دکتر یحیی قائدی*//

اهتمام خانم سحر سلطانی برای نوشتن به منظور آشنایی والدین با مغالطه‎های منطقی در رفتار و گفتار کودکان را کاری بس ارزشمند یافتم و نقد این کوشش برای چکش‎خواری و صیقل لازم است، بعد از مطالعه نوشتار اول ایشان با موضوع «مغالطه بزرگ‎نمایی» و  نقدی که خانم شادی رامز بر آن نوشتند نکاتی که همواره بین روانشناسان مکاتب گوناگون با اهل فلسفه تعلیم و تربیت باعث چالش بوده را مشاهده کردم. جا دارد به تعدادی از آنها اشاره کنم.

 در خطوط ابتدایی نوشتار خانم رامز هیچ اشاره‎ای به اینکه مبتنی بر کدام مکتب روانشناسی به خوانش متن پرداخته‎اند دیده نمی‎شود. اهالی فلسفه در خصوص محتوا وارد بحث نمی‎شوند و تمرکز آنها ارائه روش‎های مبتنی بر تحلیل مفاهیم است؛ اما اولین اشکال ایشان مبنی بر عدم تمایز گروه سنی کودک و نوجوان در مصداق‎های نوشتار خانم سلطانی وارد و درست بود، البته از مصادیق عنوان شده می‎توان فهمید کودکان دبستانی و نوجوانان مد نظر هستند نه کودکان زیر سن دبستان، از مثال‎های انتخابی به روشنی بر می‎آمد که هدف نویسنده توصیف کنش‎هایی است که در محدوده بزرگ‎نمایی می‎گنجند و دروغ‎گویی نیستند.

نقد دوم خانم رامز به واکنشی بودن راه حل‎هاست بدون اینکه سراغ دلایل اصلی کنش رفته باشیم، پرسشی که طرح می‎شود این است آیا آموزش کودک برای توصیف و شرح دقیق جزییات به شکل فعالانه و ورود به گفت‎وگو برای بیان آنچه از موقعیت‎ها درک می‎کند همواره با پیام «من به تو اعتماد ندارم، باید حرفت را اثبات کنی» همراه است؟ آیا این خود یک مغالطه تعمیم ناروا نیست؟ در مثال های ذکر شده از والدین خواسته می‎شود با حوصله کودک را به گفت‎وگوی فعال سوق دهند که بتواند به‎جای رفتن به سراغ بزرگ‎نمایی احساسات و استدلال‎های خود را شرح دهد، در حالی‎که در ایراد طرح شده کل این فرایند به اندازه یک حضور قیم‎مابانه و بازپرسی واکنشی والدین تقلیل داده شده است. از منظر برنامه فلسفه برای کودکان (p4c) گفت‎وگوی جمعی در موضع برابر و رخ‎دررخ حتی بر ساده‎ترین کنش‎های بین والدین و کودکان یک اصل اساسی است. گفت‎وگو بدون موضع‎گیری برای شفاف‎کردن اجزای استدلال و مقدمات ذهنی کودک اشاره به روش‎هایی مانند استفاده از نمونه نقض است، اینکه والدین بدانند بدون اشاره مستقیم به اینکه «تو الان داری بزرگ‎نمایی می‎کنی» با نمونه‎های نقض یا پرسش‎های چند بعدی نگرش کودک را برای اشراف به وجوه مختلف حس و حال و استدلال‎های خودش تقویت کند، سوال‎هایی نظیر “اگه فقط صبونه بخوری یعنی همه غذاها رو خوردی؟ اگه فقط یک روز در هفته بری مدرسه یعنی کل هفته رفتی؟” و … این دیالوگ‌های پرسش و پاسخی به مثابه بازجویی نیست که کودک تحت فشار قرار گیرد.

در پایان هم ذکر این نکته را لازم می‎دانم که راه حل‎های پیشنهادی خانم رامز زمانی وارد فاز کاربردی می‎شود که والدین خودشان شناخت جریان ایجاد بزرگ‎نمایی را طی کرده باشند. اینکه نیازهای کودک عامل بروز کنش‎هایی مبتنی بر بزرگ‎نمایی است جای بحث ندارد و اینکه کودک همواره باید انتخاب‎گر بین چند مولفه برای حل مشکلاتش باشد هم امری مقبول و معتبر است اما سوالی که پیش می‎آید این است چگونه کودک باید به شناخت مفاهیم ذهنی خودش و عوامل اساسی در انتخاب‎هایش برای حل بحران‎ها برسد؟ اینکه والدین منفعلانه شنونده صرف توصیفات کودک باشند تا نیاز او به جلب توجه برای حل کنش اغراقی او حل شود راه حلی موقتی است. پیش از آن کودک باید به گونه‎ای پرورانده شود که از پتانسیل‎های ذهنی و زیستی خود در مواجهه با گستره مفاهیم و مسایل آگاه باشد، اینکه بتواند درباره عوامل آزارنده یا خوشایند فعالانه در شرایط گوناگون صحبت کند.

از سویی اندیشمندان حوزه فلسفه تعلیم و تربیت هرگز عوامل رفتاری کودکان را به زمان محول نمی‎کنند تا کودک به درک تمیز سره از ناسره برسد، بهتر این است که والدین تلاش‎هایی برای پرورش مفاهیم بنیادی ذهن کودک نمایند تا او بتواند در حضور دیگران و در جمع خانواده مساله‎ها را شناسایی و در حل آنها مشارکت کند.

*دکتر یحیی قائدی دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت در دانشگاه خوارزمی تهران است.

(Visited 114 times, 1 visits today)