از مشق نوشتن برای بچهها غول نسازیم
آناهیتا ظلطاعت //
از 26 مادر حاضر در جلسه بيشتر از بیست نفرمان خانهداريم و کمتر از تعداد انگشتان يک دست شاغل. فقط ميدانم يکيشان پزشک است. از 26 مادر حاضر در جلسه، بيشتر از نصفمان بعد از دبيرستان به آن طرف نردههاي دانشگاه سرک کشيدهايم. از 26 مادر حاضر در جلسه چيزي حدود 10 نفر جز همين يک دانه که سر جلسه ماهانه مدرسهاش نشستهاند، بچه ديگري دارند…
بيشتر مادرها جوانند. مادرها اضطراب دارند، انگار که قرار است خودشان کارنامه بگيرند. طوري که خيال ميکنم صداي کوبيدن قلب خانمي را که کنارم نشسته ميشنوم. چندتايي با بغلدستيشان پچپچ ميکنند، همه مينالند که بچهها وقت مشق نوشتن جانشان را به لبشان رساندهاند. راستش جان من هم به لبم ميرسد معمولا، اما هنوز زندهام. يکي ديگر را ميگويند يکبار با بچهاش وقت نوشتن تکليف روز تعطيل چناني دعوايي کرده که پدربزرگ بچه – بله پدربزرگ بچه- شخصا آمده مدرسه هر چه فرياد داشته بر سر معلم کشيده که چرا اينقدر به نوه زيبا، ماه و رعنايش مشق ميدهد که عروس صدایش را براي بچه بلند کند. مادرها به اين نتيجه رسيدهاند که اين يک تسويه حساب خانوادگي است، بچه بهانه است. من مات ماندهام هر چه که هست چرا کسي نميگويد به هر حال اين يکدانه بچه هم بايد بتواند مثل همه 25 تاي ديگر از پس تکليفش بربيايد. مادر با پدربزرگ، پدر با مادر، پدربزرگ با معلم همه اينها به هم پريدهاند. بچه را مجسم ميکنم خيلي سرخوش وسط اين جنجال بزرگ که همه صدايشان را براي هم بلند کردهاند، در حاشيه امن ايجاد شده تنها چيزي که حالياش نشده اين است که بايد، بايد، بايد تکليفش را انجام دهد.
بيشترشان تک بچهاند. مادرها اصلا باورشان نميشود که پسرکشان سر سوزني شيطان باشد. يکيشان راستي راستي فکر ميکند معلم چون چشم ديدن بچهاش را ندارد، بيخودي به او گير ميدهد. ميگويم بچههايمان مثل همه پسربچههاي 9 ساله حتما شيطانند اما چون در خانه همبازي ندارند پيش نيامده ببينم آتش بسوزانند، نشستهاند پاي ايکسباکس و صدا ازشان در نميآيد اما اوضاع وقتي با 24 تا پسربچه همسن و سال خودشان، زير يک سقف نشسته باشند، حتما فرق دارد. شانههايش را مياندازد بالا. زير بار نميرود، طبق محاسباتش بچهاش در طبقهبندي حيات در ردهاي بالاتر از آدميزاد جاي ميگيرد. بچهاش ساز ميزند، خيلي سليس انگليسي حرف ميزند، اما برنامه روزانهاش را خودش توي کيفش نميگذارد. وقتي معلم ليست بچههايي را که پيش آمده کتابي يا دفتري جا بگذارند ميخواند، هول ميشود و ميگويد تقصير من بود، ديکته شب را که صحيح کردم، دفتر ماند سر پيشخوان آشپزخانه. معلم براي بار هزارم اصرار ميکند خودشان برنامهشان را در کيف بگذارند. شما – يعني ما- فقط کنترل کنيد. من حتي کنترل هم نميکنم، دو سال است خودش اين کارها را ميکند. تا بهحال نشده با دست چپ مشق نصفهماندهاش را تمام کنم. تا بهحال از روي کتاب رونويسي نکرده تا پايش نمره بگذارم که يعني ديکته شب. تا بهحال براي کار نصفهماندهاش نزد معلم، بهانه جعلي نتراشيدهام. پيشآمده صبح زود بيدارش کنم خودم هم کنار دستش باشم تا خوابش نبرد اما دروغ نداريم يا انجام بده يا اگر نتوانستي يا تنبلي و بازيگوشي کردي خودت برو و پاسخگو باش. من کنارت هستم. مواخذه ميشوي؟ خب انتظار نداري تشويقت کنند که! موقعيت بدي است؟ آخ موافقم، سخت است معلم بگويد نااميدم کردي. اشکالي ندارد فوقش جريمه ميشوي. بايد تلاش کني تا دوباره نظر معلمت را جلب کني. بچه من هم، دستش کند است، دستخطش افتضاح است، اما اشکالي ندارد. مهارت کلامياش و دايره وسيع کلماتش خيالم را جمع ميکند. ادبياتش آنقدر خوب است که باقياش نگرانم نکند. نه به همين راحتي! دو سال طول کشيد تا ضعف موجود را به عنوان واقعيت قبول کنم. حتي با اينکه گاهي ديکتهاش تعريفي ندارد کنار آمدهام. به وضوح ميبينم از وقتي من آرامم اوضاع نوشتن او هم بهتر است. دلم ميسوزد براي وجود کوچک کلاس دومياش، وقتي علاوه بر کنار آمدن اين ضعف، خودش بايد مادر مضطربي را که من بودم تحمل ميکرد. اما بالاخره ياد گرفتم، ياد گرفتم او اصلا قرار نيست کامل باشد، بينقص باشد، بهترين باشد. اما بايد ياد بگيرد که سعي کند و دست از تلاش کردن برندارد…
مادرها کارنامهها را تحويل گرفتهاند. در سيستم ارزشيابي جديد کارنامهها نمره ندارند. چند تا مادر ايستادهاند تا بدانند فلان درس چرا خيلي خوب نيست و فقط خوب ارزيابي شده! از معلم تشکر ميکنم و ميزنم بيرون. جز نوشتن فارسي همه موارد خيلي خوب ارزيابي شده. به پدرش زنگ ميزنم و با هم روي بلندنظري معلم توافق نظر داريم. قرار ميشود پسرک بدخطمان را بابت تلاشش شام به هر چه که انتخاب خودش است مهمان کنيم.