فانتزی، در هفت روز هفته دارم، یکی از کودکانههای احمدرضا احمدی
دکتر علیرضا روزبهانی- علی محمدی//
فانتزی از مهمترین و پرکاربردترین قالبهای ادبی کودکان و نوجوانان امروز است؛ قالبی که به نویسنده امکان میدهد با خلق فضایی خیالانگیز، رمزآلود، هراسآور، جادویی و تخیلی مخاطب خود را درگیر تجارب فوقالعاده و شگفتانگیز کند تا علاوه بر لذت و سرخوشی، به تعریف جدیدی از جهان هستی برسد.
احمدرضا احمدی از سال 1348 با کتاب نسبتا جنجالی من حرفی دارم که فقط شما بچهها باور میکنید تا کبوتر سفید کنار آینه سال 1389 دست به خلق آثار متنوعی در زمینه ایجاد فانتزی زده است که برخی ویژگیهای آن در شعرهای موج نو او نیز دیده میشود؛ ویژگیهایی مثل ساختارشکنی، آفرینش واقعیتهای خیالی، پیشبینیناپذیری، آشناییزدایی، نسبیگرایی، بازیهای زبانی و…
در این مقاله کوشیدهایم با بررسی یکی از کودکانههای احمدرضا احمدی و توجه به زمینههای مشترک و مناسبات زمانی مشابه بین گسترش فانتزی و شکلگیری شعر موج نو، چشمانداز روشنتری از کودکانههای احمدرضا احمدی و هم از شعر موج نو او در پیش چشم مخاطب بگستریم. بیتردید در این پویه هم میتوان به زیباییهای نهفته در اثر پی برد و هم به گونهای از پیوند میان کودکانههای احمدرضا احمدی و شعر موج نو او آگاهی یافت.
فانتزی یکی از پرکاربردترین گونههای ادبی است و به آثاری اطلاق میشود که آگاهانه از دنیای واقعیتهای مورد پذیرش همگان دور میشوند تا با بازسازی دنیاهای دیگر و بهرهگیری از حوادث شگفتانگیز و تخیلی ابعاد جدیدی از واقعیت آشکار سازند. بتلهایم معتقد است: «داستانهایی که نزدیک به زندگی روزمره و واقعی کودک هستند، بیشتر ممکن است او را نسبت به اینکه چه چیز واقعی است و چه چیز نیست، دچار سردرگمی کنند. ارزش فانتزی در این است که کودکان، خیلی سریع تفاوت آن را با دنیای واقعی تشخیص میدهند» (خوئی، 1385: 102). آثار فانتزی، کودکان و نوجوانان را از طریق دگرگونی واقعیت و بر هم زدن قوانین جهان مادی به واقعیت نزدیکتر میکنند. «ادبيات فانتاستيك واقعیت و خیال را در هم میآمیزد و از درون آن، در جهانی ثانوی، واقعیت را نشان میدهد. فانتزی اغراق و تفسير مجدد واقعيت به كمك وهم و خيال است» (بهروزکیا، 1385: 138). واقعیت در این گونه آثار برای مخاطبان ملموستر و دلپذیرتر ارائه میشود و برای ذهن کودکان این امر نهتنها لذتبخش است، بلکه باعث میشود «فرصتی بهدست آورند تا به این دنیای شگفت راه یابند؛ دنیایی که در آن خوبیها بر بدیها غلبه میکند و عاقبت عدالت حکمفرما میشود» (لینچ براون،1377: 49).
«در واقع فانتزی گونهای از ادبيات است كه تعاريف متعددی را در برمیگيرد. اما اين تعاريف دارای وجوه مشتركی هم هستند و آن پديدآوردن فضايی كاملا خيالی با بهرهگيری از ابزاری كاملا واقعی است. در فانتزی با منطقی خاص، ناشدنیها شدنی میشود و به مدد تخيل نويسنده به شكلی باورپذير در ذهن مجسم میشود. رمز موفقيت فانتزی در خيالبرانگيزی و زمانشكن بودن است. نويسنده فانتزی با جلو و عقب بردن زمان وقوع حوادث، ذهن مخاطب را از ايستايی در زمان حال خارج میسازد و با بهرهگيری از تخيل وارد دنيايی فراتر از واقعيت میكند» (باقری،1387: 89).
اینکه انسان امروز پیش از آنکه با خود واقعیت مواجه باشد با ساختن واقعیت مواجه است، واقعیت را از امری موجود به امری شدنی تبدیل میکند. همانطور كه میدانيم، «ذهن آدمی مستعد شكلبخشيدن به تصاوير ذهنی از اشياست؛ نه آنگونه كه در واقعيت عرضه میشوند. اين قوه پروراندن تصاوير بهطور طبيعی، تخيل ناميده میشود. ولی در دوران اخير، تخيل به زبان تخصصی نه عادی، اغلب بهعنوان چيزی فراتر از تصويرسازی صرف در نظر گرفته شده است و به آن عملكردهای فانسی (خيالپردازی) را نسبت دادهاند. بنابراين، بايد بگوييم فانتزی تلاشی است كه صرف محدودكردن تخيل به نيرويی میشود كه به آفريدههای آرمانی، انسجام ارگانيك پديدههای واقعی را میدهد» (تالكين،1385: 133).
فانتزینویس میکوشد با تغییر آگاهانهای که در قوانین واقعی جهان پیرامون خویش میدهد به ذهن و زبان کودکان نزدیکتر شود و دریچههای دیگری برابر چشمان آنان بگشاید. در ضمن به کودکان میآموزد که قدرت و جسارت تغییر و دگرگونی جهان را داشته باشند و آینده خویش را آنگونه که خود میخواهند بسازند و شکل دهند، نه آنگونه که از تفکر و تخیل نسل پیش شکل گرفته است.
«فانتزی بيش از هر چيزی نوعی واكنش در قالب هنر است به انسانی كه خردگرايی را برترين و بالاترين شعار خود میداند. وقتی كه دنيای عقلی به باورهای انسانی يورش میآورد، ضدحمله آن در قالب فانتزیها شكل میگيرد. در دورهای كه انسان شعار خردگرايی سر میدهد اين خطر وجود دارد كه گنجينه گرانبهای باورهای انسانی كه در الگوی اسطورهها به زندگی خود ادامه میداد، با يورش علم از پا درآيد و فراموش شود. اما فانتزیها اين امكان را برای انسان فراهم میكنند كه بار ديگر در قالبهای امروزی كهنترين الگوهای انديشهی بشری را درك كنند» (محمدی، 1378: 60). اينگونه شگفتانگيز ویژگیهای متعددی دارد؛ ویژگیهایی مثل الگوهای تخیل بنیادین، طرح آزاد، پیشبینیناپذیری، تعلیق و ناباوری، آشناییزدایی، شگفتی، نسبیگرایی در برابر مطلقگرایی، پایان باز، دگرگونی و دگردیسی، بازیهای زبانی و تحریف زبان معیار، ایجاد موقعیتهای بازیگون و…
«تاکنون فانتزی را با طيف وسيعی از كلمههايی چون خیالانگیز، تخیلی، عجیب، آن جهانی، مافوقالطبیعه، رمزآلود، هراسآور، حیرتآور، جادویی، غیر قابل توضیح، رویایی و حتی به نحوی متناقض، واقعگرا تعریف و توصيف کردهاند» (نیدلمن لین،1379: 10).
گونه فانتزی از پربارترین و متنوعترین انواع ادبی بهشمار میآید. این اصطلاح برای آثاری به کار میرود که نویسندگانشان اغلب «با دگرگون کردن یک یا چند خصلت ویژه از واقعیت روزمره، دست به خلق جهانهایی کاملا نو میزنند و یا شخصیتهای اثر خود را در جهانی واقعی، درگیر تجارب فوقالعاده و شگفتانگیز میکنند» (ابراهیمی،1379: 143). فانتزی در فرهنگ اکسفورد به معنی تخیلکردن، نوآوری خیالی و اندیشه خیالی آورده شده است (وهمير، 2002: 456) و فرهنگ وبستر آن را ادبیاتی داستانی میداند که فضای ناآشنایی، مثل زمانها و دنیاهای دیگر، با شخصیتها یا موجودات غیرطبیعی و فراطبیعی در آن وجود دارد و از این طریق بر مخاطب خود تاثیر میگذارد (پترسون، 1992: 83).
برخی ديگر هم فانتزی را در ساختار ادبی، به ادبيات وهم و خيال، تعبير كردهاند (ميرصادقی، 1377: 10). «فانتزی بهعنوان يك اصطلاح ادبی، حداقل در ابتدا، تنها به امكانات محدود روايت، از طريق تخيل خود نويسنده و مهارتش به عنوان يك داستانگوی اشاره دارد» (سوليوان، 1996: 300). اتفاقات شگفتانگیزی که در چنین داستانهایی رخ میدهد، با توجه به قوانین و قواعدی که نویسنده وضع میکند و تا پایان داستان نیز به آنها وفادار میماند، موجب لذت و سرخوشی کودکان و نوجوانان و شکوفایی تخیل آنها خواهد شد. «نویسنده با بهرهگیری از تخیل قوی، موقعیتهای نو و شگفت ایجاد میکند و شخصیتهای داستانی را در آن موقعیت قرار میدهد. در افسانههای نو فضاها، شخصیتها و موقعیتها هر چند خیالی، اما کاملا منطقی و باورپذیرند» (گودرزی دهریزی، 1387: 110).
چنان که گفتیم، فانتزی به آثاری گفته میشود «که از دنیای واقعی آگاهانه دور میشوند تا واقعیتها را در جهان غیرواقعی بازسازی نمایند. در اینگونه آثار با عوامل غیرواقعی در رویدادهای شگفتآوری روبهرو میشویم که اگر چه با منطق جهان واقعی همخوانی اندکی دارد، ولی با بازتاب حقیقت والاتری روبهرو میشویم که در آن معنویت و انساندوستی است» (قزلایاغ، 1388: 9).
فانتزی نیز، همچون هر گونه ادبی دیگر، علاوه بر لذتبخشی، میکوشد از طریق تقویت حس همذاتپنداری در مخاطب او را به دنیاهای شگفتانگیزی بکشاند که موجب آگاهی و دروننگری درباره خود شود. «در اين آثار، عمدتا به نيازهای كودك مانند نياز به دوست داشته شدن و محبت، آشنايی با آداب اجتماعی، آشنايی با پديدههای جهان و آشنايی با مباحث در حوزه علوم پرداخته میشود» (باقری،1387: 89).
خانم ناتانیل بابیت، نویسنده و تصویرگر کتابهای فانتزی، معتقد است «هدف فانتزی، تعریف جهان هستی است. فانتزی، نظامی از نشانهها را ارائه میدهد که هر کس، در هر سن و سال، آن را میفهمد. فانتزی، زندگی را برای ما ساده، پربار و قابل تحمل میکند» (نیدلمن لین،1379: 8) و خواننده را در امیدها و موفقیتهای قهرمان داستان شریک میسازد؛ امید به چیزی که اتفاق خواهد افتاد و همهچیز را به یکبار و برای همیشه درست خواهد کرد.
فانتزی در آن سوی مرزها
اگرچه در قرون هجده و نوزده میلادی نویسندگانی مثل شارل پرو، برادران گریم، هانس کریستین اندرسن، هوفمان، جاناتان سویفت، جان راسکین، لوییس کارل، جورج مک دانلد، ردیارد کپلینگ، فرانک بائوم و… ادبیات کودکان و نوجوانان، بهویژه فانتزینویسی، را در جهان باب کردند و شیوه نگارش آن را گسترش دادند، شکوفایی خاص این نوع ادبی را باید پس از پایان جنگ جهانی دوم جستوجو کرد. حجوانی معتقد است: «پس از جنگ و فرونشستن احساسهای تند و وارد شدن جامعه به دوره پس از جنگ، چه در تالیف و چه در ترجمه، گرایش به داستانهای فانتزی و تخیلی بیشتر شد. یکی از علتهای گرایش به فانتزی میتواند فاصلهگرفتن از فضای انقلاب و جنگ باشد. نویسنده احساس میکند باید کمکم از گذشته عبور کند و وارد فضاهای تازه، غیر از انقلاب و جنگ شود» (حجوانی،1379: 27).
در اروپای قرن نوزده، بهدلیل تسلط خرد و منطق، جریانی مخالف با افسانهها و قصههای پریان شکل گرفت، چراکه آن را برای کودکان مفید نمیدانست و موجب اتلاف وقت میشمرد. در چنین فضایی قالب فانتزی بهعنوان نوعی واکنش، تخيلات و احساسات انسانی را بیان کرده است.
محمدی معتقد است فانتزیها، مثل افسانههای كهن، درونیترين تجربههای انسانی را در قالبی نمادين بهنمايش میگذارند. در دوران افسانهها پشتوانه فكر آدمی اسطوره و جادو بوده و در دوران فانتزیها پشتوانه فكری او علم و واقعگرايی است كه نبرد بين اين دو برای مدتها ادامه داشته است. اما در آستانه قرن بيستم نوعی آشتی بينشان ايجاد شد، زيرا علم مطمئن بود كه ديگر از جانب انديشههای جادويی و اسطورهای صدمهای نخواهد ديد. از طرف ديگر، با گسترش روانشناسی، موضعگيری سرسختانه نسبت به تخيل و امور ذهنی كاهش يافت. فانتزی حاصل آشتی علم با بخش تخيلی زندگی بود كه وجود آن برای استمرار زندگی لازم مینمود. اگرچه فانتزی محصول دوران مدرنيته و مرگ باور به جادو و اسطوره است، سرشار از انديشهها و تخيل اسطورهای و جادويی است. اين تناقض ناشی از سرشت عاطفی و سمپاتيك انسان به طبيعت است؛ انسانی كه سلطه عقل را پذيرفته و به نيازهای روحی و روانی خود نيز بیاعتنا نيست. نويسنده دنيای فانتزی را خلق میكند و مخاطب نيز با ورود به اين دنيا تصويرهای پراكنده ذهن خود را سروسامان میدهد تا نشان بدهد در کنار جهان مادی با قوانین خشک و سخت جهانی دیگر وجود دارد که قوانین سیال و قابل انعطافی دارد؛ جهانی که برآمده از لایههای پیچیده و تودرتوی ذهن انسانی است. در اوضاعی که هر سخن غیرعلمی و غیراستدلالی و تجربی نشانه عامی و بیسواد بودن فرض میشود، گرایش به تخیل فانتاستیک در ظرف مشخصی به حیات خود ادامه میدهد که آن هم ظرف گونه فانتزی است (محمدی، 1378: 62).
فانتزي در ايران
در ایران از زمان رضاشاه تلاشهایی برای مدرنیزه کردن کشور صورت گرفت که با جنگ جهانی دوم و سقوط او متوقف شد. در دوره محمدرضاشاه نیز، مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و تثبیت حکومت، اجرای این برنامه سیر و سرعت بیشتری گرفت و کار به اجرای برنامه اصلاحات ارضی تحت نام انقلاب سفید و انقلاب شاه و مردم کشید. این امر باعث شد «مدرنیسم و ماشینیزم وارداتی بهناگهان در شریان فرهنگ سنتی کشور جاری شود» (شمس لنگرودی، 1387، جلد3: 16). گروهی از روشنفکران شروع به مخالفت با این ماشینیزم و مدرنیزاسیون کردند و تئوری بازگشت به سنت را طرح نمودند و اعتراضات خود را نیز در آثار خویش منعکس ساختند و گروهی هم با جریان مدرنیسم همراه شدند و علیه سنت شروع به خلق آثار خویش نمودند. «اما ضدیت با شبهمدرنیزاسیون پهلوی، به شکلگیری گرایش رمانتیک بازگشت به خویشتن انجامید و حفاظت از میراث و هویت شرقی در برابر تمدن مهاجم غرب، به شکل مطلوب ساختن آدابورسوم زندگی ساده روستایی، بازتاب یافت که بازگشت به خویش و رجوع به اصل و هویت شرقی را تبلیغ میکرد» (میرعابدینی، 1386،جلد2: 406).
گروندگان به این نظریه معتقد بودند که این شبهمدرنیزاسیون هویت ملی و شرقی را از مردم سلب کرده است و با شناخت و کشف محیط بومی و ادبیات اقلیمی و دادن شکل تازهای به آن میتوان بار دیگر به سرچشمههای فرهنگ خویش دست یافت.
طبیعی است که در چنان فضایی که نوگرایی در همه عرصههای فرهنگی و ادبی در جریان بود و ادبیات و هنر ایران تحت تاثیر مکتبهای اروپایی، هرچند با تاخیر، قرار میگرفت، نمیتوان انتظار داشت بازگشت به سنت همه ذوق و علاقه گرایش به مدرنیته را نزد گروههای مختلف بکاهد و از بین ببرد. بنابراین گرایش به افسانهها و قصههای تمثیلی و تخیلی اغلب با فرم و قالب فانتزی ارائه شد که، همچون افسانههای کهن، درونیترین تجربههای انسانی را در قالبی نو به نمایش میگذارد.
آشنایی با گونه فانتزی در ایران با ترجمه شروع شد که این روند از سال 1320 با ترجمه افسانههای عامیانه ملل و افسانههای هانس کریستین اندرسن توسط افرادی مثل مهری آهی، علینقی وزیری و… از یکسو و انتشار مجلات مخصوص کودکان از سوی دیگر به گسترش ادبیات کودکان و نوجوانان و بهویژه فانتزینویسی کمک فراوانی کرد. بعدها در سال 1344، که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به وجود آمد، کسانی نیز مثل احسان یارشاطر با داستانهاي ايران باستان و داستانهاي شاهنامه، مهدی آذریزدی با کتابهای قصههای خوب برای بچههای خوب، زهرا خانلری با كتابهای داستانهاي دلانگيز ادبيات فارسی و افسانه سيمرغ و ترجمهی كتابهايی مثل سه انديشه دخترك گوژپشت، خانه افسونزده، چائولا ماه را كشف كرد، روسری سياه و…، مهرداد بهار با كتابهای جمشيد شاه و بستور، صمد بهرنگی با كتاب قصههای بهرنگ و… دست به خلق آثار متنوع و متعدد در این زمینه زدند.
اگرچه گونه فانتزی در ایران با ترجمه آغاز شد، شکوفایی و گسترش آن در سالهای پس از جنگ و در دهه هفتاد صورت گرفت. شاید نیاز اجتماعی به آرامش، سکون و حالتهای روحی که بعد از جنگ ایجاد شد نویسندگان را متوجه این گونه ادبی کرد. روند رشد و تکوین فانتزی در ایران ماهیتا با فرایند نمود و ارتقای آن در ادبیات جهان تفاوت چشمگیری ندارد. «فانتزی در ایران، در دو گروه عمده، مورد استفاده نویسندگان قرار گرفت؛ فانتزی عام و فانتزی مدرن. در فانتزی عام، نویسنده از عناصر ادبیات پیشین استفاده میکند و آنها را به دنیای حاضر کودکان و نوجوانان میکشاند که این راه، یکی از روشهای مناسبسازی خلق مجدد ادبیات کهن و افسانههای قومی برای نسل جدید است» (جلالی،1388: 41). اما در فانتزی مدرن نویسنده ایرانی، بدون آن که مستقیما از قصهها و افسانههای کهن بهرهمند شود و بهاصطلاح آن را امروزی کند، میکوشد نوع دیگری از واقعیت را ارائه دهد که حقیقیتر و نزدیکتر به روح انسانی است و یافتن و درک آن نیازمند سیروسلوک روحانی و معنوی است. آثار کودکانه احمدرضا احمدی اغلب از نوع دوماند.
احمدرضا احمدی، زمینههای مشترک شعر موج نو و گونه فانتزی
احمدرضا احمدی در سال 1341 با کتاب طرح، 1343 با روزنامه شیشهای و 1347با وقت خوب مصائب در عرصه شعر آن روزگار از خودش چهرهای متفاوت نشانداده بود؛ شعری که به موج نو موسوم است و ویژگیهای متعددی دارد که شاعر در سالهای طولانی شاعریاش بهآن دستیافته و پایبندش مانده؛ ویژگیهایی مثل «گریز از شکل و مرکزیت و هارمونی و گرایش به ساختارشکنی، آفرینش واقعیتهای کاملا خیالی و فراواقعگرایانه، از میان برداشتن مرز خیال و واقعیت و جاندار و غیرجاندار و بیشعور و ذیشعور بهدلیل استفاده گسترده از قوه تخیل و تشخیص، جولاندادن در میانه تصویر و تجرید، توجه به رابطه ادوات زبانی و شعری و نه به خود ادوات و از طریق این رابطههای جدید و پرغنا به فرم و کشف تازه رسیدن، استفاده از جلوههای بصری برای تجسمبخشی به پارهای از تصویرها و تصورات دیداری و شنیداری در وضعیتها و موقعیتها، استفاده گسترده از قوه تخیل و تجسم برای عینیتبخشی به واقعیتهای شعری و…» (شیری، 1386: 40).
او با کتاب من حرفی دارم که فقط شما بچهها باور میکنید به عرصه ادبیات کودکان و نوجوانان قدم گذاشت که، همچون شعر موج نو او، روش منحصربهفردی دنبال میکرد و میكوشيد در آثارش روحیه خاص ایرانی را با فرم و صورتی تازه و منحصربهفرد منعکس کند؛ روشی که او را در طی سالها نویسندگی برای کودکان و نوجوانان به دنیای فانتزی کشانده و در مرز خیال و واقعیت معلق ساخته است.
با نگاهی به اصول اساسی فانتزی میتوان ویژگیهای مشترکی بین گونه فانتزی و شعر موج نو احمدرضا احمدی یافت؛ ویژگیهایی مثل «اصل منطق روایت خاص، اصل سرایتکنندگی فضای ادراک و تجسم، اصل الگوهای تخیل بنیادین، اصل طرح آزاد، اصل پیشبینیناپذیری، اصل تعلیق و ناباوری، اصل آشناییزدایی، اصل شگفتی، اصل نسبیگرایی در برابر مطلقگرایی، اصل پایان باز، اصل دگرگونی و دگردیسی، اصل بازیهای زبانی و تحریف زبان معیار، اصل ایجاد موقعیتهای بازیگون و…» ( محمدی، 1378: 140).
علاوه بر این پرداختن به رویا و خواب، حسرتها و احساساتی شدنها و ترس و هراسها، که در گونههای فانتزی دیده میشوند، در اکثر شعرهای احمدی نیز قابل مشاهدهاند. او خود بارها در مصاحبههایش اشاره کرده که «من عادت به بازنویسی مکرر ندارم. این بازنویسی مکرر و این تراش و صیقل قبلا در خواب من رخ داده است. من فقط خوابم را پاکنویس میکنم» (احمدی، 1383: 56)، که مسلما «در خواب، هیچ چیز، منطق صحیح یا رابطه مستقیم با واقعیت ندارد؛ مکان و زمان ابعاد خود را از دست میدهند و سالهاست که در ادبیات جهان، نوجویان میکوشند که جهان خواب یا جهان ذهن کودکان و دیوانگان را با شعر و هنر تلفيق دهند» (بهبهاني، 1383: 19).
این مقاله میکوشد با بررسی زمینههای مشترک و مناسبات زمانی مشابه بین گسترش فانتزی و شکلگیری موج نو و پرداختن به این وجوه، مخاطب را به مطالعه کودکانههای احمدرضا احمدی ترغیب کند تا هم به زیباییهای نهفته در اینگونه آثارش پی ببرد و هم با شعر موج نو او بیشتر آشنا شود.
هفت روز هفته دارم
احمدرضا احمدي کتاب هفت روز هفته دارم را با تصویرگری محمدرضا دادگر در سال 1364 منتشر کرد. ما اینجا خواهیم کوشید با خواندن آن و بررسی ویژگیهایش، که اغلب در آثار کودکانه او تکرار میشوند، به دنیای شگفتانگیز و گاه دشوار و دیریاب شعر او راهی بیابیم. اهمیت ویژه این شعر آنجاست که فرم و شکل آن با دنیای فانتزیهای او در کودکانهها ویژگیهای مشترک متعددی دارد.
«امروز جمعه است
من یک برگ کاغذ چهارخانه دارم
یک جعبه آبرنگ هم دارم، جعبه آبرنگ هفت رنگ دارد: خاکستری- سبز- آبی- زرد- قرمز- سیاه- سفید.
هفت روز هفته دارم: شنبه- یکشنبه- دوشنبه- سهشنبه- چهارشنبه- پنج شنبه- جمعه. با یک برگ کاغذ چهارخانه و هفت رنگ در هفت روز هفته میخواهم نقاشی کنم.
امروز شنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ سبز یک پرنده نقاشی کردم.
امروز یکشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ سیاه برای پرنده یک قفس نقاشی کردم.
امروز دوشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ زرد برای پرنده دانه نقاشی کردم.
امروز سهشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ آبی برای پرنده یک ظرف آب نقاشی کردم.
امروز چهارشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ قرمز برای پرنده یک شاخه گل نقاشی کردم.
امروز پنجشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ خاکستری برای قفس پرنده یک قفل نقاشی کردم.
امروز جمعه است. باید پدرم از سفر برگردد- میخواهم امروز با رنگ سفید برای قفل قفس پرنده یک کلید نقاشی کنم.
پدرم حالا از سفر برگشت. پدرم در حیاط خانه ماست. امروز باران فراوان میبارد- من به حیاط خانه میروم که پدرم را ببینم- پدرم را دیدم- پدرم دلش میخواست نقاشی مرا ببیند.
نقاشی من زیر باران در ایوان مانده بود- با پدرم به ایوان خانه رفتیم. باران قفس و قفل را پاککرده بود- روی کاغذ چهارخانه پرنده بود- شاخه گل بود- غذای پرنده بود و ظرف آب پرنده از باران پر بود» (احمدی، 1380: 2 تا 18).
عنوان کتاب، که از وزنی کودکانه هم بهرهمند است (مفعول فاعلاتن)، بهسهم خویش مخاطب را به دنیای بیکران خیال میکشاند. نهاد محذوف در این جمله ساده (هفت روز هفته دارم)، علاوه بر حس صمیمیت، ممکن است مابهازاهای متفاوتی داشته باشد و باعث خیالپردازی شود.
علاوه بر جنبه آموزشی که هفته هفت روز دارد و تداعی این معنی که من هفت روز یا یک هفته فرصت دارم، میتواند به حس قوی مالکیت نزد کودک هم اشاره کند؛ کودکی که تا چیزی را کاملا در اختیار نگرفته باشد، احساس رضایت و آسودگی نمیکند و دخلوتصرف در آن را بهآسانی انجام نمیدهد. پس غیرمستقیم، مفهوم مالکیت روزهای هفته، روزهای ماه، روزهای سال و روزهای عمر و قدرت و جسارت «جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن» را به ناخودآگاه کودک منتقل میسازد و از او میخواهد همراه با متن قصه دروازههای ذهن و خیالش را بگشاید و در این زمان محدود و معین به دنیاهای فراتر نیز بیندیشد، زیرا «زندگی در واقعیت همیشه و در همهحال دلچسب نیست، نیرویی لازم است که از فشار زندگی بگیرد و انسان را در برخورد با طبیعت و جامعه به تعادل برساند. تخیل این نیروست و کمک میکند تا انسان در برابر فشارهای بیرونی پایداری کند و به تعادلی مستمر برسد» (همان: 11).
امروز جمعه است
این اولین جمله داستان است. روز تعطيل جمعه، كه در اصل بين زمان واقعی و زمان تخيلی فاصلهای ايجاد میكند، میتواند شروع موقعیتی تخیلی و مطلوب برای کودک باشد که او را از دنیای واقعی به دنیای خیالی و فانتزی نقاشی بکشاند.
شنبه در نام همه روزهای هفته تکرار میشود و تنها جمعه تک است؛ انگار فاصلهای است تهی میان روزهای هفته. دستهای از آثار فانتزی بر عنصر زمان تاکید ویژهای دارند. آرزوی سفر به گذشته و آینده نشاندهنده عمر محدود انسان و اسارت او در زمان اکنون است. او تنها میتواند بر امروز خویش تکیه کند؛ اما امروز جمعه است و تخیلی که از این جمله در ذهن حاصل میشود و عنوان اثر، هفت روز هفته دارم، مخاطب را از این محدودیتها و فانیبودن انسان اسیر قفس زمان رها میکند.
احمدرضا احمدی بارها در کودکانههای خویش روزهای هفته، مخصوصا جمعه، را تکرار کرده است؛ برای مثال، شروع قصه «همه آن قایقهای کاغذی» چنین است: «ساحلنشینان دریا در یک روز صبح جمعه، کنار دریا، پسرکی را با چشمان آبی کنار دریا دیده بودند که قایقهایی به رنگ آبی، سبز، زرد، قهوهای، قرمز، بنفش، سفید، صورتی و پرتقالی از کاغذ ساخته بود و آنها را در دریا رها کرده بود. آن روز جمعه، از صبح بر دریا و ساحل باد میوزید. باد، قایقهای کاغذی پسرک را آرامآرام از ساحل دور کرده بود» (احمدی، 1384: 9) و یا در قصه «نوشتم باران، باران بارید»: «در یک روز جمعه گنجشک از من خواست یک گنجشک دیگر نقاشی کنم تا او در قفس تنها نباشد» (احمدی، 1368). در کتاب شب روز اول و صبح روز هفتم، اتفاق نهایی قصه در صبح روز هفتم رخ میدهد: «صبح روز هفتم، از سپیده بر باغ قدیمی و استخر قدیمی باران میبارید» (احمدی، 1385: 23) یا در داستان «سه گلدان» بارها جمله «آن روز جمعه بود» تکرار میشود. با همین یک جمله سرخوشیها و لذتجوییهای کودکانهای زنده میشود که در جمعههای فراموشنشدنی میسر میشد.
حتی در شعرهای جدیداش:
«در آخرین روز هفته
از تنگ ماهی
یک شاخه شقایق رویید
عابرانی که از کنار قلبهای ما
بهسرعت میگذشتند
به شقایق خیره شدند» (احمدی، 1386: 800).
و یا از شعر «جمعه روبهروی روزها»:
«من در همین تجربه عصرانه پاییزی خویش
به جنگلهای پرشتاب که مه را میشستند، میگریستند و در قاب مینهادند
اعتراف میکنم:
روز اگر بود، جمعه بود» (همان، 471).
من یک برگ کاغذ چهارخانه دارم
میان تجربههای شخصی، استفاده از ملموسترین و واقعیترین لحظههای زندگی و «تجربههای کودکی و غم و حسرتهای از دستدادن آن دوران طلایی، درونمایه آثار احمدی را میسازد و دستمایه قصههای کودکانه او را» (اوجی، 1383: 18) شکل میدهد. به این ترتیب چهارخانه بودن کاغذ می تواند کودک را در ترسیم دنیای طبیعی و ابتدایی، همان ساده بسیارنقش، یاری دهد؛ همانطور که کاغذ کودکان پیشدبستانی برای تنظیم و تعلیم و انسجام قلمشان چهارخانه است. چهارخانه بودن کاغذ میتواند به حصاری نیز اشاره کند که ذهن «من» را در بر گرفته است که تنها با قدرت خیالپردازی میتوان از شبکههای آن عبور کرد و به دنیای فراواقعی قدم نهاد. در ضمن نویسنده با استفاده از راوی اول شخص بهراحتی مخاطب را با خود همراه میکند که دلیل این امر «علاوه بر ذهن «من»محوری احمدی، میتواند این باشد که کودک با شخصیت داستان احساس همذاتپنداری کند و صمیمیت و صداقت داستان را افزایش دهد» (فیروزمند، 1387: 67) و بهگفته شهریار مندنیپور «اولین بهرهبرداری راوی اول شخص، همان باورآوری تصاویر فراواقعیتی است. مخاطب هم خود را جزو راویان میشمارد و به اینترتیب صمیمیت و چندصدایی حاصل میشود» (مندنی پور، 1383: 40). در اکثر شعرهای او نیز وضع به همینگونه است. البته «شعر احمدرضا احمدی با این که در جایجای خود از من شاعر نام میبرد، اما بههیچوجه زندگینگاشت شاعر نیست. چنین شعری نهتنها ندای فردیت انسان مدرن را در خود دارد، بلکه از مهلکه منتقدانی که معنای شعر را در من تاریخی و اجتماعی شاعر میجویند، میگریزد. نقد فرمایشی اشعار احمدرضا احمدی، علاوه بر این که به شناخت معنای شعر او و من شاعرانهاش کمک میکند، میتواند جوابی به کملطفی کسانی نیز باشد که شعر او را گاهگاه مبهم تلقی کنند» (فرزانه دهکردی، 1387: 50).
یک جعبه آبرنگ هم دارم، جعبه آبرنگ هفت رنگ دارد: خاکستری- سبز- آبی- زرد- قرمز- سیاه- سفید.
هفت روز هفته دارم: شنبه- یکشنبه- دوشنبه- سهشنبه- چهارشنبه- پنجشنبه- جمعه. با یک برگ کاغذ چهارخانه و هفت رنگ در هفت روز هفته میخواهم نقاشی کنم.
احمدرضا احمدی به زبان مخصوص ادبیات کودکان اعتقادی ندارد. او معتقد است که کودکان را نباید احمق فرض کرد. بهنظر او، آنها انسانهای خردمندی هستند در ابعاد کوچک. اما در عین حال بهرهگیری از نثر ساده و لحن کودکانه و معصومانه، که گاه نوستالژیک هم میشود، از خصوصیات زبان شعر احمدی است: «صبح امروز به مادرم گفتم:/ برای احمدرضا مدادرنگی بخرید/ مادرم خندید:/ درد شما را واژه دوا میکند…» (احمدی، 1371: 156).
شعر احمدرضا احمدی نیز از این لحن و سادگی بهرهمند است؛ چیزی که در دوره خود نوعی آشناییزدایی و ساختارشکنی به حساب میآمده. نثر و شعر احمدی گاه چنان به هم شبیهاند که میتوانند بهراحتی به دنیای یکدیگر سرک بکشند و جای هم را بگیرند. او خود شاعر واقعی را کسی میداند که مسلح به هر دو زبان شعر و نثر باشد و این دیدگاه نزدیک است به نگاه رویایی که حضور زبان شاعران را طلایه رشد برخی نثرها میداند: «اگر قصه امروز ایران راهی به سوی کمال دارد، حضور زبان شاعران و بدعتهای تکنیکی آنان است که نفسی به این کمال میدمد. کمالی که فیالمثل میشود در کارهای علیمراد فدایینیا و بعضی از نثرهای احمدرضا احمدی دید» (رویایی، 1386: 98). برای نمونه، احمدی در همین سال 1364 کتاب هزار پله به دریا مانده است را منتشر میکند که شعر هفت روز کهنسال این مجموعه را میتوان با قصه فانتزی هفت روز هفته دارم مقایسه کرد.
«هفت روز کهنسال
هفت روز کهنسال از عمر زمین، من- تو رفت و کبود شد، در تن و روبهروی من دیگر خصم نیست، خوابهای من در فسفر بیان روزانه تو میدرخشند و جان میبازند. من در سرشت روزانه، انکار و تردید را که تجربهای شایع برای همه ما بود، در تامل آرام و یقین تو گم میکردم، در تاریکی به خانه میآمدم، شب از پشت پنجره به خانه نیست، هر روز با تجربهای اندک از امید میگفتم: در بهار است که جاده تمام میشود، سایه درختان در جاده روز را طولانی میکند، آن وقت میبینیم ما در تنوع دیگری پیر شدیم، من در انتظار هوای عریان هستم، کوچهها بنبست شود، از کف اتاقها فوارههایی از اشتیاق و سوال برخیزد، سقفها را به روی دشت که از گیاه جداشدنی نیست فروریزد. همواره در این اتاقهای گم در آبهای ناگوار کسانی روز را از جان گذشته با سو ظن دوست دارند، آسمان دیگر خاص نیست، آسمان است آسمان آبی قیمت جانهاست، نگاه کنیم، آسمان دوباره پیدا شود، من آسمان آبی و ترا در تسلیم به بیم میخواهم، میدانم گستاخی است، گستاخی من اشاره به بدگمانی نیست، گمان گمان ابر است، میدانم در بیان من فصاحت نیست، ولی سرانجام باران است» (احمدی، 1386، جلد1: 582).
در این مقایسه میتوان به ویژگیهای مشترکی بین شعر و داستان کودک احمدرضا احمدی دست یافت؛ ویژگیهایی که فیروزمند برخی از آنها را اینگونه برمیشمارد: کوتاه و سادهنویسی، استفاده از افعالی با زمانهای گذشته، حضور فعال ضمایر اول شخص مفرد (من) و دوم شخص مفرد (تو)، تصاویر انتزاعی، غم غربت، کاربرد مکرر عناصر و پدیدههای طبیعی، استفاده ویژه از شکل و نقاشی. او معتقد است «دنیای احمدی تلفیقی از دنیای بزرگسالان و کودکان است که بخش بزرگسالش، همراه تمام غمها و رنجهای یک انسان اجتماعی، در اشعارش نمود پیدا میکند و بخش کودکانهاش در آثارش برای بچهها نمایان میشود. اما این تلفیقی بودن دنیای او و حضور همزمانش در این دو دنیا، باعث میشود تا از ویژگیهای هر کدام از این عوالم در آثارش استفاده کند و در واقع راه ارتباطی نامریی بین اشعارش و داستانهای کودک او وجود دارد (فیروزمند، 1387: 68).
دنیای کودکانه احمدرضا احمدی پر است از موسیقی و گل و گیاه و درخت و پرنده و آسمان و باران و دریا و آینه و رنگ. کمتر کتاب کودکانهای از او میتوان یافت که چنین عباراتی در آن نباشد: «دخترک پری سفید، پری آبی، پری سبز، پری قرمز، پری بنفش، پری زرد و پری سیاه در دست داشت. میرفت، میرفت و به آسمان خیره بود و در جستوجوی کبوتر سفید بود. دخترک چشم به آسمان داشت. میرفت، میرفت که باران از آسمان بارید» (احمدی، 1389: 32)، یا «در بهار، در بعدازظهر، پسران و دختران، هفت تیله بلورین با هفت رنگ را روبهروی آینه نهادند. هفت رنگ هفت تیله از نور آینه بر دیوار سفید کوچه تابید. پسران و دختران، رنگینکمان را بر دیوار سفید کوچه دیدند» (احمدی، 1384: 32)، یا « در انتهای ساحل، مرد سفیدپوش، از سه نوازنده سنتور، فلوت و سهتار که در زیر درختی مشغول نواختن هستند، عکس میگیرد. نوازندگان همان آهنگی را مینوازند که از گلدان نرگس، از گلدان شمعدانی و از گلدان لادن شنیده میشد… مرد سفیدپوش سوار قایق میشود و در انتهای دریا گم میشود» (احمدی،1388: 47).
امروز شنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ سبز یک پرنده نقاشی کردم.
«من» دست به خلق میزند. با رنگ سبز، که شاید نشانهای از رهایی و آزادی یا سرزندگی و آرامش باشد، تصویر پرندهای را روی کاغذ میکشد که میتواند پرواز کند و از مرزهای مکان و زمان فراتر رود. تصویر پرنده میتواند واکنشی طبیعی باشد در برابر تنهایی کودک یا حتی آرزوی پرواز، چون «فانتزیها بیان یک آرزوی دیرهنگام و پایدار انسانی است که هر بار به وسیلهای خواهان سلطه و در اختیار قرار گرفتن طبیعت بوده است» (محمدی، 1378: 27). این پرنده سبز، همچون خیال کودکانه، میتواند تا بیکرانها پرواز کند و کودک را از سیر در دنیای زیبای کودکانه بهرهمند سازد.
در عین حال زمان تخیلی که از دیروز، که جمعه بود، آغاز گشته، ادامه مییابد. البته میتوان شنبه را زمان واقعی هم در نظر گرفت، اما پرنده نقشبسته روی کاغذ چهارخانه انگار نمیتواند از این شبکه تورمانند بگذرد و در دنیای فراواقعی پرواز کند و این خود نشانهای است پنداری از تنهایی و انزوای کودکی که گام بلند خیالش در همین یک قدمی به دیوار سخت واقعیت ناگزیر برخورد میکند. به همین دلیل:
امروز یکشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ سیاه برای پرنده یک قفس نقاشی کردم.
یدالله رویایی زبان، انسان و جهان را سه عامل مهم در غنای شعر فارسی میداند و معتقد است که هر شاعری به سلیقه خود پیمانهای از آنها برمیدارد (رویایی، 1386: 29). حسي كه با اين تصوير به ذهن میرسد حس انسانی است که بهراحتی با گذشت یک روز امیدش به یاس بدل میشود و برای پرندهاش با رنگ سیاه قفس نقاشی میکند و تنهاییاش بيشتر رخ مینمایاند. «من» تنهاست و انگار خیالپردازی کمکی به رفع این تنهایی نکرده است. شاید این تنهایی با تصویر پرنده زندانی در قفس پررنگتر هم شده باشد. اما هرجا پرندهای هست و قفسی، میل رهایی هم هست و امید به روز آزادی. دستکم رنگ سیاه را میتوان حذفشده دید و امیدوار بود که رنگهای دیگر شادی و نشاط را به قصه برگردانند.
امروز دوشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ زرد برای پرنده دانه نقاشی کردم.
امروز سهشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ آبی برای پرنده یک ظرف آب نقاشی کردم.
رنگهای زرد و آبی، به هیات آب و دانه، صفحه سفید را جلوه دیگری میبخشند و دوباره امید را برمیگردانند. یکی از اصول آثار فانتزی پیشبینیناپذیری و شگفتی است. البته این امر باعث نمیشود فانتزی از جریان داستانی و اصول و قواعد خود خارج شود، چراکه «هر فانتزی باید دارای چهارچوب منطقی باشد و انسجام درونی در جهانی که نویسنده آن را به وجود آورده، داشته باشد. قوانین حاکم بر فانتزی گرچه عجیباند ولی باید اطاعت شوند» (قزلایاغ، 1388: 161). در جهان فانتزی همواره عقل میکوشد که بر قوانین آن دنیا حاکم شود، اما نویسنده مدام در حال استحاله تصاویر خویش است و از این طریق است که از تسلط عقل میگریزد و این گریز، بهتعبیر سیدعلی صالحی، «پناه بردن به کودک پنهانشده درون خویش است؛ یعنی آخرین و تنهاترین دایه معصومیت، که این خود عین بلوغ است» (صالحی، 1386: 118). کودک شادی و غمش به دیرپایی نشاط و اندوه بزرگسالان نیست و بههمین دلیل است که نمیتوان رفتارهایش را پیشبینی کرد؛ هرچند این تغییر رفتارها و دگرگونی حالات نفسانی در زمینهای بهنام کودکی معنا و مفهوم مییابند. کودکی که برای پرنده زندانی در قفس آب و دانهای فراهم میکند، میکوشد اندکی از رنج تنهایی و اسارت او را بکاهد و به روز آزادی امیدوارش سازد و در سطحی فراتر نویسنده است که به کودک درون خویش اعتماد میکند و در پی آن است که از ترکیب عناصر بهظاهر مختلف و متناقض به جهان شگفت و پراکنده کودکی ساختی نو ببخشد. او معتقد است که موضوع به خودی خود مهم نیست، بلکه مهم این است که چگونه میتوان موضوعی بهظاهر ساده را به کل جهان مربوط کرد و به این ترتیب به سلیقههای گوناگون پاسخ داد.
امروز چهارشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ قرمز برای پرنده یک شاخه گل نقاشی کردم.
پرنده گرفتار قفس میل به خواندن دارد، از تنهایی میگریزد و به دنبال کسی میگردد که از تنهایی و غم او بکاهد. کودک تاکنون از رنگهای سبز، سیاه، زرد و آبی استفاده کرده است. از میان رنگهای باقیمانده زندهترین و مناسبترین رنگ را برمیگزیند و گل سرخی کنار قفس پرنده میکشد. گل سرخ میتواند این ذوق را در او به وجود آورد و تنهاییاش را برطرف سازد. اینگونه است که «روایت فانتاستیک در همین جهان ملموس ما میگذرد، اما عناصر دنیای فانتاستیک با همین جهان، به گونهای خاص پیوند میخورد. نوع این پیوند، بستگی به کنشگر اصلی و عنصر اصلی فانتزی دارد و ویژگی برجسته طرحی آنها در این است که زمان و مکان واقعی و تخیلی یکسان است» (محمدی، 1378: 198). گل شاید آواز خفته پرنده را بیدار سازد و حتی نشانهای از تمایل ایجاد رابطه با دیگران هم باشد؛ هدیهدادن یک شاخه گل سرخ به کسی که راوی را از تنهایی درآورد. امید دوباره به صفحه چهارخانه بازگشته است.
امروز پنجشنبه است. روی کاغذ چهارخانه با رنگ خاکستری برای قفس پرنده یک قفل نقاشی کردم.
گل سرخ نه پرنده را به شوق خواندن کشانده و نه به کسی تقدیم شده است. دوباره ناامیدی راوی را فرا گرفته است. قفل شاید نشانهای باشد از تنهایی و دلتنگیهای یک هفته کودک که کوشیده است با رنگهایی که در اختیار داشته صفحه چهارخانه را ترک کند یا بهمیل خویش آن را تغییر دهد؛ صفحهای که هر خانهاش مثل اتاق کوچکی او را در خود حبس کرده و هر تلاشی را برای رهایی به یاس کشانده است. قفل قهر و غم راوی است که بر قفس آرزوهایش زده شده. از رنگهای باقیمانده، خاکستری را برمیگزیند که بر دوراهی سفید و سیاه سرگردان است و همچنان که به رهایی و شادی کودکانه میاندیشد و برای به دست آوردنش میکوشد، از روی اعتراض قفلی به دهانه قفس میزند. انگار میداند خورشید شادی از دل تیرهترین لحظات برمیآید و تا از این آستانه نگذرد، رنگ سفید، تنها رنگ باقیمانده، را نمیتواند به صفحه بکشاند. البته نویسندهای همچون احمدی نیز خوب میداند که نباید «کودک را در بدبینیها و حرمانهای شخصی خویش رها کند و امیدهای کاذب و دروغین را هم به کودکان القا نکند» (کائدی، 1381: 50).
امروز جمعه است. باید پدرم از سفر برگردد. میخواهم امروز با رنگ سفید برای قفل قفس پرنده یک کلید نقاشی کنم.
پدرم حالا از سفر برگشت. پدرم در حیاط خانه ماست. امروز باران فراوان میبارد. من به حیاط خانه میروم که پدرم را ببینم. پدرم را دیدم. پدرم دلش میخواست نقاشی مرا ببیند.
دوباره جمعه فرامیرسد و شوق و امید به صفحه چهارخانه و خانه راوی برمیگردد؛ مثل پدر که امروز از سفر باید برگردد و کودک را از غم و غصه نجات دهد. انگار تا زمان تخیلی جمعه نرسد، نمیتوان پدر را به خانه بازگرداند. شاید هم یک هفته انتظار کافی بوده است برای کودک؛ فرصتی برای خیالپردازی و نقاشی که با آمدن پدر فکر کشیدن کلید به ذهنش میرسد. بنمایههایی مثل تنهایی، میل به نقاشی، بازی با رنگها، جستوجوی موقعیتهای نو و غیبت پدر در اکثر قصههای احمدرضا احمدی تکرار میشوند.
باران طراوت و تازگی را به خانه هدیه میدهد و بازگشت پدر، شادی را به کودک و این خود یعنی کلید، یعنی گشایش؛ گشایشی که حتی به رنگ سفید هم نیاز ندارد. سفید تنها رنگی است که بدون استفاده میماند، چون جمعه خود سفید است، گشایش است و این سفیدی از دیرباز جاری بوده:
روز آدینه این مقرنس بید/ خانه را کرد از آفتاب، سپید/
شاه با زیور سپید به ناز/ شد سوی گنبد سپید، فراز (نظامی، 1378: 554)
باران کار خودش را بلد است و فقط عناصر دلتنگکننده چهارخانه را پاک کرده. «در ساختار فانتزی، دنیایی پدید میآید که در موازات با دنیای واقعی حرکت میکند و محل جولان قهرمانهای داستان میشود. همچنین محل کنش داستان فانتزی، گاه میتواند جهانی واقعی باشد که عناصر غیرواقعی را در خود جای داده است. فانتزیها از نظر درونمایه، غالبا دلمشغولیها و آرمانهای انسانهای این عصر را معرفی میکنند» (پورخالقی، 1389: 57).
نقاشی من زیر باران در ایوان مانده بود. با پدرم به ایوان خانه رفتیم. باران قفس و قفل را پاککرده بود. روی کاغذ چهارخانه پرنده بود. شاخه گل بود. غذای پرنده بود و ظرف آب پرنده از باران پر بود.
بازگشت پدر، که هم ممکن است واقعی باشد و هم تخیلی، نتایج دلپذیری برای کودک داشته است و در حقیقت مخاطب را نیز شاد میکند؛ مخاطبی که از ابتدای قصه، همراه با او، دست به خیالپردازی زده و اکنون شاد و امیدوار قصه را به پایان میبرد. روی کاغذ چهارخانه پرنده آزاد است و بین او و گل سرخ فاصلهای نیست، همانطور که بین «من» و پدر. اما یک هفته صبوری و امید این فاصله را از میان برداشته و باران را بارانده است. یک هفته خیالپردازی و بهرهگیری از دنیای شگفتانگیز رنگ و نقش کودک را به دیدار پدر رسانده؛ پدری که میدانیم فقدانش در کودکی چقدر سخت است و دیدارش چه مایه دلپذیر. و یک هفته قصهپردازی کودکانه این قفس را گشوده و این همه خیال و رنگ و نقش را بر صفحه سفید گردآورده است؛ قصهای که «نه دامی برای اسیر کردن ذهن کودک، که دانهای برای پروراندن بالهای خیالورزی اوست تا بتواند با دو مکانیزم درونسازی و برونسازی، مرز خیال و واقعیت را فراتر ازقراردادهای اینجا و اکنون در هم ریزد. چراکه بهتعبیر رزت در کتاب روانشناسی تخیل: خیال همزمان با احساسها و یادها بیدار میشود اما بهجای دنبالکردن آنها خود این روند را هدایت میکند و بهجای آن که خود را با آنها سازگار کند، آنها را دگرسان میکند» (کریمی، 1388: 18).
احمدی صمیمانه میگوید: «مرا هم از شکیبایان و صبورانی بدانید که تا سقوط و خفتن کامل، پیوسته و همیشه برای کودکان، حکایت دل میگویم. میدانم هنوز هزاران دروازه نگشوده بر دریا جاری است که کلید نهان و پنهانی آن در دستان کودکان است. در همه زمستان عمر که نان به سفره نیست، آسمانها دیدهام که از جوش و خروش کودکان و ابر، تهی؛ اما سرانجام، در پایان روزهای جمعه عمر، باران دیدهام» (احمدی، 1387: 15).
احمدرضا احمدی با شعر موج نو خود، همراه با گروهی از روشنفكران و هنرمندان دهه چهل، با فضای مدرنیته همراهی کرد و در عین حال در آثار کودکانهاش، ضمن توجه به عواطف و احساسات ملی و بومی، قصههایی خلق کرد که به فرم و قالب فانتزی بسیار نزدیک شد.
با توجه به ویژگیهای مشترکی مثل گرایش به ساختارشکنی، آفرینش واقعیتهای کاملا خیالی و فراواقعگرایانه، از میان برداشتن مرز خیال و واقعیت و جاندار و غیرجاندار بهدلیل استفاده گسترده از قوه تخیل و تشخیص، استفاده از جلوههای بصری برای تجسمبخشی به تصویرها و تصورات دیداری و شنیداری، استفاده گسترده از قوه تخیل و تجسم برای عینیتبخشی به واقعیتهای شعری، اصل پیشبینیناپذیری و اصول ديگري مثل تعلیق و ناباوری، آشناییزدایی، شگفتی، نسبیگرایی در برابر مطلقگرایی، پایان باز، دگرگونی و دگردیسی، بازیهای زبانی و تحریف زبان معیار، ایجاد موقعیتهای بازیگون و کوتاه و سادهنویسی، حضور فعال ضمایر اول شخص مفرد (من) و دوم شخص مفرد (تو)، غم غربت، کاربرد مکرر عناصر و پدیدههای طبیعی، استفاده ویژه از شکل و نقاشی که بین شعر موج نو او و آثار کودکانهاش وجود دارد، میتوان ادعا کرد آشنایی با آثار کودکانه احمدی پلی است برای ارتباط بیشتر با آثار شعری این شاعر گرانمایه.
***
منابع
ابراهیمی، حسین (1379). «فانتزی؛ دریچهای به امکانات نو». پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. شمارهی 20.
احمدی، احمدرضا (1368). نوشتم باران باران بارید. تهران: یگانه.
—————(1371). همه آن سالها. تهران: مرکز.
————–(1380). هفت روز هفته دارم. تصویرگر: محمدرضا دادگر. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
————-(1383). گفتگو با مجله عصر پنجشنبه. شماره 79-80 .
————-(1384). همه آن قایقهای کاغذی. تصویرگر: ابوالفضل همتی آهویی. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
————(1384). رنگینکمانی که همیشه رخ نمیداد. تصویرگر: محمدعلی بنی اسدی. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
————(1385). شب روز اول و صبح روز هفتم. تصویرگر: محمدرضا لواسانی. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
————(1387). همه شعرهای من. تهران: چشمه.
————(1388). سه گلدان. تصویرگر: نازلی تحویلی. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
————(1389). کبوتر سفید کنار آینه. تصویرگر: علیرضا گلدوزیان. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
امور انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (1387). خواب یک سیب. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
اوجی، منصور (1383). «گل آفتاب». عصر پنجشنبه. شماره 79-80 .
باقري، مهناز (1387). «فانتزي دنياي پر رمز و راز». کتاب ماه کودک و نوجوان. فروردين و اردیبهشت 87.
بهبهاني، سيمين (1383). «احمدرضا احمدي، شاعري كه در خواب ميسرايد». عصر پنجشنبه. شماره 79-80 .
بهروزکیا، کمال (1385). «فانتزی: ادبیات دوران جدید». کتاب ماه کودک و نوجوان. خرداد، تير و مرداد ماه 85.
پورخالقی چترودی، مهدخت و جلالی، مریم (1389). «فانتزی و شیوههای فانتزیسازی شاهنامه در ادبیات کودک و نوجوان». مطالعات ادبیات کودک. جلد 1، شماره اول.
تالكين، جي.آر.آر (1385). «فانتزي و كودكان». ترجمه غلامرضا صراف. کتاب ماه کودک و نوجوان. خرداد، تير و مرداد 85.
جلالی، مریم (1388). «شیوههای فانتزیسازی ادبیات کهن». کتاب ماه کودک و نوجوان. شماره 138-139.
حجوانی، مهدی (1379). «سیری در ادبیات کودک و نوجوان ایران پس از انقلاب، 1358 تا 1378». پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. شماره 21.
خویی، شیوا (1385). «فانتزی و واقعیت در داستانهای کودکان». کتاب ماه کودک و نوجوان. اسفند ماه 84 و فروردین و اردیبهشت 85.
دستگردی، وحید (1378). کلیات حکیم نظامی گنجوی. با مقدمه سعید قانعی. تهران: بهزاد.
رویایی، یدالله (1386). عبارت از چیست؟. گردآوری و تنظیم از محمد حسین مدل. تهران: آهنگ دیگر.
شیری، قهرمان (1386). «از جیغ بنفش تا موج نو». کتاب ماه ادبیات. شمارهی 10.
صالحی، سید علی (1386). «مدتها بود که میدانستیم». گوهران. شماره 16.
فرزانه دهکردی، جلال (1387). «کالبدشکافی شعر زنان تلخ». نافه. شماره 38.
فیروزمند، عطیه (1387). «من حرفی دارم که فقط بچهها باور میکنند، ویژگیهای شعری احمدرضا احمدی و تاثیر آنها در آثار کودک وی». کتاب ماه کودک و نوجوان. مهر ماه 87.
قزلایاغ، ثریا (1388). ادبیات کودکان و نوجوانان و ترویج خواندن. تهران: سمت.
کایدی، شهره (1381). «قصهگویی در شعر، نگاهی به کتابهای کودک و نوجوان احمدرضا احمدی». کتاب ماه کودک و نوجوان. اسفند ماه 81.
کریمی، عبدالعظیم (1388). «نظریهپردازی در ادبیات کودک و نوجوان، ذهنورزی یا ذهناندوزی در ادبیات کودک و نوجوان». روشنان. شماره 9.
گودرزی دهریزی، محمد (1387). ادبیات کودکان و نوجوانان ایران. تهران: قو.
لنگرودی، شمس (1387). تاریخ تحلیلی شعر نو. جلد سوم. تهران: مرکز.
لینچ براون، کارول (1377). «فانتزی نو». ترجمه پرناز نیری. پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. شماره 12.
محمدی، محمد (1378). فانتزی در ادبیات کودکان. تهران: روزگار.
مندنیپور، شهریار (1383). «تنها و صبور». عصر پنجشنبه. شماره 79-80.
میرعابدینی، حسن (1386). صد سال داستاننویسی ایران. جلد دوم. تهران: چشمه.
نیدلمن لین، راث (1379). «فانتزی، فرار از واقعیت یا ارتقای واقعیت؟». ترجمه حسین ابراهیمی. پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. شماره 23.