کودکان و زبان مادری
مادرم یکطورهایی آذریزبان محسوب میشود. از مادری آذری زبان آذری را آموخته و با لهجه مشهدی (شهری که درآن به دنیا آمده) مخلوط کرده. آنوقتها که مادربزرگم هنوز زنده بود، گاه میدیدم که با او و خالههایم ترکی حرف میزند، اما همان شوربا را هم از ما دریغ کرد! هر وقت پرسیدیم: چرا به ما یاد ندادی؟ گفت: همین که من ترک شدم، برای هفت جدوآبادم بس است! هیچوقت معنی این جمله را نفهمیدم. گمان میکردم زبان رمزگونهای است که هروقت میخواهند چیزی را از ما بچهها مخفی کنند، با آن حرف میزنند، اما همه ماجرا این نبود. وقتی بزرگتر شدم، جکهایی شنیدم که در آنها به ترکزبانها، که نمایندهشان فردی بهنام غضنفر بود، میخندیدند؛ غضنفری که زبان مادریاش فارسی نیست و هربار که فارسی حرف میزند، سادهدلانه مرتکب اشتباهات گفتاری و رفتاری میشود و اسباب خنده فارسیزبانها را فراهم میکند. از شما چه پنهان که تا چند وقت پیش بهخاطر نادانی و یا برای اینکه نگویند موجود حالبگیری هستم، خودم نیز دستی در نشر این چیزها داشتم. تا اینکه یک روز با یک تصمیم قطعی این سیکل معیوب را متوقف کردم و به خودم گفتم که اگر زورم به دیگران نمیرسد، لااقل این تغییر ناچیز اما مداوم را در زندگی شخصی خودم ایجاد میکنم؛ تغییری که در آغاز با دلخوری دوستان و رفقا در وایبر و حتی جمعهای دوستانه همراه بود و اینکه: ای بابا! به این چیزها هم نخندیم، پس به چه بخندیم؟! اما خب حالا چند وقتی است که لااقل هیچکدامشان دیگر از این دست جکهای قومیتی برایم نمیفرستند. و این دستاوردی است که حتی برایم فراتر از «خیلی خوب» است!
دستپاچگی کلامی اقلیتهای قومی را (که خمیره جکهای قومیتی است و به «سوتی» نیز از آن یاد میشود) از زمانی که در کشور دیگری زندگی میکنم و به زبان دیگری حرف میزنم، با دلوجان درک کردهام. گاهی یک آوا یا بیدقتی کوچکی در تلفظ کلمات ممکن است معنی جمله را بهکلی تغییر دهد و باعث شرمساری گوینده و خنده دیگران شود. اینطور میشود که بعضی مهاجران کمحرف و خجالتی میشوند، در لاک خودشان فرومیروند و از ترس استهزای دیگران، جز در موارد لازم حرف نمیزنند. کمکم این رویه در زندگیشان جاری میشود و این افراد به حاشیهنشینها و طردشدگان اجتماع تبدیل میشوند. همه آنهایی که دستی در فراگیری و یا آموزش زبان دارند میدانند که فراگیری یک زبان امری یکشبه و آنی نیست؛ فرایندی است که با ممارست و تمرین همراه است و از راه شنیدن، حرف زدن و ایجاد ارتباط به بلوغ و پختگی میرسد. زبانآموزی تنها آموختن کلمات و در پی آن ساختن جملاتی برای پرسیدن آدرس ایستگاه اتوبوس و یا پرکردن صحیح فرم عضویت در کتابخانه نیست.
برای من که تا به امروز به دو زبان بیگانه بهصورت نیمبند(!) حرف میزنم، تجربه زبانآموزی بسیار شیرین و دلپذیر است. هر زبان دریچهای است به سوی جهانی ناشناخته. چون کودکی، روزبهروز و حرفبهحرف میآموزم، تجربه میکنم و خوب و بد و درستی و نادرستی هر واژه را در ذهن بایگانی میکنم تا به وقت مناسب و در جای مناسب از آنها استفاده کنم. و بدین شکل خشتبهخشت و لایهبهلایه به گنجینه داشتههایم اضافه میکنم. برای من زبانآموزی سفر است؛ آموختن و نوبهنو شدن است و نمیدانید که چقدر تا همین امروز افسوس میخورم که چرا به آموختن زبان آذری از مادرم اصرار نکردم!
همه اینها را بهعنوان مقدمه گفتم تا بدانید در اینجا، در این گوشه از جهان، انجمن کوچکی از افراد نوعدوست و داوطلب وجود دارد که در کنار ترغیب مهاجران به آموختن زبان و فرهنگ این کشور، که برای زیستن در آن از نان شب هم واجبتر است، از طریق انجام دادن فعالیتهای فرهنگی، زبان و فرهنگ مادری آنها را به دیگران معرفی میکنند و به آنها یادآوری میکنند که از حرف زدن به زبان مادریشان شرم نداشته باشند. یکی از فعالیتهای این انجمن چندبُعدی کردن داستانهای کودکانه است. کتاب داستان سادهای انتخاب میشود و همه شخصیتهای داستان با نهایت دقت به همان شکل موجود در کتاب و در قالب یک فرش تکهدوزی و خیاطی میشود. سپس داستان را بهصورت نمایش برای کودکان عرضه میکنند. راوی، داستان را مرحلهبهمرحله و با صدای بلند در جمع کودکان روایت میکند. زبان راوی زبان رسمی کشور است؛ زبانی که برای همه کودکان مهاجر قابلفهم است. سپس هر یک از افراد داوطلب همان بخش را به زبان خودش برای کودکان تکرار میکند.
گاه کودکانی که با شنیدن کلمات زبان مادریشان بهوجد میآیند و در خواندن اشعار همراهیمان میکنند… نگاههای تیزبین و سکوت هوشمندانهشان، که حاکی از درک کلمات با قلب کوچکشان است، راه گلویم را میبندد؛ اما به خود نهیب میزنم که: حالا وقت احساساتی شدن نیست؛ بی آنکه لرزشی در صدای خود داشته باشی، کلمات را بلند و رسا ادا کن و در این راه طولانی و پرفرازونشیب، خشت کوچکی باش!
اعظم مهدویان