دانشنامه نباشیم
بچهها در این خیال خوش زندگی میکنند که پدرشان دانای مطلق و قادر مطلق است. همه چیز را میداند و هر کاری را میتواند انجام دهد. هر چه این خیال قدرتمندتر باشد، تکیه بچه به پدر و مادر بیشتر است. او خود را آسوده در پناه پدری دانا و قدرتمند میبیند. این تصور آرام آرام میشکند. اما تبعات آن شاید همیشه بماند.
پدری که دانای مطلق است، همیشه در مقام پاسخگو مینشیند و به پرسشهای نو و بیپایان فرزندش درباره جهان اطرافش پاسخ میدهد. فرزند هر چیزی را که پدر بگوید میپذیرد. چون پدرش را خطاناپذیر میداند. فرزند اینجا یک مقلد است. او به پاسخی که میشنود فکر نمیکند و آن را بیچون و چرا میپذیرد؛ چون این گمان را دارد که پدرش اشتباه نمیکند.
بعدها این تصور را نسبت به معلم پیدا میکند و جلوتر که برود نسبت به کتاب و روحانی محل و آن دانشمند و …
خیال خوش بچهها را درباره پدری که دانای مطلق و توانای مطلق است بشکنیم. این خیال خوش آنها را تنها پرسشگر میسازد؛ آن هم پرسشگر مقلد نه متفکر. وقتی پدر دانای مطلق باشد، هر چه بگوید برای فرزند درست و واقعیت است. فرزند مقلدِ پدر میشود. اما وقتی پدر دانای کل نباشد، اشتباه کند، و خود او گاهی از فرزند پرسش کند و فرزند را به تفکر وادارد، از تربیت فرزندی مقلد دور شده است.
رابطه پرسشگری یک طرفه راه تفکر را بر فرزند میبندد. پاسخ پرسشهای کودکانه را با فرزندتان کشف کنید، نه اینکه مثل یک دانشنامه پاسخش را بیدرنگ در کف دست بچه بگذارید.
*علی اکبر موسوی