یک تجربه: بچهها و کرم ابریشم
در راه بچهها را تصور میکنم که با دیدن کرمهای ابریشم روی برگهای توت چه واکنشی نشان میدهند. میترسند؟ هیجانزده و مشتاق میآیند تا لمسش کنند؟ آرامآرام میآیند و کمکم رابطه برقرار میکنند؟ نمیدانم.
بیش از 9 ماه است با بچههای 4 و 5 ساله کارگاه فلسفه برای کودکان دارم و هر بار محرکی برای طرح پرسش و گفتگو و گوش دادن به هم داریم و امروز نوبت طبیعت است و کرمهای سفید ابریشم.
در ابتدای دیدار بدون هیچ ترس و هیاهویی کرمها را نگاه میکنند و یکی از بچهها معتقد است جایشان خوب نیست، برایشان خانه درست کنیم. وقتی جعبه دستمالکاغذی خالیشده را برش میدهم، سوالات شروع میشود: «چرا اینجوری برگ توت میخورن؟ چرا همونجا پیپی میکنن؟ چرا خیلی تکون نمیخورن؟ چشم هم دارن؟ همدیگه رو میبینن؟ گم نمیشن؟ حوصلهشون سر بره، بازی میکنن؟ چی بازی میکنن؟ برگبازی؟ قایم میشن زیر برگها؟ چه جوری پیله درست میکنن؟ چرا پیله درست میکنن؟ چه جوری تو پیله بزرگ میشن؟ همونجا پیپی میکنن؟ چرا پروانه میشن؟ اگه نشن، چی؟ چرا کرم بال نداره؟ پروانه از کجا بال درمیآره؟ چرا همه یهجورن؟ اسم هم دارن؟ وقتی پروانه بشن، بازم یهجورن؟ اگه بزرگ نشن، چی میشه؟» و…
بچهها چراغقوه میآورند تا خوب رفتار کرمها را زیر نظر بگیرند.
با نخ کاموا مراحل ریسیدن رشتههای ابریشم برای بافتن پیله را توضیح میدهم و مشتاق میشوند دور اسباببازیها پیله درست کنند، و در گام بعدی دور خودشان. «چرا آدمها پیله ندارن؟ چرا خونه آدمها مثل کرمها نیست؟ چرا آدمها بزرگ میشن، بال درنمیآرن؟ تو شکم مامانها پیله هست؟»
بعد با نخهای کاموا به دور خودشان پیله میبافند و هر کدام شروع میکنند به سوال کردن و سعی میکنند به سوالات همدیگر جواب بدهند.
در پایان کارگاه قرار میگذاریم هر کس دو روز کرمها را امانت ببرد منزل خودش و به آنها برگ توت بدهد و مراقبت کند تا کرمها بزرگ شوند و پروانه شوند.
***
سحر سلطانی