گفتوگو درباره پریود سخت نیست
الهام فروغی//
امروز روز جهانی بهداشت قاعدگی است. متاسفم از این که از وجود چنین روزی بیخبر بودم یا اگر هم قبلا به گوشم خورده بود، درست یادم نمانده بود. از طرفی هم خوشحالم که آدمهای دوروبرم دارند درباره این روز و کلا این موضوع حرف میزنند یا دستکم به حرفزدن دربارهاش فکر میکنند. ویدئویی را که الفبا برای این روز آماده کرده برای خیلی از دوستانم فرستادم و خیلیشان هم، پیش از آنکه من بگویم، شروع کردند به فرستادنش برای بقیه. چندین نفر لایک و قلب فرستادند و گفتند: چه خوب! بماند که فقط برای دخترها فرستادم و دستم نرفت به ارسالش برای پسرها، جز یکی-دو نفر. بله، تناقض بود؛ با «پریود تابو نیست» مثل تابو رفتار کردم. ولی بعد که نشستم و زندگی خودم را مرور کردم، دیدم شاید چندان هم مقصر نیستم؛ یا شاید فقط من مقصر نیستم.
اواخر ابتدایی یا شاید اوایل راهنمایی بودیم که معلم جوان قرآنمان، که من و یکی از دوستانم را خیلی دوست داشت، بهسختی و با منومن شروع کرد چیزهایی گفتن، آن هم جایی بیرون از مدرسه! آخرش هم گمانم چیزی دستگیرمان نشد، بسکه گفت: «آخه خیلی زشته، خجالت میکشم بگم.» خودش و البته ما را کشت تا سر آخر بگوید به لباس زیر مربوط میشود؛ همین.
یادم نیست کلاس چندم بودم که پریود شدم و یادم نیست معلم بهداشت مدرسهمان قبل از آن موقع بود یا بعد از آن، که آمد کلاس ما و چند نکته خیلی کلی و سربستهطور گفت. این قسمتش را خوب یادم است که گفت دخترها روزهایی که پریودند نباید استخر بروند. اتفاقا یکی از بچهها هم به همین نکته گیر داد و باتعجب چند بار پرسید: «یعنی اصلا نمیشه بریم استخر؟ واقعا؟» نمیدانم فانتزیهای بچهها در چه فضاهایی بود که مهمترین جنبه پریود برایشان ممنوعیت استخر بود! من بچه سربهزیر و مثبتی بودم و با همکلاسیهایم دربارهاش هیچ حرفی نمیزدم. فقط یادم است یکی از بچهها، که اتفاقا پدرومادرش تهران نبودند و او پیش مادربزرگش میماند، گاهی حرفهایی میزد که نه درست میفهمیدم و نه دلم میخواست پیاش را بگیرم.
با خانواده رفته بودیم پارک جمشیدیه. کمی از مسیر کلکچال بالا رفتیم. در دستشویی دیدم که لباس زیرمم خونی شده. ترسیدم و باقی مسیر لب از لب باز نکردم. به خانه که رسیدیم، به مادرم گفتم. بیشترین چیزی که از واکنشش یادم مانده تاکید چندبارهاش به تکدختر خانه بود که: «به برادرات چیزی نگی ها. بغل بابات هم نشین.» آخر شب هم استثنایا آمد اتاقم، ملافه را کشید رویم، پیشانیام را بوسید و گفت: «دیگه زن شدی.» در اتاق را که بست و رفت، اشکهام ریخت.
از فردای آن روز شروع شد. وسواس بیشازحد مادرم به پاکی و نجسی (یا بهقول خودش، بهداشت و آلودگی) گریبانگیر من شد. دستشویی مرا جدا کرد. شلوار مدرسهام را دو تا کرد: «یکی برای روزایی که وضعت خرابه.» هنوز هم نمیدانم فقط من بودم که «وضعم خراب میشد» یا بقیه همزبانهای مادرم هم همین جمله را بهکار میبردند. امیدوارم دومی درست باشد. علاوه بر پد کلی پارچه ضخیم و بزرگ میداد که مبادا لباسم کثیف شود. نمیدانم از اینهمه استرس بود یا از بلد نبودن خودم (و البته یاد ندادن کسی به من)، که هربار هم پارچهها کثیف میشد و هم لباسهام. قایمکردن پارچهها و لباسها و چنگزدنشان در حمام تا سالهای سال آزارم میداد. شبها کابوس بود. صبح با نگرانی بیدار میشدم و قبل از هرکاری تختخوابم را چک میکردم. هنوز هم گاهی ردپایی از این دلهره را در خودم میبینم. شلوارکی هم میداد که زیر شلوارم بپوشم. همیشه حس میکردم زشتترین لباس تنم است و شلوارم آنقدر غیرطبیعی شده که کاملا تابلوست و همه میفهمند من پریودم.
خرید پد تا سالها به عهده خودش بود، نه حتی پدرم، و همیشه فقط یک نوعش را میخرید. بعید میدانم آن روزها نوع دیگری در بازار نبوده باشد، ولی ترجیح میدهم فکر کنم نوع مرغوبتری وجود نداشت و کثیفشدن لباسهایم به نوع پد مربوط نبود.
اوایل دانشگاه بود که خودم از داروخانه پد خریدم؛ طبعا صبر کردم تا یک خانم بیاید و بپرسد چه میخواهم. کمکم این خرید عادیتر شد، ولی کیسه مشکی و فروشنده خانم سرسختانه سر جایشان ماندند. تنوع و مرغوبیت محصولات خوشحالم میکرد و شروع کردم به تست کردن انواع مختلف. انگار دنیای تازهای کشف کرده بودم.
حالا چند سالی میشود که عزت نفسم را موقع خرید پد حفظ میکنم. با صدای رسا به فروشنده مرد میگویم که پد میخواهم و میپرسم فلان مدل فلان شرکت را دارید یا نه. پلاستیک مشکی نمیگیرم و میگویم لازم نیست. خریدم را دزدکی وارد خانه نمیکنم و فوری ته کمد نمیچپانم. گمانم شروع همه اینها خواندن این جمله بود (گمانم در گوگلریدر یا گوگلپلاس) که: مگر پریود شدن بهاندازه دستشویی کردن نوزاد طبیعی نیست؟ چرا خرید نوار بهداشتی با خرید پوشک بچه فرق دارد؟
بعضی رفتارهای آزارنده مادرم ادامه دارد. هنوز میخواهد به دستمال دستشویی دست نزنم. هنوز دوست ندارد هرجایی راحت بنشینم. میگوید «لازم نیست ظرف بشوری با این حالت»، ولی میدانم از ترس خیس شدن لباسم است. اصرار میکند بعد از دستشویی هر دو دستم را تا آرنج آب بکشم. قبلا مجبورم میکرد هر ماه پس از تمام شدن پریودم تمام لوازمم را (از عینک و شانه گرفته تا دمپایی روفرشی) بشویم و آب بکشم، که خوشبختانه در این مورد پیروزی از آن من شده و دیگر تن نمیدهم! ولی نبرد بر سر حمامرفتن و حمامنرفتن در این ایام هنوز برنده نهاییاش را اعلام نکرده.
حالا که همه این خطوط را از نظر میگذرانم، طبعا با لبخند تلخ، میبینم تنها راه تمام شدن این مشکلات یا لااقل کمرنگتر شدن آنها همین آگاهی است؛ همین حرفزدن و جدیگرفتن قضیه. اگر مادران ما بهتر میدانستند، اگر مادران آنها بهتر آموزششان داده بودند، اگر ما بهتر آموزش دیده بودیم، اگر، اگر، اگر… شاید بعضی از این اگرها به نتیجه برسد، دستکم از حالا به بعد؛ و نهفقط برای نسل بعدی (که ناگزیر است)، که برای بزرگترهایی که هنوز نقشی در روند آموزش یا رفتار با دختران و زنان دارند.