بگذاریم کودکان تغییر کنند
برگردان : مریم نظری
در دورهای طولانی از زندگیام همیشه دیر میکردم. در دبیرستان ساعتها بهعلت دیر رسیدن توقیف میشدم. یکبار، در مقام وکیل، بهعلت دیر رسیدن به دادگاه تهدید به زندان شدم. پسر بزرگم بیش از ۵۰ بار بهخاطر من به مهدکودک دیر رسید. مردم را عصبی و ناامید میکردم.
یک روز تصمیم گرفتم تغییر کنم و پس از مدتی واقعا تغییر کردم. هیچکس در کار جدیدم مرا فردی نمیشناسد که همیشه دیر میکند. هیچکدام از دوستان جدیدم فکر نمیکند باید برای مهمانیها و برنامههای جمعی ساعتی زودتر از بقیه به من اعلام کند. بچههایم شاید فقط یک یا دو بار دیر به مدرسه رسیدهاند.
بهعبارت دیگر هنوز هم گاهی اشتباه میکنم یا به حالت سابق برمیگردم، اما افرادی که بعد این تصمیم مرا میشناسند، از من تصویر فردی منظم دارند.
اما قصه افرادی که مرا از قدیم میشناسند اینگونه نیست. این عادت دوستان قدیمی، خانواده و بهخصوص والدین است. ما درباره کودکانمان خیلی زود نتیجهگیری میکنیم و به نتیجههایمان پایبند میمانیم: این بچه فقط هلههوله دوست داره، این بچه همیشه فراموشکاره و وسایلش رو گم میکنه، بچه من عادت نداره چیزی رو با بقیه بچهها تقسیم کنه. ما این نتیجهها را میگیریم و بعد به آنها پایبند میمانیم. طبعا من اولین کسی نیستم که این نکته را متوجه شده. روزنامهها و مجلهها پر از پند و اندرز است که انسانها را همانگونه بپذیریم که الان میبینیمشان. اما حتی وقتی خودمان با پدر و مادرمان درباره دید قدیمیشان نسبت به خودمان کلنجار میرویم، فکر نمیکنیم که در جایگاه پدر و مادر با کودکانمان کاری مشابه میکنیم. ممکن است سعی کنیم آنها را «باهوشترین» یا «ورزشکارترین» نخوانیم، اما هنوز در صحبتهایمان و انتظاراتمان به آنها به شکلهای مختلف برچسب میزنیم.
وقتی اخیرا یکبار دیگر بهعلت دیر رسیدن اتوبوسی که سوارش بودم و درنتیجه دیر رسیدنم پدر و مادرم دستم انداختند، متوجه شدم کودکانم احتمالا از این که من هم آنها را بهدلیل عادات قدیمیشان دست میاندازم و دربارهشان شوخی میکنم چقدر ناراحت و معذب میشوند. الان دیگر دیکتهشان خوب شده، غذای سالم میخورند و بخشنده و سخاوتمندند، اما هنوز هم رفتار گذشتهشان دستمایه شوخیهاست و، از آن بدتر، با یکبار تکرار آن رفتار دوباره برچسب میخورند.
خیلی سخت است که وقتی کودکانمان بزرگ میشوند، تعادلی بین گذشته و رفتار فعلیشان ایجاد کنیم و «گذشته میگه وقتی بهت یادآوری نکنم، تو به گربه غذا نمیدی» را با «اما شاید این دفعه بدی» جایگزین کنیم؛ اما یادمان باشد همانطور که ما نمیخواهیم بابت گذشتهمان سرزنش شویم، کودکانمان نیز نمیخواهند بابت گذشته سرزنش شوند و فرصت تغییر و بروز این تغییر را نداشته باشند.
عشق بیقیدوشرط والدین یعنی پیدا کردن راهی که بگوییم «من تو رو همونطور که قبلا متفاوت بودی میفهمیدم و دوستت داشتم و همینطوری که الان هستی هم میفهمم و دوستت دارم.» اما بهجایش معمولا میگوییم «من تو رو بهتر از خودت میشناسم» و گفتن این جمله با یادآوری رفتار گذشته کودک یعنی «تو نمیتونی عوض بشی و تا من هستم، تو همون موجودی هستی که من توصیفت میکنم.»
اگر رژیم غذایی جدیدی شروع کردند، اگر سرگرمی جدیدی پیدا کردند، اگر یاد گرفتند بهنحوی اشتباهی قدیمی را کمتر تکرار کنند، امیدوارم بتوانم موفقیت و تلاششان را ببینم و قدردان باشم و گذشته را به یادشان نیاورم. نمیخواهم شبیه پدر و مادرهایی باشم که به گذشته وزنی بیش از امروز میدهند و همیشه تصویر کودکی خطاکار را پیش چشم دارند که باید بابت خطایش سرزنش شود یا نگرانش باشند. نمیخواهم از آن پدر و مادرهایی باشم که هر بار کودک میخواهد کاری جدید کند یا جستجویی تازه شروع کند، گذشته را جستجو و نبش قبر میکنند و پیش چشمانش میآورند. میدانم گفتنش از انجام دادنش سادهتر است، میدانم شاید نتوانم در عمل آنگونه باشم که میگویم؛ اما میخواهم تغییر کنم، و میتوانم تغییر کنم.