جاستین مک‌برایر* – برگردان: زهیر باقری نوع‌پرست //

اگر متوجه شوید مدارس ما به کودکان می‌آموزند نادرستی تقلب در آزمون‌ یا کشتن افراد برای تفریح صحیح نیست، چه می‌گویید؟ آیا متعجب می‌شوید؟

من متعجب شدم. به‌عنوان فیلسوف، می‌دانستم بسیاری از دانشجویان به واقعیت‌های اخلاقی باور ندارند. با این که هیچ تحقیق ملی این پدیده را اندازه‌گیری نکرده است، استادهای فلسفه‌ای که با آنها صحبت کرده‌ام عنوان می‌کنند اکثر دانشجویان سال اول در کلاس‌های درس آنها ادعاهای اخلاقی را صرفا نظرهایی می‌دانند که صحیح نیستند یا فقط در نسبت با یک فرهنگ صحیح‌اند.

مساله این بود که نمی‌دانستم این نگرش از کجا نشات می‌گیرد. با توجه به اینکه برخی افراد در حلقه­های آکادمیک خود پیرو نسبی‌گرایی اخلاقی‌اند، طبیعی است برخی بر این باور باشند که خود فیلسوف‌ها را باید ملامت کرد، ولی این چنین نیست. مثال‌هایی تاریخی از فیلسوف‌هایی وجود دارد که گونه‌ای نسبی‌گرایی اخلاقی را تصدیق می‌کردند، از زمان پروتاگوراس که اعلام کرد «انسان معیار سنجش همه چیز است»، و برخی دیگر که وجود هر گونه واقعیت اخلاقی را انکار می‌کنند. ولی چنین موجوداتی نادرند. گذشته از این، اگر دانشجویان با این دیدگاه نسبت به اخلاق وارد دانشگاه می‌شوند، خیلی بعید است که رویکرد آنها نتیجه تدریس استادان فلسفه دانشگاه‌ها باشد. پس این نگرش از کجا نشات می‌گیرد؟

چند هفته پیش متوجه شدم دانش‌آموزان پیش از اینکه به آستانه آموزش عالی برسند در معرض این تفکر قرار می‌گیرند. هنگامی که به مدرسه پسرم رفته بودم، دو تابلوی آزاردهنده در تابلو اعلانات مدرسه دیدم. روی آنها نوشته بود:

واقعیت (فکت): آنچه در مورد موضوعی صحیح است و می‌توان آن را آزمود و اثبات کرد.

عقیده: اندیشه‌ها، احساسات و باورهای شخص.

به این امید که تنها این دو تعریف اشتباه باشند، به خانه رفتم و «واقعیت در برابر عقیده» را در گوگل جستجو کردم. تعریف‌هایی که به‌صورت آنلاین یافتم اساسا همانند همان تعریف‌هایی بود که در مدرسه پسرم نصب شده بود. استانداردهایی که اکثر مدارس در امریکا به‌کار می‌برند لازم می‌دانند دانش‌آموزان بتوانند تفاوت بین واقعیت و عقیده، و قضاوت مدلل در یک متن را شناسایی کنند. همچین مرکز نظارت بر مفاد درسی مدارس در اینترنت صفحه‌ای مملو از لینک‌هایی به تعاریف، برنامه‌های درسی و امتحان دارد تا اطمینان یابند دانش‌آموزان می‌توانند تفاوت بین واقعیت و عقیده را تشخیص دهند.

مشکل این تمایز چیست و چگونه این نظر را، که واقعیت‌های اخلاقی عینی وجود دارند، تضعیف می‌کند؟

اول اینکه تعریف واقعیت بین حقیقت و اثبات در حال نوسان است– این دو مشخصا ویژگی‌های متفاوتی هستند. برخی چیزها حقیقت دارند، حتی اگر کسی نتواند اثباتشان کند. به‌عنوان مثال، ممکن است در جای دیگری از جهان حیات وجود داشته باشد، با اینکه هیچ‌کس نتواند آن را اثبات کند. خیلی از چیزهایی که زمانی اثبات کردیم، بعدها مشخص شد غلط بوده‌اند. به‌عنوان مثال، زمانی بسیاری از مردم باور داشتند زمین صاف است. در هم آمیختن حقیقت (که یکی از ویژگی‌های جهان است) با اثبات (که یکی از ویژگی‌های ذهنی ماست) اشتباه است. علاوه بر این، اگر واقعیت‌ها به اثبات نیاز داشته باشند، آنگاه واقعیت‌ها به شخص وابسته می‌شوند. اگر چیزی را بتوانم اثبات کنم، برای من واقعیت خواهد بود، و اگر شما نتوانید اثباتش کنید، برای شما واقعیت نخواهد بود. در آن صورتE=MC2  یک واقعیت برای فیزیکدانان است، نه برای من.

ولی نکته دوم و بدتر این است که به دانش‌آموزان می‌آموزند مدعاهای انسان‌ها دو نوع‌اند: یا واقعیت‌اند، یا عقیده. از آنها امتحان‌هایی گرفته می‌شود که در آنها باید مدعاها را در یکی از این دو گروه دسته‌بندی کنند، ولی نمی‌توانند هیچ مدعایی را در هر دو گروه بگذارند. ولی اگر واقعیت‌ها حقیقت دارند و عقیده من چیزی است که به آن باور دارم، آنگاه بسیاری از مدعاها مشخصا در هر دو گروه خواهند بود. به‌عنوان مثال، من از پسرم درباره این تمایز پرسیدم. او با اعتمادبه‌نفس گفت که واقعیت‌ها چیزهایی‌اند که حقیقت دارند، درحالی‌که عقاید چیزهایی‌اند که ما به آنها باور داریم. پس از آن ما این مکالمه را داشتیم:

من: بر این باورم که جورج واشنگتن اولین رییس جمهور آمریکا بود. آیا این واقعیت است یا عقیده؟

پسرم: واقعیت است.

من: ولی من به آن باور دارم و تو گفتی اگر کسی به چیزی باور داشته باشد، آن چیز عقیده نامیده می‌شود.

پسرم: بله، ولی این درست است.

من: پس هم واقعیت است و هم عقیده؟

بی‌تفاوتی در چهره‌اش گویای همه چیز بود.

دوگانه واقعیت و عقیده چگونه به اخلاق مرتبط می‌شود؟ پاسخ به این پرسش را پس از بررسی تکالیف پسرم (و دیگر نمونه‌های تکالیف درسی آنلاین) یافتم. از کودکان خواسته می‌شود واقعیت‌ها را از دیدگاه‌ها جدا کنند، و بدون استثنا همه مدعاها در مورد ارزش‌ها عقیده نامگذاری شده بودند. در ادامه تستی را از بین سوال‌های موجود در کاربرگ آنلاین «واقعیت در برابر عقیده» بخوانید:

آنچه در ادامه می‌آید واقعیت است یا عقیده؟

کپی کردن تکالیف درسی اشتباه است.

فحش دادن در مدرسه رفتار نامناسبی است.

همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند.

محافظت از کشورمان در برابر تروریسم ارزش قربانی کردن برخی آزادی‌های فردی‌مان را دارد.

مصرف نوشیدنی‌های الکلی برای افراد زیر ۲۱ سال اشتباه است.

گیاهخواران از افرادی که گوشت می‌خورند سالم‌ترند.

جای قاچاقچیان مواد مخدر زندان است.

پاسخ اینها چیست؟ کاربرگ این مدعاها را عقیده می‌داند. توضیحی که ارایه می‌کند این است که اینها مدعاهایی در مورد ارزش‌ها هستند و این چنین مدعاهایی واقعیت نیستند. این ادعا به‌شکل کسالت‌باری تکرار می‌شود: هر مدعایی که در آن از واژه‌های خوب، درست، غلط و غیره استفاده شده باشد، واقعیت نیست.

خلاصه آن که مدارس ما به دانش‌آموزان یاد می‌دهند مدعاها یا واقعیت‌اند یا عقیده و همه مدعاهای اخلاقی و ارزشی در دسته دوم قرار می‌گیرند. لب مطلب: واقعیت‌های اخلاقی وجود ندارند. و اگر واقعیت‌های اخلاقی وجود ندارند، حقیقت‌های اخلاقی نیز وجود ندارند.

این تناقض در برنامه درسی مشهود است. به‌عنوان مثال، در ابتدای سال تحصیلی پسرم لیستی از حقوق و مسوولیت‌های دانش‌آموزان را به خانه آورد. اگر در آن زمان درس تمایز بین عقیده و واقعیت را خوانده بود، ممکن بود متوجه شود حقوق دیگر دانش‌آموزان بر چیزی بیش از یک عقیده استوار نیستند. بر اساس برنامه مدرسه، قطعا صحیح نبود که با همکلاسی‌ها به شکل‌های به‌خصوصی رفتار کنید– یعنی این مدعا یک واقعیت است. به همین شکل، اینکه او مسوولیتی دارد، واقعا حقیقت ندارد– چرا که در آن صورت یک گزاره ارزشی را حقیقی معرفی کرده‌اید. عجیب نیست که در امتحان‌های دانشگاه‌ها زیاد تقلب می‌شود: اگر ۱۲ سال به دانش‌آموزان خود یاد بدهیم هیچ واقعیتی در اشتباه بودن تقلب وجود ندارد، نمی‌توانیم بعدها آنها را بابت انجام دادن این کار ملامت کنیم.

البته در دنیای بعد از مدرسه، که بزرگسالان باید از تعقل و معرفت اخلاقی خود برای رفتار مناسب در جامعه بهره بگیرند، عواقب وخیم‌تر است. اینجاست که وجود واقعیت‌های اخلاقی لازمه سازگاری است. اگر اشتباه بودن کشتن کاریکاتوریستی که با او مخالفیم حقیقت نداشته باشد، چگونه می‌توانیم از این رویداد خشمگین شویم؟ اگر حقیقتی وجود نداشته باشد که چه چیزی خوب، ارزشمند یا درست است، چگونه می‌توانیم افراد را به‌علت جنایت علیه بشریت محکوم کنیم؟ اگر حقیقت ندارد که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند، چرا باید به سیستمی سیاسی رای دهید که به شما بیش از دیگران سود نمی‌رساند؟

مدارس ما چیزهای شگفت‌انگیزی سر کودکان ما می‌آورند. هنگامی که از دانش‌آموزان می‌خواهند با یکدیگر انسانی رفتار کنند و تکالیف مدرسه‌شان را با راستی و درستی انجام دهند، به‌نوعی در حال آموزش استانداردهای اخلاقی‌اند، ولی در همان حال برنامه درسی کودکان را به پذیرش دو دسته باورهای متناقض وامی‌دارد. ابتدا به آنها گفته می‌شود واقعیت‌های اخلاقی وجود ندارد، درحالی‌که جمله بعدی به آنها می‌گوید باید چگونه رفتار کنند.

ما می‌توانیم بهتر عمل کنیم. کودکان ما لایق شالوده سازگار فکری‌اند. واقعیت‌ها چیزهایی‌اند که حقیقت دارند. عقاید چیزهایی‌اند که ما به آنها باور داریم. برخی باورهای ما حقیقت دارند. برخی دیگر از باروهای ما حقیقت ندارند. برخی باورهای ما با شواهدی پشتیبانی می‌شوند، برخی دیگر این‌چنین نیستند. مدعاهای ارزشی مانند دیگر مدعاها هستند: یا صحیح‌اند یا غلط، یا شواهدی برایشان وجود دارد یا ندارد. دشواری کار در این نیست که حقیقت دست‌کم برخی مدعاهای اخلاقی را تشخیص دهیم، بلکه باید با دقت شواهد را بررسی کنیم تا دریابیم کدام‌یک از مدعاهای اخلاقی رقیب درست است. این کار دشواری است، ولی نمی‌توانیم به‌دلیل دشواری از مسوولیت‌هایی طفره برویم که به‌واسطه انسان بودنمان برایمان به‌وجود می‌آید. این کار اشتباه است.

……………………..

*جاستین مک‌برایر استاد فلسفه کالج فورت لوییس است. زمینه‌های فعالیت او اخلاق و فلسفه دین است.

منبع

(Visited 84 times, 1 visits today)