آسیبهای ازدواج زودهنگام برای کودکان
دکتر نازی اکبری//
با متانت، آرام و باوقار وارد اتاق کار من شد و با آرامشی جالب توجه درون صندلی روبهروی من قرار گرفت. موهایش را به دقت و با سلیقه پشت سرش سنجاق کرده بود. موهای سپیدی که همراه با اندکی خمیدگی پشتش آبستن قصهها از روزگارانی دور بود. در حالیکه نگاهش را از من میدزدید شروع کرد:
– میخوام باهاتون روراست باشم. واقعیتش اینه که من اصلا فکر نمیکنم به رواندرمانی نیاز دارم ولی به اجبار بچههام و بهخاطر اونا اومدم اینجا. اونا فکر میکنن من دیوونه شدم. آخه تصمیم گرفتم طلاق بگیرم. بعد از 64 سال زندگی!
از گوشه چشمانش با نگاهی غبارآلود به چشمان من خیره شد و گفت: شمام فکر میکنین من دیوونه شدم؟
سرش رو به صندلی تکیه داد و ادامه داد:
هشت سالم بود که شوهرم دادن. اصلا نمیفهمیدم عروسی کردن یعنی چی. شوهرم اون موقع نوزده سالش بود. الان فکر میکنم میبینم اونم بچه بود ولی نه به اندازه من. یادم میآد یه دایه داشتم که برام یه عروسک کهنهای درست کرده بود و از بچگیم هر وقت از چیزی میترسیدم اونو تو مشتم میگرفتم و یه گوشهای قایم میشدم. اصلا یادم نمیآد چطوری مراسم ترتیب داده شد ولی یادمه که لباس عروس تنم کردن و مادرم بهم گفت تو دیگه یه خانمی و باید اون عروسک رو بندازی دور. بعد اون عروسک رو ازم گرفتن. دیوونهام نه؟… بعد از نزدیک به هفتاد سال هنوز حس جدایی از اون عروسک برام زندهس… بعدشم همه با هم رفتیم خونه داماد. من نمیفهمیدم که دیگه باید اونجا زندگی کنم. وقتی مادر و پدر و خانواده رفتن من با جیغ و گریه میخواستم باهاشون برم. فکر میکردم که دیگه منو دوست ندارن. عروسکم رو هم ازم گرفته بودن. با یه مرد غریبه و هیکلی توی اتاق تنها بودم و مثل جوجه میلرزیدم. اون صحنهها هیچوقت یادم نمیره…
درمانجوی من،*خانم پ، 72 سال سن داشت و صاحب سه فرزند بزرگسال و هشت نوه بود. خانم پ مدتی بود که تصمیم به جدایی از همسر 83 ساله خود گرفته بود و این تصمیم باعث ناراحتی فرزندانش شده بود. او معتقد بود که هیچوقت معنای زندگی را نفهمیده و زندگی از ابتدا به او تحمیل شده بوده است. احساس میکرد که به دلیل تفاوت سن همسرش در سراسر زندگی مشترکشان حتی تا امروز او را تحت کنترل خود قرار داده است.
– میدونین چیه، بچههام منو نمیفهمن، میگن آبرومون میره. ولی برام مهم نیست. میدونم خنده داره ولی تمام عمرم دو تا چشم منو تعقیب کرده. حالا میخام این چند روز باقیمانده رو رها باشم، خودم باشم…
در مسیر برگشت به خانه، جلسهام با خانم پ را مرور کردم. گفتههای او اندوهی وصف نشدنی در درون من ایجاد کرده بود و شاید طعمی آشنا داشت. اولین دفعهای که با مقوله ازدواج کودکان مواجه شدم زمانی بود که 9 سال سن داشتم. مادرم برای عمل جراحی به بیمارستان منتقل شده بود و مادربزرگ به منزل ما آمده بود تا از ما نگهداری کند. یک بعدازظهر گرم مردادماه بود. مادربزرگ عادت داشت بعد از صرف ناهار میخوابید. من هم طبق معمول توی حیاط در حال شمردن مورچهها بودم که صدای مادربزرگ بلند شد:
– دختر به جای بازی بیا برو ظرفارو بشور.
بهت زده پرسیدم من؟ گفت: «بله. مادرتون شماها رو بد بار آورده.»
گفتم: آخه من نمی توونم. ادامه داد: «نمیتوونی؟ من همسن تو بودم شوهرداری میکردم، یخ حوضو میشکوندم لباس میشستم. دستام اونقدر کوچیک بود که جون نداشت لباسارو بچلونم.»
تصور مادربزرگ در سن نه سالگی در حال پختن غذا برایم قابل درک نبود. ولی این حرف او کنجکاوی من را تحریک کرد و عاملی شد که هر وقت سرحال میدیدمش از او در مورد ازدواجش بپرسم.
مادر بزرگ میگفت 9 سالش بوده که با پدربزرگ که از او چهارده سال بزرگتر بوده ازدواج کرده. میگفت «اصلا عقلم نمیرسید جریان چیه. از اینکه برام لباس عروس خریده بودن ذوق میکردم. اونقدر کوچیک بودم که وقتی به عنوان عروس منو روی صندلی نشوندن پاهام به زمین نمیرسید.»
همیشه با خنده این قصه را تکرار میکرد که: « دلم میخواست با همبازیهام بازی کنم ولی بهم گفته بودن عروس حرف نمیزنه و سنگین و رنگین میشینه. وقتی نقل و پول روی سرمون ریختن منم همراه با بچههای دیگه پریدم روی زمین سکه جمع کنم که با نهیب بزرگترها روبهرو شدم.”
بعدها که بزرگتر شدم بیشتر در کندوکاو این وصلت میمون بودم. مادربزرگ همیشه از پدربزرگ به خوبی یاد میکرد: «خدا رحمتش کنه مرد خیلی خوبی بود.عصرها که از سر کار میاومد من با بچهها تو کوچه در حال بازی بودم. منرو میذاشت روی قلمدوشش میآورد تو خونه. آقا بود. تا یازده سالگیم به من دست نزد.»
مادر بزرگ جوری از این موضوع حرف میزد که انگار پدربزرگ از حقش گذشته بوده و با اصرار سعی داشت از پدربزرگ در ذهن ما یک قهرمان بسازد. مادربزرگ اولین فرزندش را در سن چهارده سالگی به دنیا آورد و در سن 27 سالگی با مرگ ناگهانی پدربزرگ مسوولیت چهار بچه قد و نیم قد به عهده او قرار میگیرد. او برای مدیریت زندگی سختش، دختر بزرگش را در سن سیزده سالگی به خانه بخت میفرستد و به این شکل این پدیده تاسفبار از نسلی به نسل بعدی انتقال مییابد.
امروز، شاید نزدیک به صد سال پس از ازدواج زودهنگام مادربزرگ**، با مشاهده تصاویر جشن عروسی کودکان در دنیای مجازی اندوهی دوباره در درونم احساس کردم.
ازدواج کودکان نقض جدی حقوق بشر در سراسر جهان است. پدیدهای که حقوق کودکان و زنان را برای دسترسی به بهداشت، آموزش، عدالت و برابری، عدم تبعیض و زندگی عاری از خشونت و استثمار تحت الشعاع قرار میدهد. این حقوق مذکور در اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون حقوق کودکان، کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان و همچنین سایر اسناد بینالمللی و منطقهای حقوق بشر قید شده است.
ازدواج کودکان واقعیتی است که به شکل رسمی یا غیررسمی هم دختران و هم پسران زیر هجده سال را در بر میگیرد اما بهطور مشخص تاثیرات منفی آن بر دختران به مراتب بیشتر مشاهده شده است. بر مبنای گزارش یونیسف با وجود تعهدات تقریبا “جهانی” به پایان دادن ازدواج کودکان، در کشورهای در حال توسعه به استثنای چین، از هر 3 دختر یکی قبل از هجده سالگی و از هر 9 دختر یکی قبل از سن پانزده سالگی ازدواج میکند. اکثریت این دختران از خانوادههای فقیر و کم سواد بوده و در مناطق روستایی زندگی میکنند. همان گزارش اعلام میکند که در سال 2010، 67 میلیون زن بین سن 20-24 در سراسر دنیا در نوجوانی به خانه بخت فرستاده شدهاند که نیمی از این زنان از کشورهای آسیایی و یک پنجم از کشورهای آفریقایی بودهاند. در سال 2014، نیجریه، چاد، مالاوی، بنگلادش و هند به ترتیب بالاترین نرخ ازدواج کودکان را در جهان داشتهاند.(دیدهبان جهانی حقوق بشر، 2014)
در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بهخصوص در مناطق فقیرنشین و یا روستایی، ازدواج کودکان به عنوان یک هنجار اجتماعی بوده و ریشه در تبعیض جنسیتی و فقر دارد. در اکثر موارد خانوادهها برای کاهش بار اقتصادی خانواده به شوهر دادن دختران کم سن و سال خود اقدام میکنند و در ازای دریافت مبلغی دختران خود را به عقد مردان مسن در میآورند. عدهای هم برای تامین آیندهای بهتر برای دخترانشان به این امر اقدام میکنند در حالیکه ازدواج در خردسالی سلامت جسمی و روحی این کودکان را تهدید میکند.
بهطور مثال عوارض ناشی از بارداری و زایمان دلیل عمده مرگ و میر در بین نوجوانان پانزده تا نوزده سال در کشورهای در حال توسعه شناخته شده است. عوارض منفی ازدواج کودکان عبارتند از:
– حاملگی زودرس: در اکثر موارد دختران خردسال پیش از اینکه از نظر جسمی و روحی آمادگی داشته باشند باردار میشوند.
– مرگ ومیر در حین وضع حمل: احتمال مرگ دختران زیر پانزده سال در حین زایمان نپج برابر بالاتر از زنان بالغ است و علت اصلی مرگ و میر در بین نوجوانان پانزده تا نوزده سال در سراسر جهان عوارض ناشی از بارداری است.
– مرگ و میر نوزادان: در مقایسه با زنان بالغ، نرخ مرگ و میر نوزادان با مادران زیر بیست سال 75 درصد بالاتر است.
– مشکلات سلامتی: زایمان زودرس میتواند به انواع مشکلات سلامتی برای مادران کم سن و سال بیانجامد. بهطور مثال انواع بیماریهای زنانگی، بیماریهای مقاربتی، اچ ای وی و ایدز.
– بیسوادی: عروسان خردسال معمولا از دسترسی به آموزش و پرورش محروم میشوند و آگاهی از حقوق اولیه از آنها سلب میشود و چه بسا فرزندان آنها هم در همین مسیر قرار گیرند.
– فقر: عدم دسترسی به آموزش و پرورش و موقعیتهای شغلی آنها را وابسته و منزوی ساخته و بیرون آمدن از چرخه فقر را برای آنان دشوار میسازد.
– سوء رفتار و خشونت: آمار و تحقیقات در سراسر دنیا به اتفاق اعلام کردهاند که میزان تجربه خشونت خانگی و سوء رفتار در دختران کمسن در مقایسه با زنان بالغ به مراتب بیشتر بوده است.
– سلامت روانی: جدایی از خانواده در سن کم، اجبار در برقراری رابطه جنسی بدون آمادگی جسمی و روحی، تجربه خشونت خانگی و انزوا از جمله عواملی شناخته شدهاند که موجب اختلال تنش پس از سانحه و افسردگی در این کودکان میشوند. دکتر یان لی استارت از “آکادمی امراض کودکان” در طی تحقیقی منحصر به فرد در سال2011 اعلام کرد که نتایج تحقیقات تیم او نشان داده است که دخترانی که پیش ازسن هجده سالگی ازدواج میکنند 41 درصد بیش از زنان بالغ در معرض خطر ابتلا به اختلالات روانی قرار میگیرند.
در دراز مدت هیچ جامعهای استطاعت از دست دادن فرصتها، اتلاف استعدادها و یا استثماری را که ازدواج کودکان موجب میشود را نخواهد داشت. سرمایهگذاری در پیشرفت دختران، توسعه داراییهای اجتماعی و اقتصادی آنها، ایجاد امکان دسترسی آنها به خدمات آموزشی و بهداشتی و تضمین به تعویق انداختن ازدواج آنها تا زمانی که آمادگی لازم را دارا باشند همگی به معنای کرامت بیشتر برای زنان است که به داشتن خانوادههایی سالمتر و عدالت و برابری بیشتر میانجامد که این به نوبه خود به جامعهای قویتر و اقتصادی پر جوش و جنبتر ختم میشود.
رعایت حقوق کودکان، ادای رسالت وظیفه ما در حمایت از آنان است. یا میبایست از ازدواج کودکان جلوگیری کنیم و یا بهزودی با تراژدی انسانی “ازدواج کودکان” روبهرو خواهیم شد.
***
*برای حفظ هویت درمانجو، ذکر شرایط خانوادگی او با اندکی تغییر بیان شده است.
**همیشه در ذهن کوچک خودم در این اندیشه بودم که چرا مادربزرگ تا این حد به تاببازی علاقه دارد. بهخاطر دارم برای چند روز همراه خانواده به شمال سفر کرده بودیم. غروب بود و ما در راه برگشت در منطقه جنگل سیسنگان توقف کردیم. منطقه بازی کودکان خلوت بود. به محض پیاده شدن از ماشین، مادربزرگ به چپ و راست نگاهی انداخت و به چابکی یک دختربچه خودش را به تاب رساند و از مادرم خواست که او را هل دهد. چند دقیقه بعد در حالیکه مادربزرگ با هیجان بالا و پایین میشد یکی از ماشینهای سواری خط تهران – نوشهر در کنار محوطه توقف کرد. راننده با مشاهده مادربزرگ روی تاب پنجره را پایین کشید و با همان لحن داش مشتی مخصوص رانندگان خط با تمسخر داد زد: “بپا اون بچه از رو تاب نیفته پایین..” و همراه با خنده مسافران سریع حرکت کرد.
آرزو داشتم که به آن زمان برگردم و به آن راننده بگویم:
مادربزرگ سالها پیش از روی تاب افتاده بود زمین… ولی افسوس که صدای نالههای دردش به گوش جامعه نرسید!