پرورش تفکر انتقادی در کودکان بدون دیدن چهره یکدیگر ممکن نیست
انتقادات بسیاری بر شیوههای تدریس سنتی در آموزشوپرورش ایران و بیتوجهی به پرورش تفکر انتقادی در کودکان میشود. راهکارهای گوناگونی ارایه شده، که عموما ترجمان الگوهای غیربومی است، تا شاید گرهی از این کلاف درهمپیچیده گشوده شود. بهسراغ دکتر یحیی قائدی، دانشیار گروه فلسفه تعلیموتربیت دانشگاه خوارزمی، رفتیم. ایشان از بانیان و مروجان برنامه فلسفه برای کودکان در ایران (P4C) است و، علاوه بر تالیفات متنوع و راهنمایی رسالهها و پایاننامههای نظری در این خصوص، دغدغههایی در حوزه عمل و کنشگری نیز دارد. در این گفتوگو به پرورش تفکر انتقادی در کودکان و نوجوانان مبتنی بر ظرفیتهای فعلی آموزشوپرورش پرداختهایم.
گفتوگو از سحر سلطانی
***
ضرورت تغییر شیوههای رایج تعلیموتربیت سنتی در مدارس برای آغاز فهم مشترک چیست؟
این ضرورت از چند جنبه باید بررسی شود. ابتدا به کلاس درس بهشیوه سنتی بنگریم: بچهها بهشیوه کتابخانهای ردیفبهردیف و پشتبهپشت هم نشستهاند. ما از همین گام اول میفهمیم اعضای کلاس درس برای همدیگر اهمیتی ندارند، گویی از ابتدا همه به شکل ابزار یا ابژهای بدون ارتباط با هم باید رو به معلم بنشینند. بیست یا سی کودک را در نظر بگیرید که همدیگر را نمیبینند؛ چرا باید از این کودکان انتظار داشته باشیم که بهجز یک متکلم وحده (آموزگار)، حضور سایرین را در کلاس جدی بگیرند؟ از ابتدا به او میآموزیم: بقیه اهمیتی ندارند و فقطوفقط به یک نفر (آموزگار) توجه کن. از سویی آموزگار هم صرفا در حال آموزش دادن چیزهایی مشخص است که کودک نباید با آنها دچار مساله اساسی شود. پس این داشتهها و مقدمات در کلاسهای درس سنتی نمیتواند لوازم ابتدایی پرورش تفکر انتقادی و فهم بیناذهنی را در کودک برانگیزاند.
پس به نظر شما اولین تغییر کنار گذاشتن شیوه سنتی چیدمان کلاس است.
بله. از لوازم اولیه برای پرورش تفکر انتقادی این است که شاگردان به هم مرتبط شوند، فرد به افراد و گروه دانشآموزی به گروههای دیگر. با رابطه دو یا چندجانبه بتوانند یکدیگر را ببینند و با هم گفتوگوی رخبهرخ داشته باشند. این امر ممکن نیست جز با تشکیل «اجتماع پژوهشی» درون هر کلاس.
مبتنی بر تعریف شما، بر خلاف روشهای سنتی، معلم دیگر دانای کل نیست و بخشی از کلاس در کنار سایر افراد خواهد بود. آیا این کاهش نقش معلم مشکلاتی به همراه نخواهد داشت؟
در این روش آموزگار دانای کل نیست، بلکه «تسهیلگر» است. او فقط هدایتکننده اطلاعات و دانش است و نه منتقلکننده صرف. بنیاد ادراک، و بالطبع هستی انسان، مبتنی بر ارتباط جمعی است. انسانهایی که با هم مرتبط میشوند، میتوانند یکدیگر را ارتقا دهند، فهم مشترک را تمرین کنند. بهزعم من اگر ارتباط را از انسان بگیریم، هیچچیز برای او باقی نخواهد ماند. ارتباط است که فهم را شکوفا میکند، وجود انسانی را متبلور میکند.
از این ارتباط خلاق لازمه فهم کودک بگویید.
این اجتماع پژوهشی یک نشست صوری و بهجهت سرگرمی نیست؛ یعنی احاد افراد کلاس در یک اجتماع با هم تعامل دارند، جمعی که بتوانند با هم ارتباط بهمفهوم هربارتی* داشته باشند. ادعای ما این است که شاگردان و نظام آموزشی نباید صبر کنند کودکان ما بعد از بیست سال بروند دانشگاه و آنجا پژوهشگر شوند. وقتی یک عمر کودکانمان تفکر جمعی را، نقادی را، تحلیل را، تمرین نکردهاند، با چند ترم گذراندن در دانشگاه نمیتوانند پژوهشگر شوند.
حرکت از سوی تفکر فردی به تفکر جمعی؛ ادعای اصلی برای پیشنهاد این حرکت چیست؟
زیربنای این ادعا، که لزوم تفکر انتقادی را تشکیل اجتماع پژوهشی میداند، این است که دیگر زمان آن گذشته که کل ابداعات و اکتشافات جهان بر دوش عده محدودی باشد؛ یادگیرندهها دیگر تماشاگر صرف اکتشافات و ابداعات نیستند و زمان مشارکت فرا رسیده است. حقیقت یک چیز مشخص نیست که جایی پنهان باشد، بلکه حقایق در اذهان افراد مختلف هستند، باید متولد شوند و برای این تولد «دیگری» نقش ماما را ایفا میکند. اجتماع پژوهشی به کودکان کمک میکند از مرگ «حقیقت»هایی که در ذهن خود دارند جلوگیری کنند، و به آنها اجازه تولد و بالغ شدن میدهد.
گام بعدی چیست؟
بهتر است از گامهای قبلی سخن بگوییم. خانوادهها هم باید تن به بازسازی بدهند، که بتوانند به گفتوگوی جمعی خانوادگی خوشامد بگویند، از وضعیت استبدادی و بیتفاوت به وضعیت دموکراتیک حرکت کنند. مشورت کردن، انتخاب کردن بهویژه در اموری که حتی هزینهای هم ندارد، برنامههای مشترک داشتن در خصوص غذا، سفر، فیلم و مهمانی، این تمرین برای خیلی از خانوادهها هنوز باعث آشفتگی والدین میشود. وضع قوانین برای کنترل امور باید بهشکل جمعی باشد؛ خانوادهها نباید هم از جامعهای که زیست میکنند شاکی باشند و هم از سویی خودشان قدمی برای تغییر شرایط در خانه خود برندارند. گام مهم بعدی پرورشکاران و آموزگاران هستند: مساله را برای خود شفاف کنند تا بتوانند به سمت حل آن گام بردارند. ایجاد فضاهایی که آموزگاران پرانگیزه را ترغیب به تغییر کند هم اهمیت بسیاری دارد.
بخشی از برنامه «فلسفه برای کودکان» به آموزش خودارزیابی در حضور دیگران میپردازد. لزوم این روند چیست؟
خودکاوی و ارزیابی خود در محضر دیگران رخ میدهد. هرچقدر در تنهایی داشتههای فکری و مسیرهای مختلف را بررسی کنیم، تا زمانی که توسط دیگران ارزیابی نشوند و چکش نخورند، نمیتوانیم به نقصها بهشکل جامع پی ببریم. باید کودکانمان را تمرین دهیم بدون هراس از قضاوت شدن خود را ارزیابی کنند و از گروههای پژوهشی که در آنها عضو هستند انتظار داشته باشند ایدهها و طرحهایشان نقد شود و بهشکل مستدل ارزیابی شود. این تمرینها باعث میشود که تاییدطلبی منفی جای خود را به خودارزیابی جمعی دهد و در نهایت رخداد مفاهمه و کشف انجام شود.
……………..
* یوهان فردریش هربارت (Johann Friedrich Herbart)، فیلسوف و روانشناس آلمانی در اواخرقرن 18 که بنیانگذار علم پرورش و نظریه ارتباط نزدیک بین تربیت و اخلاق در آموزش و پرورش بود.