بچههای دوزبانه با کمک روش یک نفر-یک زبان
یک روش شناختهشده برای آموزش دو زبان بهطور همزمان به بچهها این است که هر کدام از والدین بهطور جداگانه فقط از زبان خودش برای ارتباط با کودک استفاده کند؛ بنابراین مثلا پدر فقط از زبان اسپانیایی استفاده میکند و مادر از زبان انگلیسی. این روش با عنوان «استراتژی یک نفر- یک زبان یا one person (OPOL)–one language» شناخته میشود.
این استراتژی احتمالا از زمانی بهوجود آمده که ازدواج میان دو فرهنگ/زبان متفاوت رواج یافته است. البته اخیرا رواج آن را به زمان خاصی نسبت میدهند: سال 1908. در آن سال پسربچهای بهنام «لویی» در خانواده «رونجات» در فرانسه به دنیا آمد. «جولز رونجات» زبانشناس فرانسوی بود که همسری آلمانی داشت و آنها میخواستند فرزندشان دوزبانه بزرگ شود؛ بنابراین او از همکارش، موریس گرامونت، که در زمینه یادگیری زبان کار کرده بود، درخواست کمک و راهنمایی کرد.
در سال 1913 جولز رونجات کتابی درباره دوزبانه بودن لویی منتشر کرد و در آن ده خط از نامه موریس در جواب درخواست کمکش را هم منتشر کرد که در آن گفته بود: «هر زبان را باید فقط یک فرد و جداگانه ارایه کند.» درنتیجه جولز همیشه بهزبان فرانسوی و همسرش همواره بهزبان آلمانی با پسرش حرف میزد و هیچوقت در حضور کودک به زبان دیگری حرف نزدند.
بسیاری از زبانشناسان از این روش استقبال کردند و در دهه سی «ورنر لیوپولد» و همسرش «مارگارت» در امریکا نیز تصمیم گرفتند از این روش برای فرزندشان «هیلدگراد» استفاده کنند. لیوپولد با او آلمانی حرف میزد و همسرش انگلیسی. در نتیجه هیلدگراد دوزبانه بزرگ شد، ولی انگلیسی زبان اصلیاش بود. دوزبانه بودن هیلدگراد شهرت بسیاری در جامعه زبانشناسان دارد، زیرا پدرش (که زبان شناس بود) چهار جلد کتاب راجع به روند یادگرفتن همزمان دو زبان هیلدگراد نوشت. از آن زمان تا به کنون این روش یک فرد-یک زبان بهطور مستمر استفاده شده و در بسیاری از کتابهایی که به بررسی یادگیری همزمان دو زبان پرداخته شده، این روش هم ارزیابی شده است.
این روش برای والدینی که میخواهند بچهها از ابتدا دوزبانه بزرگ شوند بسیار مهم است و هر یک از والدین فقط و فقط باید با زبان مادری خودش با بچه صحبت کند. با کمک این روش صحبت کردن دوگانه، بچهها خیلی زود یاد میگیرند صداها، آواها و کلمات هر دو زبان را ادا کنند و بهخوبی میدانند از کدام زبان برای صحبت با کدامیک از والدین استفاده کنند.
البته با گذشت زمان مشکلات این روش هم خودنمایی میکند. بهندرت موقعیتی پیش میآید که شخصی از هر دو زبان بهطور مساوی در زندگی روزمرهاش استفاده کند؛ بهخصوص وقتی بچهها تعاملشان را با جامعه بیرون از طریق مهدکودک و… شروع میکنند، زبانی که در اقلیت است ضربه میخورد. از طرف دیگر ممکن است فرزندان در جواب پدر یا مادر از زبان دیگر که غالبتر است استفاده کنند و در نهایت هرچقدر بزرگتر شوند، فقط قابلیت تشخیص و فهمیدن مفهوم جملات گفتهشده در زبان دوم برایشان باقی میماند.
درصد موفقیت این روش در تحقیقات متعددی بررسی شده، ولی در بهترین نمونه آنها «آنیک دی هوور» به بررسی 2000 خانواده پرداخته که دقیقا یکچهارم آنها خانوادههایی بودند که از این روش استفاده کرده بودند، ولی بچههایشان دوزبانه نشده بودند. همچنین در این تحقیق مشخص شد استفاده همزمان والدین از هر دو زبان، که خلاف نظر و تاکید گرامونت بود، اثر خاصی روی درصد بچههای دوزبانه ندارد.
من با والدین بسیاری که از این روش استفاده میکنند صحبت کردم. خیلیها معتقدند استفاده از فقط یک زبان و داشتن این توقع که فقط به زبان ضعیفتر از بچه جواب بشنوند، کار سخت و پراسترسی است. برخی دیگر تردید داشتند در موقعیتهایی که مجبورند از زبان دوم استفاده کنند (مثلا بیرون خانه)، بهتر است این کار را انجام بدهند یا نه. همین موضوع باعث شده هر کسی از روش خودش برای اجرای استراتژی یک فرد-یک زبان استفاده کند یا در کل به روش دیگری روی آورد.
سالها محققانی که میخواستند از روش گرامونت استفاده کنند به کتاب سال 1902 او، بهنام مطالعاتی بر روی زبان کودکان، اشاره میکردند. من در تلاشم برای فهم اساس و ریشه پیشنهاد او، بهدنبال کتابش گشتم و در کمال تعجب متوجه شدم چنین کتابی وجود خارجی ندارد. درعوض یک یادگارنامه با عنوانی متفاوت و بهیاد استاد زبانشناس فرانسوی «آنتوان میلت» وجود دارد که یک فصلش از گرامونت این تیتر بالا را دارد. کتاب را از کتابخانه دانشگاه ژنو گرفتم و متوجه شدم که گرامونت در حقیقت یادگیری و توسعه زبان دو بچه فرانسوی را بررسی میکند و هیچ اشارهای به دوزبانه بودن آنها نکرده است. در مجموع باید گفت پیشنهاد او هیچ پایه و بنیاد نظری و علمی (یا بهتراست بگوییم چاپشدهای) ندارد و فقط به همان ده خط نقلقولشده از نامهاش به رونجات میتوان استناد کرد.
بهنظر میرسد روش یک نفر-یک زبان را نمیتوان بهطور کامل کنار گذاشت و نفی کرد، ولی حداقل باید تغییراتی در آن ایجاد کرد و شرایط هر خانواده را نیز در آن لحاظ کرد؛ شرایطی مثل بهترین روش اجرای در آن خانواده، زمان شروع استفاده از این روش، نیاز یا بینیازی کودک به هر دو زبان، نوع و میزان تعامل با هر زبان، و اینکه چه حمایتها و پشتیبانیهایی برای والدین در این راه وجود خواهد داشت. والدین خودشان باید تصمیم بگیرند که از هر زبان چقدر استفاده میکنند (هیلدگراد بارها پدرش را در حال صحبت به زبان انگلیسی دیده بود) و نیز آنها چقدر میتوانند از زبان غیرمادری یا زبان دوم خود استفاده کنند. (منفی بودن اثر استفاده از هر دو زبان در والدین در درازمدت اثبات نشده است.)
و درنهایت باید اشاره کرد به گفته «سوزان هواوارت-بارون» که در کتابش راجع به این کتاب پس از اجرای آن بر روی بچههایش مینویسد: «من برخی اوقات شک میکنم که آیا این بهترین روش است یا نه. شاید داشتن این قابلیت که هر وقت موثرتر بود از زبان دوم استفاده کنیم و در هر موقعیت و محیطی بدانیم از چه زبانی بهتر است استفاده کنیم بهترین تغییری است که میتوانیم در طولانیمدت برای فرزندانمان فراهم کنیم.»
ترجمه برای الفبا: سارا رحیمی