سوء رفتار با کودکان؛ بخش اول: سوء رفتار جسمانی

فاطمه خوشنوا//
برای انجام دادن اقدامات دارویی به سراغش رفتم. در پروندهاش نوشته بودند 4 سال دارد، اما از لحاظ جسمی بیشتر به بچههای 2 ساله میخورد. بسیار لاغر و نحیف بود. روی مچ دستش جای سوختگی با سیگار بود. اگر فقط نگاهی سرسری هم به بدنش میانداختی، میدیدی پر است از جاهای زخم و کبودی. استخوان بازویش یک شکستگی قدیمی داشت که بد جوش خورده بود و بازویش نافرم بود. کمی نوازشش کردم، اما افسوس که جواب نمیداد. بهخاطر شکستگیهای وسیع و خونریزیهای داخل جمجمهاش به کما رفته بود. این کودک، مثل چندین کودک دیگری که در زمان اشتغالم در بیمارستان دیدهام، قربانی سوء رفتار است.
سوء رفتار با کودکان، یا همان کودکآزاری، بهمعنای آن است که والدین یا مراقبان کودک کارهایی انجام بدهند یا از انجام دادن کارهایی سر باز زنند که موجب شود کودک در معرض آسیب قرار بگیرد یا واقعا دچار آسیب بشود. بهعنوان مثال، اگر پدر و مادر یا مراقبان کودک اقدام به کتک زدن یا سوزاندن بخشهایی از بدن کودک کنند، یا اگر وقتی کودک به مداخلات درمانی و پزشکی نیاز داشته باشد، او را به پزشک و مراکز درمانی نرسانند، مرتکب سوء رفتار شدهاند. سوء رفتار با کودکان 5 شکل عمده دارد. در این نوشته قرار است در مورد سوء رفتار جسمانی صحبت کنیم. در نوشتارهای بعدی بهتفصیل به سایر انواع سوء رفتار خواهیم پرداخت.
یک نوع از انواع سوء رفتار جسمانی است؛ یعنی اینکه پدر و مادر یا مراقبان اقدام به تنبیه و کتک زدن کودک میکنند. کارهایی مانند لگد زدن، سیلی زدن، سوزاندن (مثلا سوزاندن با قاشق داغ، سیگار و…)، کتک زدن، شلاق زدن و هرگونه تنبیه بدنی جزو این گروه از سوء رفتار است. من بیماری داشتهام که پدر و عمویش با چوب به جانش افتاده و تا حد مرگ او را کتک زده بودند. متاسفانه مشکلی که در اینجا با آن مواجهیم این است که برخی از ما تفاوت میان تنبیه و تربیت را نمیدانیم؛ درواقع مرز مشخصی بین این دو برایمان وجود ندارد. خیلی از ما کودکانمان را بهبهانه تربیت کردن تنبیه میکنیم. تنبیه کردن نوعی رفتاردرمانی است که حسابوکتاب خودش را دارد. تنبیه کردن باید هدفش اصلاح رفتارهای نامناسب باشد، نه آسیب رساندن یا کشتن کودکی که چنین رفتارهایی از او سر میزند. خیلی از ما هنوز این را درک نکردهایم و فکر میکنیم «بچه تا کتک نخورد، آدم نمی شود!» برخی از ما هم چون خودمان به همین شیوه تربیتی بزگ شدهایم، معتقدیم روی کودکانمان جواب میدهد و باید انجام بدهیم.
مجموعهای از تحقیقات انجام شده که نشان داده است اگر فردی در کودکی قربانی چنین سوء رفتارهایی باشد، احتمالش خیلی زیاد است که در بزرگسالی خودش سوءرفتارکننده باشد؛ یعنی اگر کسی را دیدید که بهشدت معتقد است بچه با کتک خوردن تربیت میشود و لاغیر، این نکته در ذهنتان بیاید که بهاحتمال زیاد این فرد در کودکی قربانی بوده است. البته این بهمعنای برچسب زدن به افراد نیست. ما اینجا فقط نتایج تحقیقات را بیان میکنیم.
مشکل دیگری که باعث میشود این رخدادها پیش بیاید این است که ما پدرها و مادرها قادر نیستیم خشم خود را کنترل کنیم. این که همه ما درگیر استرسهای فراوان روزمره خودمان هستیم، قبول؛ از طرف دیگر، این واقعیت که کودکان امروزه، برخلاف کودکان قدیم، حرفگوشکن و ساکت نیستند هم قبول (البته در این مورد جای بحث وجود دارد). اما هیچکدام اینها دلیل نمیشود که عصبانیت و خشم خود را بر فرزندانمان تخلیه کنیم و از آنها انتقام شرایط بد را بگیریم. مشکل این است که ما از کودک 5 یا 6 ساله انتظار داریم مانند فرد بالغ رفتار کند؛ انتظار داریم کودکی نکند، مدام ساکت و مرتب گوشهای بنشیند، بازی نکند و دست به هیچچیز نزند. این اشکال ماست و نه کودک. بازی مثل غذا برای رشد و تکامل روانی و اجتماعی و همچنین هوش کودک واجب است. ما باید شرایط را برای بازی و تجربههای شاد کودکانه فراهم کنیم و اجازه بدهیم که در شرایطی ایمن و حمایتشده تحت نظارت ما گاهی هم به خراب کردن وسایل دست بزنند. اینکه کودک ماشین یا عروسک خود را خراب میکند و تکههایش را از هم جدا میکند راهی برای شناخت دنیای پیرامونش است. بهجای اینکه عصبانی بشویم و کودک را کتک بزنیم، میتوانیم برایش اسباببازیهایی تهیه کنیم که میتوان دوباره تکههایش را به هم متصل کرد. یادمان باشد تکهها نباید آنقدر کوچک باشند که کودک آنها را به دهان خود ببرد و بهعلت گیر کردن آنها در مجرای تنفسیاش دچار خفگی شود.
روزی من در کتابچهای تصویر جالبی دیدم. پدری بههمراه فرزندش روی چمنهای حیاط خانه دراز کشیده بود و بازی میکردند. مادر آمده بود و میگفت که نباید آنجا بازی کنند، چون چمنها خراب میشود. پدر جواب داده بود: «ما داریم کودک پرورش میدهیم، نه چمن!» این جمله عالی بود؛ خیلی عالی. اولویت همیشه باید با مراقبت از کودکان باشد، نه مراقبت از وسایل ارزشمند و زینتی منزل. اگر نگران آنهاییم، بهتر است در مکانی مطمئن از وسایل منزل مراقبت کنیم و جلو دستوپای کودکان نگذاریم. فراموش نکنیم که وسایل خانه باید متناسب با مرحله تکامل کودک باشند. بهعنوان مثال، وقتی کودک نوپا داریم، باید حداقل وسایل را در منزل بچینیم، چون کودک توان این را دارد که راه برود (حتی سینهخیز و چهاردستوپا حرکت کند) و همزمان کنجکاوی کند که این چیست و آن چیست. ممکن است درهای کابینت را باز کند یا داخل ماشین لباسشویی برود، مایع ظرفشویی یا سفیدکنندهای را که ما دمدست گذاشتهایم سر بکشد یا حتی وسیلهای نوکتیز را داخل پریز برق کند! این اقتضای سن اوست و نباید بهدلیل کنجکاویاش کتک بخورد. ما باید مراقب باشیم و چیدمان وسایل را مدیریت کنیم. من مراقب بیماری بودهام که بهعلت خوردن مایع جرمگیر سرویس بهداشتی بیشتر مجرای مریاش سوخته بود؛ یک دختر 5 ساله! پس بهجای عصبانیت از کارهای کودکمان، اول شرایط را مدیریت کنیم و بعد احساس و هیجانات خودمان را. قرار نیست کودکانمان تاوان عقب افتادن قسطها یا درگیری ما با رییسمان را بدهند.
یک عامل دیگر هم که کودک را در معرض خطر سوء رفتار جسمانی قرار میدهد شرایط سلامتی و تکاملیاش است. مطالعات نشان میدهد احتمال بروز سوء رفتار والدین یا مراقبان با کودکانی که عقبماندگی ذهنی یا بیماریهای مزمن دارند بیشتر است. این را بهراحتی میشود در بیمارستانهایمان دید. من مادرانی را دیدهام که کودکشان، بهعلت مشکلات مزمن، مدتی طولانی و بهکرات در بیمارستان بستری شده است و وقتی مادر خسته میشود، در مقابل گریهها و کجخلقیهای کودک، یک سیلی یا مشت حواله کودک میکند. شاید با خودتان بگویید: چه مادر ظالمی! اما بیایید سمت دیگر این رخداد را هم به شما نشان بدهم. مادری که 20 شبانهروز است خوب نخوابیده، مدام استرس و نگرانی و خستگی را تجربه و تحمل میکند. در تمام این مدت فقط او بالای سر کودک بیمار است. نگران وضعیت سلامت و آینده کودک و همچنین نگران کودک دیگری است که الان آواره خانه خاله و دایی و مادربزرگ است. کنترل و مدیریت استرس در چنین شرایطی بسیار دشوار است. مشکل اینجاست که تقریبا هیچ سیستم حمایتیای برای این مادر و مادران مشابه وجود ندارد. این وظیفه نهادهای بالادستی است که خدمات حمایتی ارائه کنند که البته جایش در اینجا خالی است. هرچند در شرایط حاضر خیلی از بیمارستانها واحد مددکاری دارند، گویی هویت این واحدها تغییر کرده است و فقط به دفتری تبدیل شدهاند که افراد بیبضاعت و کمتوان مالی به آنها مراجعه میکنند و برای هزینههای درمان تخفبف میگیرند.
از اینها که بگذریم، شرایط جسمانی و روانی پدر و مادر یا مراقبان هم در بروز کودکآزاری تاثیرگذار است. پدر یا مادری را در نظر بگیرید که به مواد مخدر توهمزا معتاد است؛ حتی بزرگسالان هم در کنار چنین افرادی امنیت ندارند، چه رسد به کودکان بیپناه. تعداد زیادی از کودکانی که از چنین والدینی آسیب دیدهاند یا فوت کردهاند به بیمارستانها انتقال داده میشوند. از سوی دیگر، ابتلای والدین یا مراقبان به بیماریهای جسمانی هم زمینه بروز سوء رفتار با کودکان را فراهم میکند. بیماریها و اختلالات روانی هم چنین اثری بر بروز سوء رفتار دارند. مواردی از فوت یا آسیب کودکان به بیمارستانها گزارش میشود که علتش بروز سوء رفتار از مادر یا پدری بوده که به بیماریهایی مانند اسکیزوفرنی یا حتی افسردگی مبتلا بوده است. بنابراین برای حفاظت و ارتقای سلامت و امنیت کودکانمان حفاظت و ارتقای سلامت خودمان در اولویت است.
اینها برخی از علل بروز سوء رفتارند. متاسفانه سوء رفتار جسمانی آسیبهای فراوانی متوجه کودک میکند که اگر منجر به مرگ کودک نشود، برخی از آنها تا آخر عمر با کودک باقی میماند. مطالعات نشان داده است که برخی از این کودکان تا آخر عمر ناتوانیهای حسی و حرکتی و حتی شناختی را با خود بههمراه خواهند داشت. ناتوانیهایی مانند مشکلات شنوایی، بینایی یا مشکلات حرکتی از این جملهاند. درصد زیادی هم در آینده مشکلات تحصیلی یا درگیریهای قانونی پیدا میکنند. البته این عوارض تقریبا در بیشتر انواع سوء رفتار مشترکاند.
در مطالب بعدی به انواع دیگر سوء رفتار خواهیم پرداخت.
مراقب کودکانمان باشیم.