گفت‌وگو با دکتر یزدان منصوریان، عضو هیات علمی گروه علم اطلاعات و دانش‌شناسی، و رییس کتابخانه مرکزی دانشگاه خوارزمی تهران

گفت‌وگو از سحر سلطانی//

تابستان و فراغت کودکان و نوجوانان نزدیک می‌شود و باز هم اوقات فراغت و آرزوی انجام دادن کارهای خوب. به‌سراغ دکتر منصوریان می‌رویم تا بپرسیم، این روزها که والدین دغدغه مطالعه نکردن کودکان را طرح می‌کنند و اینکه نوجوانان خیلی اهل کتاب و کتابخوانی نیستند، مهم‌ترین عوامل موثر در این حال‌وهوای فرار از کتاب را چگونه یافته‌اند.

alephba25

وقتی می‌گویید اهل کتاب و کتاب‌داری هستید و نام کتاب می‌آورید، عموما اولین واژه‌های مواجهه مردم با شما چیست؟

معمولا می‌گویند گران است و بعد اینکه وقت ندارند مطالعه کنند.

چرا همه این‌گونه شاکی‌اند؟

در مقاله «کتاب مهم‌تر است یا نان شب؟[1]» به‌شکل مفصل از دوگانه‌ای صحبت کرده‌ام که این شکواییه دایمی را به‌چالش می‌کشد. سنگ نخستین با موضوع انشایی شکل گرفته و بین افراد رایج شده: «علم بهتر است یا ثروت؟» سوالی که از اساس اشتباه است. هر دو اینها لازم‌اند، درحالی‌که طرح این موضوع از سال‌های مقدماتی آموزش کودکان این امر را در ذهن آنها نهادینه می‌کند که یا باید «عالم فقیر» باشی یا «ثروتمند بی‌سواد»! درحالی‌که هیچ‌یک از اینها منوط به حذف دیگری نیست؛ می‌توان هم عالم بود و هم ثروتمند و یا حتی هیچ‌کدام. اصلا قرار نیست ما بین علم و ثروت فقط یکی را انتخاب کنیم. چنین انتخابی نه ممکن است و نه مطلوب. هر انسانی برای تامین نیازهای اولیه زندگی خود به پول نیاز دارد و برای تامین نیازهای فکری و شناختی خود به دانش و آگاهی. ما به هر دو نیازمندیم. این نیازمندی در سطح فردی و اجتماعی وجود دارد. جامعه نیز همزمان باید از ثروت و دانش برخوردار باشد. این دو مکمل یکدیگرند و هر یک در خدمت دیگری. در مورد زمان برای مطالعه، که یکی از دلایل کتاب نخواندن معرفی می‌شود، نیز باید عرض کنم ما هرگز وقتی برای مطالعه «پیدا» نمی‌کنیم، بلکه ناگزیریم برای مطالعه وقت لازم را «بسازیم» و از فرصت‌های کوتاه مطالعه نیز استفاده کنیم.

موضوع انشای پیشنهادی شما چیست؟

اگر اصرار داریم مفهوم علم و ثروت در موضوع انشا باشد، پیشنهاد من این است: موضوعی که از مقایسه دو امر با این شرایط پرهیز کند. مثلا بهتر است از کودکان بپرسیم «علم چیست؟»، «ثروت چیست؟» یا چه رابطه‌ای بین علم و ثروت در جامعه وجود دارد و هر یک چه ضرورتی دارد. این‌گونه مقایسه‌ها و تشکیل دوگانه‌هایی که باید یکی از آنها انتخاب شود ذهن را در شرایط دشواری قرار می‌دهد، درحالی‌که لزومی منطقی برای انفکاک آنها وجود ندارد. طرح سوال به این‌گونه مغالطه است. به‌نظرم اساسا رابطه علی و معلولی بین این دو مفهوم وجود ندارد؛ به این معنا که هرچند همبستگی مثبتی بین رفاه و مطالعه وجود دارد، کاهش مطالعه لزوما به‌علت فقر و نبود رفاه نیست. چه بسیارند کسانی که می‌توانند یک کتابفروشی را با کمتر از چند درصد درآمد ماهانه خود بخرند و هرگز یک ریال هم برای خرید کتاب هزینه نکرده‌اند. در مقابل، چه بسیارند بزرگانی که با حداقل درآمد عمر خود را صرف دانش و علم کرده‌اند.

فکر می‎کنید هرچیزی برای کودکان خواندنی است؟

قطعا خیر. نه‌تنها کودکان، که بزرگسالان هم نباید هر چیزی بخوانند. عمر و وقت اجازه نمی‌دهد و ما ناچار به گزینش هستیم و مهم تناسب است. هر منبع اطلاعاتی باید مخاطب خودش را داشته باشد، مبتنی بر قوانین پنج‌گانه رانگاناتان در کتابداری: 1. کتاب برای استفاده‌ است 2. هر خواننده، کتاب خودش 3. هر کتاب، خواننده خودش 4. در وقت خواننده صرفه‌جویی کنید 5. کتابخانه ارگانیسمی زنده و پویا و رو به رشد است. مبتنی بر قانون دوم و سوم، هر خواننده نیازهای ویژه خودش را دارد و از سویی هر منبعی هم برای خواننده‌ای خاص نوشته شده است. ما انتظار نداریم کودک دبستانی برود سراغ کتاب سنگین فلسفی.

به نظر شما می‌توان کودکان را به‌گونه‌ای تربیت کرد که هم به‌سراغ کتاب بروند و هم در این بیکران منابع مطالعاتی مختلف به‌سراغ کتاب‌های مناسب‌تر بروند؟

مطالعه همان‌قدر که امری فردی است، امری اجتماعی هم هست؛ به‌بیانی دیگر، در جامعه‌ای که مطالعه نهادینه شده است، به‌شکل خودبه‌خود افراد به‌سمت کتابخوانی سوق پیدا خواهند کرد. اما عوامل مختلفی باید دست به دست هم بدهند تا برایند آنها میل و کشش نسلی به‌سوی مطالعه باشد. در مقاله «رخدادی به‌نام خواندن[2]» به‌شکل مفصل‌تری به این بحث پرداخته‌ام. برای همه پیش آمده که کتابی می‌خوانیم و به فردی می‌دهیم و می‌گوییم اگر این را نخوانی، نصف عمرت بر فناست و او شاید فقط ده صفحه اول را بخواند و کتاب را کنار بگذارد و با شما هم‌عقیده نباشد. بنابراین نمی‌توان گفت همه باید در مطالعه نیاز و سلیقه یکسان داشته باشند. تنوع اصلی اساسی در فرایند خواندن است. برای اینکه کودکان به‌سمت مطالعه جذب شوند و آن «رخداد مطالعه» در آنها شکل بگیرد، بی‌تردید باید به عوامل تربیتی اشاره کرد.

چرا پیرامون ما حرکت یا جنبشی اصیل برای تربیت و ترغیب کودکان به‌سمت کتابخوانی رخ نداده است؟

چون ابتدا باید نگاه به این رخداد تغییر کند؛ «کتاب بخوان، چون کار خوبی است»، «کتاب بخوان تا اوقات فراغتت مفید مصرف شود» و دلایل کلیشه‌ای از این دست پاسخگو نیستند. ذهن کودک زمانی به کتابخوانی و کتاب روی خوش نشان می‌دهد که در پیوند با یک سری معانی مشترک و کامل‌کننده باشد. بگذارید مثالی بزنم. پسرم کلاس پنجم دبستان است. در کتاب بخوانیم او حکایتی از گلستان سعدی است که: «بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه!» بعد از اینکه داستان را برای تمرین دیکته خواندیم، شروع کردیم به خیال‌پردازی مشترک با هم: «همین یه دونه پسر رو داشت؟ دختر هم داشت؟ مادرشون کجاست؟ چی تجارت می‌کرد؟ با چی می‌رفت سفر برای تجارت؛ با کشتی یا چیز دیگه؟ راهزن‌ها پولش رو بردن؟ چه جوری بردن؟ بیمه نداشتن؟ هزار دینار زیاده یا کم؟ به پول ما چقدر می‌شه؟» خیال‌پردازی و گسترش معانی با کودکان می‌تواند مفاهیمی را که در بطن یک قصه روایت شده با بستر زندگی آنها پیوند دهد. همچنان این خیال‌پردازی‌ها ممکن است ادامه یابد، چنانکه وقتی این اواخر از او پرسیدم: «از بازرگان چه خبر؟» گفت: «از بیمه پارسیان خسارت گرفته و یه ماشین آخرین مدل خریده، اما ماشینش رو هم دزد برده!» و قصه‌ها همچنان ادامه دارند.

پس ذهن مفهوم‌پردازی که تشنه کتاب است تمرین و تربیت می‌خواهد. خب چه نکاتی برای تربیت ذهن  پیشنهاد می‌کنید؟

چند نکته کلیدی در ترویج و ترغیب و تربیت مطالعه میان کودکان وجود دارد. ما باید با کودکان ارتباط برقرار کنیم و از افق دید آنها به دنیا بنگریم. مثل آنها ببینیم، کنجکاوی کنیم و دنیا را بشناسیم. یکی از بزرگ‌ترین کاستی‌های ارتباطی جامعه ما این است که نمی‌توانیم خود را جای دیگران و به‌خصوص کودکان قرار بدهیم. کتابخوانی را به یک کار گروهی تبدیل کنیم: پدر و مادر و کودکان با هم کتاب بخوانند و برای هم تعریف کنند، قصه‌ها را با هم تفسیر کنیم و پیوند بدهیم به زندگی امروز خودمان. مطالعه باید در دل شبکه‌ای از افراد و موقعیت‌ها شکل بگیرد؛ باید این شبکه را ایجاد کنیم. برخی مطالب و اطلاعات موجود در کتاب را به‌چالش بکشیم: وقتی ماجرای بازرگان و پسرش را می‌خوانیم، برویم سراغ اینکه چرا واحد پولشان دینار بوده، الان کدام کشورها این واحد پول را دارند و…

خوانش انتقادی را با چه تکنیک‌ها و اصولی باید برای کودکان درونی نمود؛ اینکه هرچیزی که می‌خوانیم مساوی با حقیقت نیست و باید بررسی شود؟

اول اینکه باید به کودکان آموزش دهیم هر چیز چاپی الزاما درست نیست. این باورپذیری مطالب چاپی مشکل است، کودک باید با نگاهی چندجانبه و پارادوکیسکال (تضادمند) به‌سراغ هر مطلب جدید برود. کودک باید این مفهوم تضادمندی را با مثال‌های ساده به‌خوبی بفهمد: هم این است و هم آن، و نه این است و نه آن. ادبیات ما لبریز از این مفاهیم است. به بچه‌ها باید درک مفهوم تناقض‌ها را بیاموزیم تا دچار تصلب فکر نشوند و بتوانند به وجوه مختلف همزمان بیندیشند. پرورش ذهن منطقی کودکان در این خصوص راهگشاست.

[1] http://anthropology.ir/node/14319

[2]  ماهنامه جهان کتاب، ویژه‌نامه شهریور و مهر 92، شماره 292 و 293

(Visited 254 times, 1 visits today)