در نکوهش آموزش پینوکیویی خوبیها و بدیها
سید اکبر موسوی //
پینوکیو، داستان عروسکی است که جان دارد و میتواند مانند انسانها راه برود و حرف بزند و فکر کند و مهمتر از همه اختیار دارد، اما عروسکی چوبی است. عروسک به جای اینکه به مدرسه رود، فریب روباه مکار و گربه نره را میخورد و به بیراهه میرود. به یادماندنیترین اتفاق داستان، دراز شدن دماغ چوبی پینوکیو است. هر وقت دروغ میگوید، فورا دماغش دراز میشود و او را رسوا میکند. پینوکیو چنان به انحراف میرود که تغییر ماهیت میدهد و به خر تبدیل میشود. اما این پایان داستان نیست، پینوکیو به کمک فرشته مهربان و دوستانش، راه خوبی را در پیش میگیرد و تبدیل به انسان میشود؛ انسانی که چوبی نیست و گوشت و پوست دارد و انسانی واقعی است.
در این داستان، چیزی که به چشم میآید، دیدن فوری نتیجه عمل است. وقتی دروغ میگوید فورا دماغش دراز میشود. وقتی بد میشود، خر میشود و وقتی خوب میشود، انسان میشود. خالق پینوکیو میتواند این اتفاقات را استعارهای از تجسم اعمال دنیوی در سرای دیگر بداند که در یک پارادایم دینی مطرح است یا حتی عینی کردن و رئالنمایی نتیجه درازمدت عمل بداند و اینگونه توجیه کند که رویآوردن به بدیها، در باطنش سقوط به حیوانیت است و سیر به سوی خوبیها، صعود به انسانیت، و این داستان میخواهد روح و باطن اعمال را نشان دهد.
از آموزههای دینی، اینگونه فهمیده میشود که پاداش و کیفر اخروی، چیزی جز تجسم اعمال دنیوی نیست. پس میتوان این ادعا را پذیرفت که داستان ذکر شده، استعارهای از مفاهیم دینی و حتی اخلاقی است.
این یک سویه داستان بود. داستان روی دیگری هم دارد و آن فاصله میان انجام فعل و مشاهده نتیجه آن است. اتفاقی که در داستان پینوکیو و مشابه آن در سریالهایی شبیه کلید اسرار و امثال آن جریان دارد، مشاهده سریع نتیجه و باطن اعمال است.
در مجموعه «کلید اسرار» هر گاه کسی بدی کند، در همینجا بلایی بر او نازل خواهد شد. کسی که خوبی میکند، بی درنگ در همینجا پاسخش را خواهد دید. نکته مهمتر این است که معمولا این داستانها بر پایه اتفاقی ماورایی و خارج از علل و اسباب عادی پیریزی میشود. گاهی این داستانها چنان مبالغه و اغراقمند میشوند که گمان میشود هر کس بدی کند، فورا از آسمان سنگی بر سرش فرود خواهد آمد و هر کس خوبی کند، فرشتگان همان آن، بوسه بر دستانش خواهند زد.
اما اتفاقی که در زندگی ما جریان دارد، اینگونه نیست و ما اینگونه که در داستان پینوکیو و یا کلید اسرار است، پاداش و جزا نمیبینیم. انسانها معمولا نیکیهایی که میکنند و در دجله میاندازند، تا وقتی به بیابان روند و ایزد بازشان دهد، فاصله بسیاری است. به راحتی میتوان به این نتیجه رسید که انتظار اینکه نتیجه خوبی را فورا بیابیم و کیفر بدی فورا بر سرمان کوفته شود، انتظاری نابجا و اشتباه است. اما به نظر میآید که برخی آموزشها و داستانها این نکته را تلقین میکنند که میان فعل و نتیجهاش فاصلهای نیست.
کودکی را فرض کنید که با این تصور بزرگ شده است که هر گاه خوبی کند، مثلا به مادرش کمک کند، فرشتگان شب زیر بالشش شکلات میگذارند، و هر گاه بدی کند، زمین میافتد و دستش زخم میشود؛ زیرا وقتی بلایی سرش آمده بود به او گفته بودند که به خاطر کار بدش بوده است. این آموزهها آرام آرام در ذهن کودک به باور تبدیل میشود. کودکی که گمان کند، همان اتفاقی که در خوبیها و بدیها بر سر پینوکیو آمد، برای او هم صادق است، انتظار دارد که سریع عقوبت شود و سریع پاسخ نیکی خود را دریابد؛ اما زندگی واقعی چیزی دیگر است.
این شیوه آموزش، علاوه بر اینکه نوعی فریب کودک است، خوب و بد را در ذهن کودک تاجرانه تعریف کرده است و او انتظار دارد در برابر هر خوبی، خوبی بیند و در برابر بدی، بدی. شاید با رشد کودک، معنای ابتدایی تجارت خوبی در برابر خوبی عوض شود، اما احتمال دارد، او به گونهای پیچیدهتر انتظار خوبی در برابر خوبی داشته باشد حتی در حد اظهار تشکر دیگران. این آموزش خوبی و بدی را نه به خاطر خوب بودن و بد بودنشان توصیه و نهی میکنند، بلکه به خاطر سود فردی توصیه میکنند. این فرد اخلاقش در راستای سود شخصی و فردی تعریف میشود نه یک اخلاق دیگرگرا و به سود دیگر انسانها.