چگونه کودکانی خلاق پرورش دهیم؟ قدم اول: عقب بنشینید.
ترجمه: مریم نظری//
آنها در ۲ سالگی خواندن یاد میگیرند، در ۴ سالگی قطعات باخ را مینوازند، در ۶ سالگی با ریاضیات نفس میکشند و در ۸ سالگی به زبانی خارجی سخن میگویند. همکلاسیهایشان به آنها حسادت میکنند و پدر و مادرشان فکر میکنند بلیت بختآزمایی بردهاند که چنین کودکی نصیبشان شده است. اما جوجه را آخر پاییز میشمارند. از بین ۲۰۰۰ نوجوانی که بین سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۹۴ جایزه استعدادیابی اینتل (وستینگهاوس) را گرفتهاند، که بالاترین نشان علمیای است که نوجوانان در امریکا میتوانند بگیرند، تنها 1 درصد در بزرگسالی توانستند به عضویت آکادمی علوم امریکا دربیایند و ۸ نفر جایزه نوبل گرفتند. بقیه این افراد موفقیتی بسیار کمتر از ظرفیت خود کسب کردند.
کودکان اعجوبه بهندرت به نوابغی تبدیل میشوند که دنیا را در بزرگسالی تغیر میدهند. گاه فرض میکنیم این افراد چون مهارتهای اجتماعی و احساسی برای عملکرد عادی در جامعه ندارند، در بزرگسالی موفق نمیشوند. اما اگر به شواهد نگاه کنیم، میبینیم کمتر از یکچهارم کودکان نابغه مشکلات اجتماعی و احساسی دارند و درواقع اکثر آنها بهخوبی خودشان را با شرایطشان وفق میدهند.
آنچه باعث میشود آنها عقب بمانند این است که نمیآموزند که خودشان باشند. آنها بسیار تلاش میکنند تا رضایت و تایید والدین و تحسین معلمها را کسب کنند. اما در این میان چیزی گم میشود: تمرین و تکرار باعث میشود که به مهارت برسند، ولی باعث نمیشود که چیزی جدید خلق کنند.
آنها میآموزند بهخوبی قطعات موتسارت را بنوازند، اما بهندرت خودشان آهنگی میسازند. آنها خودشان را وقف استفاده و یادگیری چیزی میکنند که موجود است، ولی دید و افقی جدید خلق نمیکنند. پژوهشها نشان میدهد که خلاقترین کودکان کمتر از همه احتمال دارد که شاگرد حرفگوشکنی باشند؛ درمقابل، بیشترشان میآموزند که ایدههای اصلیشان را برای خودشان نگه دارند.
در بزرگسالی بیشتر این کودکان نابغه افرادی ماهر یا موفق در شغلشان خواهند شد، بدون اینکه تغییری ایجاد کنند؛ مانند پزشکی که بیمار را درمان میکند، اما نمیتواند سیستم پزشکی یا اشکالاتش را رفع کند یا وکیلی که از موکلش دفاع میکند، ولی سعی نمیکند قوانین اشتباه را تغییر دهد.
خب پس چه کنیم که کودکی خلاق پرورش دهیم؟ یک پژوهش خانوادههای کودکانی را که طبق معیارهای خلاقیت جزو ۵ درصد افراد خلاق در سیستم مدرسهشان هستند با خانواده سایر دانشآموزان مقایسه کرده است. والدین کودکان معمولی بهطور متوسط ۶ قانون برای بچه داشتند، مثل زمان انجام دادن تکالیف درسی، زمان خواب و…، درمقابل والدین کودکان خلاق بهطور متوسط کمتر از یک قانون داشتند.
پرورش خلاقیت دشوار است، اما نابود کردنش خیلی ساده است. والدین با قوانین کمتر کودکان را تشویق میکنند که خودشان فکر کنند. آنها بیشتر بر ارزشهای اخلاقی تاکید میکنند تا سایر قوانین.
در مطالعهای دیگر، روانشناسان خانواده خلاقترین معماران امریکایی را با سایر معمارانی مقایسه کردند که موفقاند، اما خلاق نیستند و مشاهده کردند که تاکید خانوادههای کودکان خلاق بر ایجاد کدهای اخلاقی شخصی بوده است. بهعبارتی دیگر، این خانوادهها ارزشهای خود را در حلق کودک فرو نکرده بودند.
درست است که والدین کودکان خلاق را برای رسیدن به موفقیت تشویق میکنند، اما در کنارش آنها را تشویق میکنند که لذت را نیز در کارشان کشف کنند. کودکان آنها این آزادی را دارند که ارزشها و علایق خود را بیابند. وقتی بنجامین بلوم، روانشناس مشهور، مطالعهای درباره خانوادههای موسیقیدانان، هنرمندان، ورزشکاران و دانشمندان جهانی کرد، متوجه شد که خانوادههای آنها بهدنبال پرورش ستاره و موجودات فوق موفق نبودند. آنها خود افرادی عادی بودند، مثل راننده تاکسی یا نظامی ساده. آنها بهدنبال پاسخگویی به انگیزشهای ذاتی کودکانشان بودند. وقتی کودکشان در زمینه خاصی استعداد نشان میداد، والدین از او حمایت میکردند.
پیانیستهای مشهور از روزی که راه رفتن را یاد گرفتند برترین معلمها را نداشتند؛ معلم اولشان کسی بود که در نزدیکیشان زندگی میکرد و اتفاقی آشنا شده بودند و آموختن را برایشان لذتبخش کرده بود. موتسارت ابتدا به موسیقی علاقه نشان داد و بعد درس موسیقی گرفت و نه برعکس، ماری ویلیامز خودش نواختن پیانو را یاد گرفت و آیزاک پرمن پس از اینکه مدرسه موسیقی ردش کرد، خودش نواختن ویولن را آموخت.
بهترین ورزشکاران نیز همینگونه بودهاند. وقتی تیم دکتر بلوم با تنیسبازان برتر دنیا مصاحبه میکرد، نشانهای از این ندید که آنها از زمان جنینی مشغول درازنشست یا شنا رفتن بوده باشند، اما اکثر آنها یک اشتراک داشتند: اولین مربی آنها تنیس را برایشان لذتبخش کرده بود.
از زمانی که مالکوک گلدول «قانون هزار ساعت» را ضامن موفقیت عنوان کرد، این بحث ایجاد شده که چگونه این ساعتها، بسته به رشته و فرد، ممکن است متفاوت باشد. در این زمینه دو نکته نادیده گرفته میشود. اول اینکه تمرین و تکرار ما را نسبت به تفکر در شیوههای نوین انجام دادن کارها کور میکنند و ما در تله تفکر قالبی میافتیم. دوم اینکه چه چیزی به افراد انگیزه میدهد که ۱۰۰۰ ساعت تمرین کنند؟ مطمینترین جواب وجود علاقه و شوق است که از طریق کنجکاوی طبیعی کشف میشود یا در طول فرایند پرورش کودک با تجریبات لذتبخش اولیه در فعالیتهای مختلف ایجاد میشود.
شواهد نشان میدهد که مشارکت خلاقانه ناشی از وسعت است و نه عمق دانش و تجربه. در دنیای مد معمولا خلاقانهترین مجموعهها را افرادی ارایه میکنند که زمانی طولانی خارج از کشور بودهاند. در دنیای دانش، برندگان نوبل معمولا افرادی چندبعدی بودهاند. نسبت به سایر دانشمندان، احتمال اینکه برندگان نوبل درگیر فعالیتهایی همچون بازیگری، رقص یا شعبدهبازی باشند بیش از ۲۲ برابر است؛ امکان اینکه شعر، داستان یا نمایشنامه بنویسند بیش از ۱۲ برابر است؛ احتمال اینکه درگیر هنرهای تجسمی باشند بیش از ۷ برابر است و احتمال اینکه نوازنده یا آهنگساز باشند بیش از ۲ برابر است.
****