چرا خوشنویسی مهم است؟
حذف آموزش خط شکسته از برنامه رسمی مدارس امریکا از سال 2011 موجب بحثهای زیادی شد. برخی یادگیری این مهارت را در عصر سوپرکامپیوترها بیفایده دانستند. جاستین پات، وبلاگنویس و تهیهکننده پادکست، نوشت زمانی که صرف آموزش خط شکسته میشود بهتر است صرف آموزش برنامهنویسی و فنآوریهای دیگری شود که واقعا در زندگی امروز نیاز است. بهگفته او فنآوری هماینک روزبهروز انسانها را بیشتر به هم وصل میکند و امروزه مهارت وصل کردن حروف به هم مهارتی «تاریخمصرفگذشته» است.
اما برای من در دست گرفتن خودکار بیک معمولی (همان ابزار تاریخمصرفگذشته) همیشه یاد کلاس خوشنویسی را زنده میکند. خودکار برای من بهمانند یادگاری از پیشرفت آموزشیام است؛ یادآور روزهای پیشرفت از مداد به خودکار.
من در مدرسه خصوصی دخترانهای در فیلیپین بودم که کلیسایی بلژیکی ادارهاش میکرد؛ مدرسهای که همزمان بسیار سنتی و بسیار مترقی بود (اگر کاملا سوسیالیستی توصیفش نکنیم). بعضی روزها کلاسها لغو میشد و ما میتوانستیم در خیابان برای اصلاحات ارضی راهپیمایی کنیم. ولی درعینحال روزهای بسیاری را صرف یادگیری خیاطی، آموختن تایپ بدون نگاه کردن به صفحه کلید و، بله، یادگرفتن خط شکسته کردیم. انجیل ما با شیوه خط پترسون نوشته شده بود. پترسون نوعی خط شکسته خاص است که در آن حرف P شاخک دارد، حرف Q بزرگ تقریبا شبیه عدد 2 نوشته میشود و زیر حرف Z یک حلقه بامزه هست. ما در پایان کلاس دوم آموختن این خط را آغاز کردیم.
ما صدها ساعت تلاش میکردیم تا دستهای جوانمان را به نوشتن شکل خاص حروف عادت دهیم. هماهنگی، شکل، زاویه، فاصله. هماهنگی، شکل، زاویه، فاصله، من گاهی این کلمات را برای تسلط به دست نابلد سرکشم زمزمه میکردم. اینها چیزهایی بودند که من در هفتسالگی در موردشان وسواس داشتم.
در مدرسه ما داشتن دستخط بینقص چیزی بود که از همه انتظار میرفت. دفترهایمان در انتهای هر نیمسال جمعآوری میشدند و بر اساس پاکیزگی و نظم یادداشتها امتیاز میگرفتند. ضمنا باید هنگام نوشتن بهشکل کاملا مناسب مینشستیم. و این ریشه در چیزهایی داشت که مدرسه بر اساس آنها اداره میشد: پیروی از اصول، انضباط و منش اخلاقی. این خود مذهب بود.
ما میدانستیم مادامیکه نتوانیم درست بنویسیم، محکوم به نوشتن با مداد هستیم. و هیچکس دلش نمیخواست در این برزخ گرافیتی باقی بماند.
من در کلاس چهلنفره دومین نفری بودم که اجازه پیدا کرد با خودکار بنویسد. به یاد میآورم که معلم زبانمان بود که این را اعلام کرد. غیرمنتظره بود. بهافتخار من وقفهای در کلاس ایجاد شد. او اعلام کرد: «ان از این به بعد میتونه با خودکار بنویسه» و همکلاسیهایم کف زدند. حماسی بود. آن روز حس متفاوتی داشتم.
یادم هست که آن روز مداد زردرنگ شماره 2 را در کیف کوچکم به رتبه دوم تنزل درجه دادم و یک خودکار بیک با بدنه پلاستیک کریستال، که از روی خوشبینی ماهها پنهانش کرده بودم، از آن به بعد مهمترین ابزار نوشتن کیف مدرسهام شد.
این روزها، مثل همه مردم، من از صفحههای لمسی، صفحهکلید و ابزار الکترونیکی قابلحمل استفاده میکنم. وقتی با خودکار مینویسم، حاصل کار بد و ناخواناست. نوشتههایم معمولا آشفته است و عبارات نامفهوماند. اما هنوز گاهی سراغ خط پترسون میروم. افکار و جملات را بهتفصیل مینویسم، چون میخواهم دوباره همان شیوه آرام و دقیق را به یاد بیاورم. هماهنگی، شکل، زاویه، فاصله. هماهنگی، شکل، زاویه، فاصله. هماهنگی، شکل، زاویه، فاصله.
حالا که به گذشته نگاه میکنم، ارزش زحمتی را که آن سالها کشیدم درک میکنم. یادگیری مشقتبار خوشنویسی مفید و محونشدنی است. من از سرمشقها یاد گرفتم خوانا بنویسم. من پیروی کردم و امروز آزادم.
……………………………
برگردان: محمدرضابزمآرا