چرا کودکان و نوجوانان به کتابهای خندهدار نیاز دارند؟
ترجمه: الهام سلمانی فروغی//
در رسانهها به «تاریکی» داستانهای معاصر نوجوانان حمله شده است، ولی هولی اسمیل درخشانيهاي آن را هم نشان ميدهد. در اینجا گفته ميشود که چرا هر دو روی زندگی برای جوانان ضروری است.
من داستان کمدی نوجوان مینویسم. به نظرم اين را بايد بهصراحت بگويم، چون انگار نویسندگانی مثل من وجود خارجی ندارند.
بهتازگي یکی از روزنامههای ملی، با خشونتی عجیب و تعمیم نهچندان کم، برای «تاریکی» داستانهای معاصر نوجوان اظهار تاسف کرده و شاکی شده بود که این روزها هیچ چیز شاد و خندهداری برای عرضه به کودکان وجود ندارد. صادقانه بگويم که این مقاله باعث شد خیلی از ما نویسندهها با تعجب به دستوپایمان نگاه کنیم تا ببینیم نکند یکشبه غیب شدهایم یا شاید هم خودبهخود بخار شدهایم و همراه با فروش انبوه کتابهایمان از دنیای ادبیات خارج شدهایم.
درست است که هر از گاهی رسانهها تمایل دارند عواطف را برانگیزند و بر کتابهای تاریکتر تمرکز کنند (کمااینکه داوران بعضی جوایز، بیایید صادق باشیم، همین کار را میکنند)، ولی کودکان چنین نیستند. کودکان هرجایی دلشان بخواهد میروند؛ همانطور که همیشه رفتهاند. آنها هرچه بخواهند میخوانند و به جستجوی هر کلمهای میروند که در لحظه برایشان جالب باشد. بچهها بهشدت، وفادارانه و با شوروحرارت، عاشق میلیونها نوع مختلف کتاب و بینهایت نوع روایت میشوند؛ درباره زندگی، درباره داستان و همه اینها هم یکجا. همین سیال بودن ــ خیالپردازی و توانایی انطباق و سازگاری ــ است که از آنها کودک میسازد. همین است که باعث میشود ما نوشتن برای آنها را بیش و پیش از هر کس دیگری دوست داشته باشیم.
کتابهای بهاصطلاح «تاریک» ــ آنهایی که به موضوعات خطرناک، حساس یا ویرانگر نزدیک میشوند ــ فارغ از این که هرکسی چه نظری دارد، مهماند. این کتابها به کودکان و نوجوانان اجازه میدهند در کمال ظرافت به کشف موضوعاتی بپردازند که بهشیوه خودشان آنها را جذب میکند؛ با آدمهایی که جور دیگری زندگی میکنند، همدردی کنند یا اگر پنهانی از چیزی رنج میبرند، خودشان را در آیینه دیگران ببینند. زندگی همیشه آسان نیست. همیشه ساده یا سرراست هم نیست و انبوهی از بهترین کتابها این مبارزه را به بهترین شکل بازتاب میدهند. آنها میگذارند ما گریه کنیم، صدمه ببینیم، احساس و کشف کنیم، در صلح و آرامش، و این کار را به زیبایی هم انجام میدهند و با تاثیرگذاری بسیار؛ با ظرافت و هنر.
اما دقیقا همانطور که تاریکی برای بچهها ضروری است، نور نیز ضروری است.
به عنوان نویسندهای که تقریبا 30 سال مشغول نوشتن است (اولین داستانم شعری موزون بود درباره یک تکشاخ، وقتی که 5 سالم بود)، ناامید بودم از این که جدی گرفته شوم. میخواستم شنیده شوم؛ براي اينكه هوشم تایيد شود، براي اسمم كه با احترام نجوا شود (ترجیحا همزمان با تعظیم به آن).
بهخصوص به عنوان زن، میخواستم مورد احترام باشم. پس اولین تلاشم برای کتاب نوشتن، رمانی بلند درباره افسردگی و خودکشی نوجوانان بود که همه صفحههایش وقف توصیف قطرههای آب شد. حدود سه سال روی وجببهوجب آن کار کردم تا سرانجام تکتک 120000 کلمهاش را انتخاب کردم، رویشان فکر کردم و جایگزینشان کردم.
و تا به آخرش نرسیدم، نفهمیدم که در مسیرم برای رسیدن به افتخار ادبی آن را کشتهام. میل خودخواهانهام به «نویسنده بزرگ» شدن باعث شد خودم و غرورم را در درجه اول قرار دهم و داستان را در درجه دوم. دلیلش هم این نبود که نمیشود درباره تاریکی بهزیبایی نوشت ــ میشود و بسیار هم مینویسند ــ بلکه فقط به این دلیل که از من نبود. روایت را در هم شکسته بودم تا بتوانم در قالبی قرار بگیرم که دلم میخواست، نقش آدمی ازخودراضی که میخواستم ایفا کنم، و درنتیجه کتابم بیجان بود؛ بیات و غمگین. و نمیتوانستم با آن خروس قندی هم بخرم!
پس دوباره تلاش کردم، منتها این بار از تلاش برای چیزی بودن دست برداشتم؛ تمرکزم را بر این معطوف کردم که داستان را در درجه اول اهمیت قرار دهم. برای نخستین بار در زندگیای که صرف نوشتن شده بود، به شوخطبعی، لذت و خنده اجازه دادم هرجا که لازم است وارد شوند: گذاشتم داستان خودش به من بگوید چطور باید بگویمش. و این بار ترحم بهشیوه خودش وارد شد؛ همانطور که درد و صدمه، دلشکستگی و فقدان، قلدری و اضطراب. ولی اینها بهطور طبیعی آمدند، با شادی، با نور، با لذت، با کیفیتهایی که سرانجام به شخصیتها و به کتابهایم جانی تازه دمیدند.
و بعد، در کمال شگفتي، برنده جایزهها شدم و کتابهایم فروش مثالزدنی پیدا کردند؛ شاید به این دلیل که دیگر واقعا تلاش نمیکردم و مردم هم همیشه این چیزها را متوجه میشوند.
زندگی تاریکی و نور است، و همگی ما ترکیبی از چیزهای مختلفیم. و به همین شکل هر داستان راه روایت شدن خاص خودش را دارد؛ راه وجود داشتن خودش، زندگی کردن و نفس کشیدن خودش. این راه گاهی غمانگیز است و تفكربرانگيز و تاثیرگذار، و گاهی روشنتر و آفتابیتر است، همراه با خنده و بذلهگویی. بیشتر اوقات هم با هردو اینها همراه است، درست مثل خود زندگی.
ولی تقریبا میتوانم با اطمینان خاطر بگویم که ما اینجا خیلی زیادیم. نویسندههایی که قصههای ما را بازگو میکنند، هم با تاریکی و هم با نور؛ و کتابها را در اولویت قرار میدهند، نه خود ما را. و نوشتن برای بچهها، که سزاوار همهاش هستند: شوخطبعی و ناراحتی، درد و لذت؛ بچههایی که ظرفیتش را دارند که هر ورق آن را بخوانند و دوستش داشته باشند.
و همانهایی که حق انتخاب دارند، و باید همیشه داشته باشند، که چه بخوانند.
***