مقدمهای بر نظریه دلبستگی و روانشناسی رشد کودکان
نظریه دلبستگی (Attachment Theory) از شاخههای بسیار مهم روانشناسی معاصر است که به مفهوم دلبستگی (Attachment) بهعنوان یکی از نیازهای بنیادین انسان میپردازد. این نظریه در زمینه پرورش کودکان بسیار بهکار میرود. با توجه به اهمیت این مسئله، به تدریج سلسله یادداشتهایی از متخصصان روانشناسی درباره این موضوع منتشر خواهیم کرد.
شادی رامز فارغالتحصیل کارشناسی ارشد مددکاری اجتماعی با دو گرایش مشاوره فردی، خانواده و گروهی و همچنین برنامهریزی و آسیبشناسی اجتماعی از دانشگاه واترلو و ویلفرد لوریر کاناداست. وی همچنین دورههای آموزش تکمیلی در زمینه تئوری دلبستگی و لوگوتراپی (Meaning Based Therapy) را گذارنده است. شادی ۳۸ساله است و دو پسر هفتساله و چهارماهه دارد.
تارا یزدانی دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی با گرایش رشد و دلبستگی در دانشگاه واترلو کاناداست. تارا ۲۸ ساله است و به عنوان مربی والدین (Parent Educator) مشغول به کار است.
مقدمهای بر نظریه دلبستگی و کاربردش بر رشد کودک
شادی رامز – تارا یزدانی
بچهداری (Parenting) هیچوقت بهاندازه این روزها موضوع داغ گفتگوها نبوده است. در طی دههها، پژوهشها دائما اهمیت رابطه مادر/پدر- فرزند را، بهعنوان رابطهای که نیاز به توجه و وقت اختصاصی والدین دارد، ثابت کردهاند. بچهداری از سختترین اما شیرینترین تعهداتی است که در زندگیمان با آن درگیر میشویم. این سختیها را میتوان بهشکل مجموعهای از عوامل مختلف از جمله عوامل محیطی، سلامت فیزیکی و روانی ما، موقعیت و شانسهای اجتماعی و اقتصادی و تاریخچه زندگیمان بهعنوان پدر و مادر دید.
تئوری دلبستگی یکی از تئوریهای بسیار محبوب در زمینه پرورش کودک است که از لحاظ تجربی نیز پژوهشهای فراوانی در راستای آن انجام شده و صحتش را اثبات کرده. این تئوری را نخست جان بُلبی حدود ۴۰ سال پیش به دنیای روانشناسی و پرورش کودک معرفی کرد. دلبستگی یکی از جنبههای رابطۀ کودک با والدین یا مراقب (Caregiver، کسی که بهطور منظم از کودک نگهداری میکند) است که باعث میشود کودک احساس امنیت، اطمینان و دوستداشتهشدن کند. دلبستگی بهشدت با وابستگی (Bonding) فرق دارد. دلبستگی بهمعنی بازیکردن، تغذیه، وقتگذراندن با کودک، سرگرمکردن، حدوحدود گذاشتن یا آموزش مهارت و نظم به کودک نیست؛ کودک ممکن است به هر کسی وابسته شود، ولی فقط نسبت به مراقب اولیهاش (مادر، پدر، مادربزرگ، پدربزرگ یا پرستار) دلبستگی مییابد. تفاوت بزرگتر و مهمتر دلبستگی با وابستگی این است که کیفیت رابطه ی دلبستگی میتواند وضعیت اجتماعی-عاطفی کودک و همچنین سلامت روانی کودک را در آیندهاش خیلی خوب پیشبینی کند.
رفتارهای آموختهشده پایۀ بسیاری از کارهایی است که ما انجام میدهیم؛ همچنین تعیینکنندۀ هویت ما و نحوۀ تعاملمان با دنیای اطرافمان است. با این تفسیر، بچهداری رفتاری آموختهشده است که نهتنها ناشی از تجربه، دانش و غریزۀ ما پدرها و مادرهاست، بلکه ناشی از نحوۀ پرورشیافتن ما بهعنوان کودکان دیروز است. این بدین معناست که ما ناخودآگاه تمایل داریم مدل رفتاری خاصی داشته باشیم و بهشکلی مشخص واکنش نشان دهیم که در واقع طبیعت ثانویۀ ما شده است. به عبارتی دیگر ما همونطور کودکمان را پرورش میدهیم که پدر و مادرمان ما را پرورش دادهاند حتی اگر مدل بچهداری آنها را دوست نداشته بوده باشیم. نظریۀ دلبستگی والدین-کودک بر این موضوع متمرکز است که با استفاده از مجموعۀ عوامل محیطی، فیزیولوژیکی، اجتماعی، روانی و تاریخیِ زندگی ما، آگاهی را به نقش «مراقب» ما بیفزاید تا رفتاری خودآگاهانه داشته باشیم.
بهبیان ساده، دلبستگی نیاز ما انسانها به ایجاد پیوند (Connection) و ضرورت تعامل برای ایجاد پایگاهی امن و مطمئن است تا با کمک آن احساساتمان را تنظیم و کنترل کنیم و رابطههای سالم در زندگی ایجاد کنیم. دلبستگی بین کودک و والدین یا کودک و مراقب اولین تجربۀ دلبستگی در دنیای کودکان است. پدر و مادر باید پایگاه امن کودک باشند؛ بهگونهای که کودکان اطمینان داشته باشند میتوانند بروند و دنیای اطرافشان را جستجو کنند و بشناسند، اما اگر اتفاق بدی افتاد، میتوانند به این پایگاه امن برگردند. مثلا اگر زمین خورد و آسیب دید، احساسات بد داشت، خسته یا بیتاب بود، گرسنه و بدخلق شد، غمگین شد، همکلاسیاش با او بد برخورد کرد یا هر چیز دیگری رخ داد، باید بداند کسی را دارد که میتواند به سویش برود، که به او کمک میکند ماجرا را حل کند؛ نیازش را برطرف میکند و کمک میکند بر احساسات بد غلبه کند یا با آنها کنار بیاید و نهایتاً پایگاهی برای دلبستگی امن هنگام وقوع اتفاقات آیندۀ زندگی است. بسیار ضروری است که بدانیم کودکان با هر فردی که نقش مراقب اولیۀ آنها را دارد و از آنها بهطور منظم مراقبت فیزیکی یا عاطفی میکند، بدون توجه به کیفیت مراقبت ارائهشده، رابطۀ دلبستگی برقرار میکنند. در حقیقت کودکان حتی با سوءاستفادهکنندهترین، بیمسئولیتترین و غافلترین مراقب نیز رابطۀ دلبستگی ایجاد میکنند؛ بنابراین هیچوقت نباید بپرسیم: «آیا رابطۀ دلبستگی بین کودک با مراقبش وجود دارد؟»، بلکه باید بپرسیم: «کیفیت رابطۀ دلبستگی بین کودک و مراقبش چگونه است؟».
یافتههای جدید در زمینۀ رابطۀ دلبستگی بین والدین و کودک اهمیت این رابطه را برجستهتر کردهاند، چون نشان دادهاند این رابطه بهطور مستقیم با بسیاری از اختلالات رشد، اجتماعی، روانی، عاطفی و حتی زیستی در زندگی آیندۀ کودکان ارتباط دارد. دکتر گابور ماته، از متخصصان تئوری دلبستگی، در مصاحبهای با سازمانTouch the Future در سال ۲۰۱۳ تأکید کرد: «استرسها یا تراماهایی که در اوایل دوران کودکی به این منجر میشوند که کودک برای بقا در کوتاهمدت خودش را با آنها سازگار کند، بخشی از زمینۀ بیماریهای فیزیکی و روانی در آیندۀ کودکاند.» او ادامه میدهد که نیاز به سازگاری و وفقیافتن یا غلبهکردن بر مشکلات محیطی برای رسیدن به نیازهای عاطفی، فیزیکی و روانی در سن کم نهایتاً به اختلالات زیادی در آینده منجر میشود. بیشفعالی، اختلال کمبود توجه (ADD)، اختلال کمبود توجه و بیشفعالی (ADHD)، افسردگی، اضطراب، اختلالات دوقطبی و حتی اعتیاد برخی از اختلالاتی است که بر اثر از بین رفتن دلبستگی سالم ایجاد میشود.
در یادداشتهای بعدی مفاهیم مرتبط را، بههمراه مثالهای متنوع کاربردی از دنیای کودکان، بیشتر توضیح میدهیم.