آیا آموزش زودهنگام بهتر است؟
برگردان: رضا عبدی //
دکتر استفان کاماراتا در زمینه رشد کودکان و ناتواناییهای رشدی همچون اتیسم، سندروم داون و سایر اختلالهایی که بر مهارتهای زبانی کودکان تاثیر دارند تخصص دارد. او نویسنده کتابهایی همچون والدین شهودی: چرا بهترین چیز برای کودکتان خودتان هستی و کودکانی که دیر حرف میزنند: یا نشانه یا یک مرحله است. او دکترای خود را در شاخه دانش سخن گفتن از دانشگاه پردو گرفته است و دوره پسادکترا را در دانشگاه آریزونا گذارانده است. اکنون نیز به عنوان استاد روانپزشکی و متخصص دانش گفتار و شنیدار در دانشکده پزشکی دانشگاه وندربیلت کار میکند.
***
با توجه به فشار همهجانبه برای آموزش مفاهیم پیچیده در سنین پایین به کودکان، این تصور وجود دارد که تحقیقات علمی زیادی بر حمایت از این ایده شهادت میدهند، اما واقعیت اینگونه نیست. شواهد متعددی وجود دارند که نشان میدهند این تلاش غیر مفید است. بهتازگی در نشریه ساینس یکی از دانشمندان برجسته آموزش، این سوال را مطرح کرده است که چرا دانشآموزان در مقطع راهنمایی مشغول خواندن دروس زیستشناسی دوره دبیرستان یا حتی دانشگاه هستند در حالیکه هنوز سیستم ذهنی آنها برای یادگیری و درک این مفاهیم توسعه کافی پیدا نکرده است.
با توجه به پدیدار شدن بحث و پرسشهای حیاتی در اینباره که مثلا چه چیزهایی را باید به کودکان آموزش داد و در چه سنی، باید این سوال به شکلی علمی بررسی شود که آیا «آموزش زودهنگام واقعا بهتر است؟» و اگر اینگونه است چرا دراینباره مطالعهای انجام نشده است؟ و از آن مهمتر اگر شواهد علمی در این زمینه نداریم چرا هر روز والدین در فشار بیشتری برای آموزش زودهنگام کودکانشان قرار میگیرند؟ چرا پژوهشگران اثرات جانبی این نوع آموزشها را بررسی نمیکنند؟
همه تولید کنندگان دارو موظف هستند که اثرات جانبی دارو را در بروشور دارو ذکر کنند. گاه به نظر میرسد اثرات جانبی درمان، حتی از خود بیماری هم بدتر هستند. من فکر میکنم در نهایت این مسابقه آموزش زودهنگام تبدیل بچهها، نوپایان و خردسالان به ماشینهای امتحان دهنده نیز چنین سرانجامی دارد.
از نظر علمی خیلی سرراست میتوان این پرسشها را بررسی کرد: آیا توسعه شتابیافته واقعا باعث بهبود مهارتهای کودکان میشود؟ یا آیا اینگونه توسعه یافتن تاثیری درازمدت بر مهارتهای کودکان ندارد و حتی تاثیر ناخواسته منفی دارد یا نه؟
امروزه فرض بر این است که هر چه زودتر، بهتر. اما این ادعا هرگز اثبات نشده است. در حقیقت حتی مطالعاتی وجود دارند که نشان میدهند اگر چه توسعه و آموزش شتابیافته، سود کوتاهمدت دارند اما در درازمدت هیچ بهبود پایداری را نشان نمیدهند.
حدود چهل سال پیش، پروفسور لویس نلسن بیان کرد که تلاش برای توسعه ادراکی شتابیافته فوایدی در کوتاهمدت دارد اما در درازمدت این فواید حفظ نمیشوند. بدتر اینکه او متوجه شد که حتی این فواید کوتاهمدت با هزینهای زیاد به دست میآیند. کودکانی که قبل از بلوغ به طور مداوم تحت فشار برای یادگیری مفاهیمی هستند که ذهنشان هنوز برای آنها آماده نیست، بیش از سایر کودکان نسبت به یادگیری، بیمیل و غیر فعال هستند. بیشتر کودکان به طور طبیعی کنجکاو هستند و دوست دارند یاد بگیرند اما آنهایی که در سن پایین مجبور به یادگیری شدهاند به نظر میرسد علاقه به آموختن را از دست میدهند. به طور خلاصه هرگونه فایده ناشی از یادگیری زودهنگام، عمری کوتاه دارد و اثرات جانبی منفی این تلاشها به شکل کاهش انگیزه برای یادگیری و توسعه مهارتهای اجتماعی و در نتیجه منفعل شدن نمایان میشوند.
این یک یافته قدیمی و از رده خارج نیست. در حقیقت کمبود منافع و عوارض احتمالی یادگیری زودهنگام در سالهای اخیر نیز در پژوهشها شبیهسازی شده است. دیل فرن استاد دانشگاه وندربیلت که متخصص در زمینه کودکی است تاثیر حضور در پیشدبستانیهای شتابدهنده را بر روی نتیجه تحصیلات آکادمیک در درازمدت بررسی کرده است؛ نتیجه این مطالعه نشان داده که کودکان در پیشدبستانیهای شتابدهنده ابتدا نتیجه بسیار خوبی میگیرند و مربیانشان فکر میکنند که این دانشآموزان نسبت به سایرین بهتر آماده شدهاند اما دستآورد کودکان گروه کنترل با پایان دوره پیشدبستانی به اندازه کودکانی که به پیشدبستانیهای شتابیافته رفته بودند برابر میشد. در سال دوم و سوم، دستآورد کودکان گروه کنترل از کودکان پیشدبستانیهای شتابیافته بهتر میشود.
خب حالا اگر فکر میکنیم همیشه زودتر یادگرفتن بهتر است چرا اولویت ملی ما، این نیست که به همه کودکان کشور کمک کنیم تا راهرفتن و حرف زدن را پیش از ۶ ماهگی یاد بگیرند؟ و چرا نحوه تکامل در طبیعت، نسبتا ثابت بوده و همه کودکان چه شهرنشین و چه روستانشین بین یک تا دو سالگی حرف زدن را میآموزند و جملهبندی را یاد میگیرند؟
این سیستم آموزشی «یادگیری زودتر بهتر است» سرانجام میخواهد اهداف طبیعی پیشرفت کودک مانند راهرفتن و حرفزدن و… را نیز جلو بیاندازد. چرا تا به حال سیستم آموزشی چنین اولویتی نگذاشته است؟ چون این کاری پوچ است که کودکی ۶ ماه بخواهد راهرفتن یا حرفزدن را بیاموزد. کودکان در این سن از نظر فیزیکی و ذهنی ظرفیت این رفتار را ندارند. بنابراین اکثر افراد، این هدف که به کودک ۶ ماهه حرف زدن بیاموزیم را بیارزش میدانند. از طرفی بدون هیچ آموزش خاصی اکثر کودکان پیش از دو سالگی راهرفتن و حرفزدن را یاد گرفتهاند. شاهدی نیز وجود ندارد که زودتر حرفزدن و راهرفتن هیچ فایده درازمدتی در هماهنگی یا توان فکری یا مهارتهای زبانی کودکان داشته باشد.
شاید دانشمندان بتوانند برنامهای تمرینی درست کنند که میانگین راه افتادن کودکان را چند ماهی جلو بیاندازد؛ اما آیا این مهم است؟ اگر کودک نوپا مجبور شود که زودتر راه بیفتد آیا این در درازمدت سودی به حالش دارد؟ آیا هیچ اثر جانبی منفی از این ماجرا برای کودک باقی نمیماند؟ مثلا شاید وقتی بدن کودک هنوز آماده نباشد استرس بلند شدن مانع شود که زانوها و لگن او به خوبی شکل و جهت بگیرند، شاید استخوانها بد شکل شوند، شاید در درازمدت بر تعادل کودک تاثیر منفی بگذارد.
فرض شایع این است که وادار کردن کودکان به آموزش زودهنگام در مدرسه مفید است و بسیاری از افراد نسل حاضر با این فرضیه آموزش دیدهاند. اما مهم است که درستی این فرضیه سنجیده شود. وقت آن رسیده که بررسی کنیم آیا آموزش زودهنگام کودکان با خواستههای معقول همراستا است و باعث استفاده بهتر و رشد بهتر کنجکاوی کودکان و عشق به یادگیری در آنها میشود؟ همچنین بسیار مهم است که عوارض و ضررهای احتمالی این کار نیز به شکلی علمی سنجیده شود. والدین باید بدانند که آیا معقول است که از یک کودک پیشدبستانی بخواهیم انشا بنویسد یا از یک کودک در مهدکودک بخواهیم که تماموقت روی میز و صندلیاش بنشیند و تمرین انجام دهد. این کارها ممکن است ضرری بیش از منفعت فرض شده برای رشد فکری، تحصیلی و اجتماعی کودک داشته باشند.
***