهای نامناسب یا اقدامات غیرقانونی انجام دهند. مثلا به کودکان یاد میدهند چگونه دزدی کنند، کودکان را مجبور به تنفروشی میکنند یا به آنها یاد میدهند که چگونه مواد مخدر جابهجا کنند یا بهفروش برسانند. درواقع این نوعی سوء استفاده کردن از کودکان است؛ کودکانی که گاه تنها منبع تشخیص درست و غلطهایشان ما بزرگسالان هستیم و گاه با وجود اینکه میتوانند درست و غلط را تشخیص دهند، ما بزرگسالان آنها را مجبور میکنیم به انجام دادن کارهایی بپردازند که تمایلی به آنها ندارند.
شکل دیگر سوء رفتار عاطفی نیز تحقیر، تمسخر و تهدید لفظی است. شخصیت و هویت کودکان هر لحظه در حال شکلگیری است و این امر بستگی بسیار به تجربیاتی دارد که در محیط اجتماعی خانه و مدرسه و جامعه کسب میکنند. تحقیر کردن کودکان و اهمیت ندادن به شان و منزلت آنها، تهدید کردنشان و هرگونه آزار لفظی تاثیرات نامناسبی بر رشد فردی و اجتماعی کودکان دارد.
ایجاد فضای رعب و وحشت در خانه یا مدرسه یا مکانهایی مانند مهدکودک نیز شکلی دیگر از سوء رفتار عاطفی است. در این فرم از سوء رفتار، پدر و مادر یا مراقبان، با اعمال تهدید یا زور و خشونت، فضایی رعبآور برای کودک ایجاد میکنند. این امر ممکن است حتی از طریق قرار دادن کودک یا چیزها و افرادی که او به آنها علاقه دارد در وضعیتی وحشتناک باشد. فرض کنید کودک از پرندهای خانگی نگهداری میکند. اگر ما او را تهدید کنیم که چنانچه از دستوراتی که دادیم اطاعت نکند و به حرفهایمان عمل نکند، آنگاه سر پرنده را میبریم، سوء رفتار عاطفی کردهایم. یک شکل دیگر هم ممکن است این باشد که گاهی میخواهیم از طریق قصه گفتن، کودک را متوجه عواقب کارهای اشتباهش بکنیم و قصه را طوری طراحی و تعریف میکنیم که منظورمان را القا کند. مثلا اگر بخواهیم در قصه به کودک بگوییم که عاقبت رها کردن دست بزرگترها هنگام عبور از خیابان تصادف است، نباید قصهای تعریف کنیم که پر از صحنههای وحشتناک شکستن استخوانها و راه افتادن جوی خون است! یا هرگز این فکر را به او القا نکنیم که چون با خواهر یا برادرش دعوا میکند، خدا خواهر و برادرش را بیمار کرده و آنها میمیرند (خصوصا با خردسالان -3 تا 6 سالهها- هرگز این کار را نکنیم، زیرا بهدلیل شرایط تکاملیشان خودشان چنین افکاری دارند). یک اشتباه رایج دیگر هم این است که از یک نفر در خانه یا مدرسه برای کودکانمان لولو بسازیم؛ مثلا از پدر در خانه یا ناظم در مدرسه! بههرحال ایجاد هرگونه فضای رعب و وحشت، چه واقعی و چه ذهنی، مصداقی از سوء رفتار عاطفی است.
در مطالب بعدی به انواع دیگر سوء رفتار خواهیم پرداخت.
مراقب کودکانمان باشیم.