کتابها میتوانند ما را دوباره به هم برسانند

گفتوگو با دکتر یزدان منصوریان،
سحر سلطانی//
آقای دکتر بچههای خودمحور یا به اصطلاح لوس وابستگی عجیبی به والدین دارند؛ در گفتوگوی قبلی از درگیر کردن فعالانه بچهها به مطالعه گفتید. آیا خواندن قصه میتواند خودکارآمدی بچهها را بیشتر کند و در مستقل شدن آنان مفید باشد؟
پیش از پاسخ به این پرسش، اجازه میخواهم کمی از بچهها دفاع کنم. به نظرم آنچه ما وابستگی یا به تعبیر عامیانه «لوس بودن» مینامیم، بیش از آنکه صفتی متعلق به کودکان باشد، بازتاب رفتار ما با آنان است. این ما هستیم که کودکان را به خودمان وابسته میکنیم و از اعتماد به نفس آنان میکاهیم. متاسفانه گاهی نظام پاداش و تنبیه ما – خواسته یا ناخواسته – به گونهای است که کودک این رفتار را میآموزد. زیرا با انتخاب این شیوه پاداش میگیرد و به انجام بیشتر آن ترغیب میشود. بنابراین، پیش از متهم کردن کودکان باید ریشه این مساله را در رفتار خودمان جستوجو کنیم.
اما درباره پرسش شما، باید عرض کنم که نمیتوان حکمی قطعی در این زمینه صادر کرد. زیرا عوامل متعددی در این میان نقشآفرین هستند که نتیجه نهایی را به نحو چشمگیری تغییر میدهند. به این معنا که باید دید چه منابعی برای مطالعه در اختیار کودکان قرار دارد و نوع مواجهه آنان با این منابع چگونه است. به بیانی سادهتر باید دید بچهها چه میخوانند و چگونه میخوانند. چه انگیزهای از خواندن دارند و چه منابعی در اختیارشان هست.
زیرا اساسا مطالعه یک مفهوم مجرد و انتزاعی نیست که در زمانها و مکانها و موقعیتهای مختلف همیشه نتیجه یکسان داشته باشد. هر چند ما معمولا کلیشهای از آن یاد میکنیم. اما مطالعه، تجربهای است که برای آدمهای مختلف و در موقعیتهای گوناگون متفاوت است. مثلا میگوییم مطالعه خوب است، بی آنکه بپرسیم مطالعه چه چیز، با چه هدفی و با چه رویکردی؟ مطالعه را به خودی خود، کاری مفید تلقی میکنیم و در درستی آن تردید نداریم. در حالیکه این گونه نیست. مطالعه به همان میزان که میتواند مفید باشد، اگر در مسیر اشتباه قرار گیرد، زیانبار خواهد بود. مثلا با قطعیت تصور میکنیم مطالعه قدرت تفکر ما را بهبود میبخشد، اما کم نیستند کتابهایی که ریشه هر چه تفکر است در ذهن آدمی خشک میکنند! بنابراین، اگر صحبت از تاثیر مطالعه است، باید بر این نکته تاکید کنم که بله مطالعه کتاب خوب با محتوای ارزشمند و نثر پخته و پاکیزه میتواند برای مخاطب – که در اینجا کودکان هستند – مفید باشد و در تربیت انسانهایی مستقل موثر افتد. البته به عنوان یک عامل در کنار عوامل دیگر.
با این مقدمه، پاسخ من به پرسش شما مثبت است، به شرط آنکه در انتخاب آنچه مطالعه میکنیم دقت کنیم و آثاری را انتخاب کنیم که محصول اندیشه مولفانی آگاه، آزاداندیش و توانمند باشند. مولفانی که آزادی و کرامت انسانی را به رسمیت میشناسند و به فضیلتها و ارزشهای جهانشمول اخلاقی وفادارند. مثل آثار ادبی کلاسیک جهان و ایران که بیزمان و بیمکان هستند و همواره پیامآور ارزشهای والای انسانی و اخلاقی بودهاند. کتابهایی که از مرزهای تاریخ و جغرافیای نویسندگان خود فراتر رفتهاند و در آسمان هنر و ادبیات جهان میدرخشند. گزیدهای از متن این آثار میتواند برای کودکان بسیار الهامبخش باشد.
نکته دیگر در پرسش شما، مفهوم «استقلال» است. باید دید منظور از کودک مستقل کیست؟ به نظرم انسان مستقل – چه کودک و چه بزرگسال – انسان آزادی است که میتواند فکر کند و تصمیم بگیرد. یعنی جامعه، عرف، سنت، حکومت، مدرسه، والدین ، رسانهها و سایر عواملی که هر یک به نحوی آزادی انسان را محدود میکنند به او اجازه دهند که آزادانه فکر کند و تصمیم بگیرد. بر این اساس، در همین جمله بر سه مفهوم «آزادی»، «تفکر» و «تصمیم» تاکید میکنم که طبیعتاً درباره هر یک هزاران کتاب نوشته شده و اگر بخواهیم به آنها بپردازیم ساعتها وقت میخواهیم و به نتیجه هم نخواهیم رسید. اما به اختصار عرض میکنم که در اینجا منظورم از آزادی این است که انسان – تا زمانیکه به دیگران آسیبی نزده است – اجازه داشته باشد خودش باشد. همانطور که هست باشد. یعنی خودِ خودش، بدون هیچ سانسور، ویرایش و پیرایشی. مجبور نباشد برای خوشایند دیگران خودش را سانسور کند یا پشت نقابی از تعارف، ترس، تردید، مصلحتاندیشی، محافظهکاری، یا در مورادی دروغ و ریا مخفی شود. تفکر نیز همان توانایی استدلال و برقراری ارتباط میان مفاهیم برای رسیدن به نتیجهای مشخص است. برای حرکت از مجهولات به معلومات، با تکیه بر منطق، عقل و خرد. یعنی همین هدفی که شما در «فلسفه برای کودکان» دنبال میکنید و بسیار هم ارزشمند است. تصمیم هم که توانایی انتخاب است. تصمیم یعنی حرکت از تردید به یقین، و از تذبذب به قاطعیت. بنابراین، به نظر من انسانی مستقل است که اجازه دارد خودش باشد، در چارچوب عقل و خرد فکر کند و در قلمرو امکاناتی که دارد تصمیمی خردمندانه بگیرد.
حال با این مقدمه میتوان گفت که چگونه «مطالعه» میتواند در خدمت تربیت انسان مستقل باشد. بدیهی است که ما با مطالعه میتوانیم قدرت تخیل خود را بهبود بخشیم، در تجربههای زیسته دیگران شریک شویم و سناریوهای مختلف زیستن را بشناسیم. مطالعه افق اندیشه ما را گسترش میبخشد و ما در این افق گستردهتر امکان حرکتی آزادانه و همراه با اطمینان خواهیم داشت.
آیا بچهها از مطالعه ماجراها و قصهها میتوانند روشهای خودکاوی و خوداصلاحی را نیز کشف کنند یا تخیل کودکان آنها را از خودشان دور میکند؟
به نظرم «تخیل» هیچکس را از خودش دور نمیکند. حتی بر عکس، ما با تخیل میتوانیم خودمان را و ظرفیتهای وجودمان را کشف کنیم. اهمیت تخیل آنقدر زیاد است که آلبرت انیشتن میگوید: «تخیل از دانش مهمتر است». اصلاً خیالورزی یکی از حقوق انسانی است. انسان باید آزاد باشد که خیال بورزد، رویا داشته باشد و ذهنش را به پرواز درآورد. وقتی کسی را از رویاپردازی منع میکنیم، بخشی از آزادی او را سلب کردهایم. آزادی که والاترین گوهر هستی است و بدون آن نه رسیدن به شادی ممکن است، نه رسیدن به سعادت.
البته تخیل با مجموعهای از مفاهیم در هم تنیده مثل تفکر، رویاپردازی و خیالپردازی در ارتباط است که میتوان میان آنها تمایز قائل شد که خارج از بحث ماست. مراد من از تخیل در این گفتار یک مفهوم عام است که انسان اجازه داشته باشد ذهنش را به پرواز درآورد. ذهنی که مرزهای زمان و مکان و موقعیت واقعی ما را در هم بشکند و آدمی را با خود به دنیایی دیگر ببرد. دنیایی که به گونهای دیگر است. دنیایی که بهتر از دنیای واقعی است. اصلا تمام هنرها و ابداعات بشری در سایه همین قدرت تخیل متولد شدهاند. تخیل آدمهایی که با خلق دنیای دلخواه خود در ذهنشان به جنگ دنیای واقعی، خشن و خشونتبار رفتند. یکی از کارکردهای مطالعه، بهویژه خواندن داستان و رمان، همین است که به آدم فرصت میدهد که خیال بورزد. اگر بتوانیم ذهنمان را برای خیالورزی مفید و موثر تربیت کنیم، آنگاه مطالعه آثار ارزشمند میتواند به واکاوی و اصلاح افکار، گفتار و پندار ما کمک کند. متاسفانه جامعه ما خیالورزی را به رسمیت نمیشناسد و این خیلی غمانگیز است. بیایید دستکم کودکان را در دنیای کودکانهای که دارند، از لذت داشتن رویاهای شیرین محروم نکنیم. بگذارید در دنیای زیبای ذهن پاک خود آسوده باشند. آنان با سفر در این دنیای ذهنی خودشان را خواهند یافت. بله آنان به کمک مطالعه میتوانند به خودکاوی و کشف دنیای شگفتانگیز ذهنی خود بپردازند.
بسیاری از والدین تا قبل از سن دبستان برای بچهها کتاب میخوانند اما پس از مدرسه رفتن و توانایی خواندن، این عادت را کنار میگذارند و مطالعه از سر کودک میافتد پیشنهاد شما برای جایگزینی خود کودک در روال خوانش چیست؟
من پیشنهاد میکنم کتاب خواندن را برای بچهها ادامه دهیم. حتی پس از آنکه خودشان خواندن را آموختهاند، باز هم برایشان کتاب بخوانیم. من هنوز در سن 42 سالگی دوست دارم کسی برایم کتاب بخواند. به همین دلیل همواره مشتاق شنیدن کتابهای صوتی هستم. کتاب خواندن برای دیگران موضوعی نیست که به سن افراد یا توانایی خواندن آنان مربوط باشد. بلکه یک کنش ارتباطی کارآمد است. در این کنش شخص سومی میان نویسنده و خواننده قرار میگیرد و صدای نویسنده را به گوش خواننده میرساند. او که کتاب را میخواند نیز نقش مهمی دارد. کیفیت این صدا، نوع خواندن، و از آن مهمتر ارتباط عاطفی خواننده با شنونده خیلی مهم است. وقتی پدر یا مادری برای فرزندش کتاب میخواند، نه تنها هدف مطالعه محقق شده است، بلکه آنان فرصت یافتهاند به بهانه اینکار در کنار هم باشند و با هم وقت بگذرانند. صدای پدر و مادر به متن کتاب روحی تازه میبخشد. زیرا خواندن همان شنیدن است و من قبلا در یادداشتی به این موضوع پرداختهام .
پیشنهاد میکنم بیاییم شبی فقط نیم ساعت، موبایل را کنار بگذاریم، تلویزیون و کامپیوتر را خاموش کنیم و برای سایر اعضا خانواده کتاب بخوانیم. نه فقط برای بچهها برای همه نزدیکان. برای خواهر و برادر، همسر، پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ، همسایه، همکار، یا هر آشنایی که به او دسترسی داریم. حتی میتوانیم برای عزیزانمان که در کنار ما نیستند، تلفنی کتاب بخوانیم. یا صدایمان را ضبط کنیم و با ایمیل یا در سایر شبکهها ارسال کنیم. من اخیرا بخش کوتاهی از رمان «جای خالی سلوچ» و گزیدهای از اشعار حافظ، مولوی، سعدی و عطار را ضبط کردم و با تلگرام برای تعدادی از دوستانم فرستادم. بازتاب خیلی خوبی داشت و اغلب آنان از من خواستند بخشهای دیگری از این کتابها یا سایر آثار را برایشان بخوانم. بنابراین، بیایید با هم و برای هم کتاب بخوانیم. در دنیایی که هر روز آدمها تنهاتر میشوند، کتابها میتوانند دوباره ما را به هم برسانند. بیایید این فرصت را از دست ندهیم و با کتابها آشتی کنیم. آنها قرنها همدم و همراه ما بودند. این یاران قدیمی را به سادگی با ابزارهای جدید عوض نکنیم.
آیا کتابهای صوتی میتوانند جایگزین خوبی برای این روند مستقل کردن کودکان باشند؟
من در مقام یک کتابدار، همیشه طرفدار و حامی کتاب صوتی بوده و هستم و به نظرم ما به نهضت تولید کتابهای صوتی در کشور نیاز داریم. ظرفیتهای زیادی در این سرزمین برای تولید کتاب صوتی وجود دارد. تصور کنید اگر هر یک از دوبلورهای حرفهای ما – که خوشبختانه تعدادشان هم زیاد است و برای همه این گرامیان آرزوی بهروزی دارم – فقط یکی از شاهکارهای ادبی را میخواندند و برای نسل امروز و فردا به یادگار میگذاشتند، چه سرمایه عظیمی تولید میشد. مجله داستان همشهری کار خوبی را در این زمینه آغاز کرده و «داستان همراه» را تولید میکند که مجموعهای از داستانهای کوتاه با صدای نویسندگان یا صداهای مشهور است. هر یک از این داستانهای همراه را بارها حین رانندگی گوش کردهام و بسیار لذت بردهام.
لحن خوانش کتابها محاورهای باشد یا رسمی یا هر دو؟
بستگی به متن کتاب دارد. اما در هر صورت ما باید حین خواندن کتابها به متن وفادار باشیم. متن هر چه هست باید همانطور خوانده شود. باید با متن ارتباط برقرار کنیم. باید جوهر متن را کشف کنیم و بکوشیم همان را به خواننده برسانیم.
و پرسش آخر، دستهبندی رایج مبتنی بر گروه سنی کتاب مناسب کودکان چقدر کاربردی و قاعدهمند است؟
به هر حال این دستهبندی بر اساس اصولی روانشناختی بوده و معیارهایی در این زمینه رعایت شده است. در مجموع چارچوب خوبی برای تفکیک آثار و کمک به والدین برای انتخاب کتاب محسوب میشود. قانون دوم و سوم رانگاناتان – پدر کتابداری نوین هند – هم همین را میگوید: هر خوانندهای کتابش و هر کتابی خوانندهاش. به این معنا که هر خوانندهای باید در جستوجوی اثری باشد که مناسب حال و روز اوست و هر اثری هم مخاطب خودش را دارد. بنابراین، من با این دستهبندی موافقم و در سودمندی آن تردید ندارم. اما آن را قطعی و مسلم نمیدانم. به این معنا که بسته به توانایی ذهنی و تجربه هر کودک ممکن است تفاوتهایی وجود داشته باشد. مثلا کودکی را که با کتاب بزرگ شده و بسیاری از آثار رده سنی خود را خوانده و دیگر در آن سطح راضی نمیشود، نمیتوان محدود کرد. باید به او اجازه دهیم کتابهای دیگر هم بخواند. زیرا او از همسالان خود جلوتر است.
اساسا من به آزادی در خواندن باور دارم. اگر ما بتوانیم مهارتهای تفکر انتقادی و تفکر فلسفی را در کودکان تقویت کنیم، آنان راهشان را خواهند آموخت. نباید تصور کنیم که دنیای کتابها جنگل مخوفی است که اگر کودک ما بدون حمایت و همراهی ما واردش شد، حتما طعمه گرگ خواهد شد. بلکه باید دنیای کتابها را همچون باغی ببینیم که او میخواهد در آن بگردد و میوههای مختلف را بچشد. بله ممکن است در این باغ زنبوری هم او را نیش بزند یا پایش در چالهای بلغزد، اما نباید به صرف خطرهای احتمالی فرصت زیستن و تجربه کردن را از کودکان دریغ کنیم. بیاییم بجای ترس، شجاعت را به کودکان بیاموزیم. بجای سو ظن و بدبینی، واقعبینی را به آنان یاد دهیم. در عین حالی که از دور مراقبشان هستیم، بگذاریم شادمانه زندگی را تجربه کنند. من نخستین رمان کلاسیک و بلندی که در نوجوانی خواندم «ابلوموف» اثر «ایوان گنچاروف» بود. بعید است کسی چنین رمانی را به یک نوجوان دبیرستانی پیشنهاد کند و احتمالا آن را مناسب سن او نمیداند. راستش من هم یادم نیست اصلا چه اتفاقی افتاد که این کتاب را انتخاب کردم. شاید دلیلش کنجکاوی بوده و میخواستم تجربه خواندن کتابهای مفصل را با رمانی روسی که در میان دوستانم هم چندان طرفدار نداشت آغاز کنم. از قضا شخصیت اصلی این رمان آدم بسیار تنبل و ناموفقی در زندگی بود. اما تنبلی آبلوموف به من سرایت نکرد. زیرا اصلا این رمان در ستایش تنبلی یا توجیه آن نوشته نشده است. به سخنی دیگر، تنبلی آبلوموف به هیچ وجه از جاذبه و زیبایی کتاب نمیکاست و من مشتاقانه آن را تا پایان خواندم. حالا که لذت خواندنش را به یاد میآورم، وسوسه شدم دوباره آن را بخوانم. شاید الان دیگر مناسب سنم باشد!