مرزهای حمایت از کودکان کجاست
بچه همسایه، سهیلا را کتک زد. من داد و بیداد سهیلا را شنیدم، فهمیدم کسی اذیتش کرده است. سهیلا دختر من است. پنج ساله است. روزی یکی دو ساعت اجازه دارد که در محوطه وسط مجتمع آپارتمانیمان بازی کند. گاهگاهی دعوا و داد و بیداد میشود. وقتی رسیدم سهیلا داشت گریه میکرد. پسر همسایه حدود ده دوازده سالش است. بوشهری است، اسمش را نمیدانم. ناخودآگاه خواستم به سمتش حمله کنم. سهیلا من را که دید، گریه اش را بلندتر کرد. انگار شیپور جنگ را مینواخت و انتظار داشت من انتقامش را بگیرم. قبل از اینکه حرکتی کنم، یادم آمد پسر همسایه پسر مؤدبی است. آرام و البته محکم ازش پرسیدم چرا سهیلا را اذیت کردی؟ گفت بهم فحش داد و خیلی آرام به دستهایش زدم.
وقتی دعوای بچههاست، باید با منطق بچهها حکم کرد. به پسر بوشهری لبخندی زدم. سهیلا را بغل کردم. سهیلا بیشتر گریه کرد. پلهها را یکی دوتا کردیم. توی خانه آرامش کردم. گفتم اگر الکی تو را زده بود، حتماً جوابش را میدید. اما الان تقصیر توست.
الآن فکر میکنم اگر خودم را کنترل نمیکردم و پسر بوشهری را میزدم، چه اتفاقی میافتاد. اول از همه برای سهیلا و برادرش یک دشمن درست کرده بودم. دوم اینکه خطای سهیلا را نادیده گرفته بودم و احتمال داشت باعث شود او جرأت بیشتری برای تکرار اشتباهش پیدا کند. سهیلا باید یاد بگیرد، از او در برابر خطاهایش حمایت نمیشود. اشتباه نکنید نباید از مرزهای خطا جلوتر برویم، خطای سهیلا در خطایش محدود میشود؛ من از او در برابر پسر همسایه دفاع نکردم، اما فورا بغلش کردم و آرامش کردم و به او گفتم که خطا کرده است.
دارم فکر میکنم که چه اتفاقی افتاده است که دختر من کلمات زشتی را گفته است و باید چه کنم که دیگر نگوید. یادم رفت بپرسم که به پسر بوشهری چه گفته بود؟
سید اکبر موسوی