روایت خارپشت و مخمل بچه
مردم تاجیک و فارسیزبان افغانستان زبانزدی دارند بسیار شیرین که در آن خارپشت یا جوجه تیغی هربار که میخواهد بچهاش را ناز کند، دستی به تیغهای او میکشد و میگوید: قربون تو برم مخمل بچه! این زبانزد نکته بسیار مهمی در خود دارد و آن ایجاد توهم در کودکانمان است.
این حکایت را گفتم تا آن را پیوند دهم به شیوه تربیتی بخشی از کودکان ایرانی. رفاه اجتماعی و رسانههای ارتباطی نو سبب شده است که سندرم کودک لوس Spoiled Child Syndrome یا سندرم بیشتیماری در جامعه ایران و میان بخشهای میانی و فرادستی هر روز فراگیرتر شود. نشانگان این سندرم از روشهای تربیتی والدین برمیخیزد که به هر خواست کودک پاسخ مثبت میدهند. این پاسخ مثبت برای این شیوع پیدا کرده است که گروهی از خانوادههای جوان و میانسال برای کودکان خود نمیخواهند وقت مناسب بگذارند و میخواهند زمان بیشتری برای خودشان داشته باشند. و چون این در تضاد با شیوههای درست تربیتی کودک است، از روش صدا خفهکن استفاده میکنند. کودک چهار و پنج ساله در دست مادر و پدرش موبایل میبیند، یکی دارد، یکی دیگر هم میخواهد. در اتاقش صد اسباب بازی هست، اما باز هم ولع سیریناپذیر برای به دستآوردن اسباب بازی دارد، بی آنکه برای این اسباب بازیها وقت بگذارد و با آنها بازی کند. هر بارکه کودک چیزی درخواست میکند سادهترین کار این است که با روش صداخفهکن به خواستهای او پاسخ مثبت بدهند. و این کارها در نهایت زندگی کودک را تباه میکند. زیرا کودکی که در خانواده با این سندرم درگیر میشود، با تصور اینکه جامعه نیز به همه خواستهای او پاسخ مثبت میدهد وارد جامعه میشود و در آنجا سرش به سنگ میخورد. وضعیت سخت اقتصادی و اجتماعی که در سالهای گذشته جامعه ما را درگیر کرده است، یکی از دلایل بیوقتی یا کموقتی والدین است. عامل دیگر رقابتی است که چون خوره به جان خانوادههای ایرانی افتاده است. والدین برای خودنمایی و دلیلهای آشکار و پنهان دیگر میخواهند از همسایه و خویشان خویش سرباشند. و این سرآمدبودگی را به حوزه تربیت کودک و بیش تیماری او هم میکشانند. اگر میشود برای پرهیز از آلودگی محیط زیست بچهها را به صورت گروهی به مدرسه برد و برگردانند، برخی از خانوادهها کودک خود را با تاکسی اختصاصی یا ماشین شخصی می برند و می آورند. وضعیت چنان شده است که برخی از خانواده ها کودک خود را از هرگونه چالشی با رخدادهای زیستی پرهیز می دهند و خود درگیر این چالشها میشوند. اگر کودک با دوست خود براساس خودخواهی قهر کرده است، پدر و مادر یک طرف وارد میدان میشوند و با خریدن یک کالا یا مهمان کردن به یک فست فود به خیال خود مشکل رابطه میان این دو را آسان میکنند. در این وضعت کودکان دیگر توان تمایز میان نیازهای واقعی زیستی و خواستهای کاذب را درک نخواهند کرد. کودکان امروز از جنبه جسمی و بدنی بسیار کمتوانتر از کودکان نسلهای پیشین هستند. مادران و پدران حتا اجازه نمیدهند کودکانشان در خانه دست به سیاه و سفید بزنند. اکنون دیدن اینکه کودک غذای خود را میخورد و حتا ظرف کثیف آن را در دستشویی نمیگذارد یک امر رایج است. به قول دوستی، اگر میشد، برخی مادران و پدران به جای بچههای خود راه میرفتند تا خدای نکرده پاهای آنان نیرویی مصرف نکند و انرژیها برای کارهای دیگر ذخیره شود. در حوزه آموزش هم این مساله حاکم است. گرفتن معلم خصوصی و هزینههای گزاف برای اینکه کودک ما انرژی کمتری برای درک و کشف دانش مصرف کند، در یک نگاه عمیقتر بخشی از فرایند بیشتیماری یا لوس کردن کودکان است. این آسیب جدی است. نظام آموزشی و نظام خانواده باید آن را جدی بگیرد. چاره نخست برای این کار سخن گفتن از این موضوع است. آگاهی مقدمه تغییر است. اگرچه ممکن است همیشه با تغییر همراه نباشد.
محمدهادی محمدی
……………………………..
منبع: کتابک