شنیدن صدای کلمات همراه با بچهها
اشلی برایان هنرمندی است که از نقاشی، شعر، موسیقی، کولاژ و نثر برای داستانسرایی استفاده میکند. او این قالبهای به ظاهر مجزای هنری را در کتابهای خود برای کودکان تلفیق میکند.
برایان به خاطر بازگویی فولکلورهای آفریقایی در یک نثر موزون معروف است که شعر آفریقایی- آمریکایی را به شدت تحت تاثیر خود قرار داد. مجموعه او از فولکلورهای نیجریایی در سال 1981 موفق به کسب جایزه کورترا اسکات کینگ شد.
اشلی برایان در سال 1923 در هارلم متولد شد. دوران کودکی او پر بود از کتاب، موسیقی و هنر. مادر اشلی خواننده بود و پدرش پیانو مینواخت. اشلی پس از اتمام دوره مدرسه در کلاسهای موسیقی و هنر شرکت کرد. او سپس موفق شد وارد مدرسه هنر و معماری اتحادیه کوپر شود. و بعد برای تحصیل فلسفه به دانشگاه کلمبیا رفت، بورسیه فولبرایت برای تحصیل هنر در اروپا را کسب کرد و به ریاست دپارتمان هنر کالج دارتموث انتخاب شد.
در اوایل دهه 60، زمانی که برایان مشغول کار در استودیوی هنری خود در برانکس بود، یک سردبیر کنجکاو کتاب کودک با او ملاقات کرد و تحت تاثیر کارهای هنری اشلی، به او پیشنهاد کار تصویرگری کتاب کودک را داد. اشلی سالهای زیادی را در همکاری با او مشغول به تصویرگری و نوشتن کتاب برای کودکان و نوجوانان بود. او که امروزه به خاطر کتابهای فوقالعادهاش برای کودکان و نوجوانان مشهور است، موفق به دریافت جوایز متعدد از جمله جایزه کورترا اسکات کینگ شده است. اشلی علاوه بر نویسندگی، یک مجری خوب هم هست که شنوندگان را با خواندن نمایش و سخنرانیهای خود مجذوب میکند.
اشلی برایان از کودکی، تجربیات و افکار خود میگوید:
کتاب، به عنوان هدیه
من در شهر هارلم بهدنیا آمدم، در براتکس نیویورک بزرگ شدم. ما در مهدکودک اولین کتابهای خود را تولید کردیم. بههنگام یادگرفتن الفبا تصاویری برای هر حرف میساختیم و وقتی به حرف آخر الفبا رسیدیم، کاغذها را به هم دوختیم و معلممان گفت: “شما همین حالا یک کتاب الفبا منتشر کردید. شما نویسنده آن، تصویرگر و ناشر آن هستید. آنرا به خانه ببرید تا توزیع کننده آن هم باشید.” و وقتی من کتابم را با خود به خانه بردم، بابت آن بسیار تحسین شدم و به همین خاطر نمیتوانستم برای برگشتن به کودکستان و انتشار کتابهای بعدیام صبر کنم. به همین ترتیب، وقتی اعداد را یاد میگرفتیم و برای هر رقم یک تصویر ساختیم و کاغذها را به هم دوختیم یک کتاب اعداد داشتیم .پس از آن یاد گرفتیم که کلمات مختلف را هجی کنیم و سپس آنها را هم به کتاب الفبایمان متصل کنیم.
من ساختن کتابها را پس از کودکستان هم ادامه دادم و هرگز اینکار را متوقف نکردم. در تمام این سالها این کتابها هدایای من به دوستان و خانوادهام بوده است. اینکار را در کالج با گذراندن دوره تصویرگری کتاب ادامه دادم. طراحی و نقاشی و ساختن کتاب به عنوان هدیه، همیشه بخشی از زندگی من به عنوان یک هنرمند بوده است.
یک کتابخانه خانگی
در طول سالهای رکود اقتصادی، پولی برای خریدن کتاب نداشتم. اما من به همراه برادر و خواهرم به کتابخانه میرفتیم و کتابهای کتابخانه را روی جعبههای خالی میوه میچیدیم و وانمود میکردیم که کتابخانه خانگی سیار داریم. این کار ما بعدها هم ادامه پیدا کرد. به همین خاطر است که من هر جا که میروم به کودکان میگویم: “میدانم که به کتابخانه عمومی و کتابخانه مدرسه میروید، اما آیا کتابخانه خانگی خودتان را هم میسازید؟” تاکید من بهخاطر آناست که کتابهایی که در هر زمان یا برای مدتی در خانه دارند، در زندگی آنها بسیار مهم و ارزشمند هستند.
مشکل رنگین پوست بودن
من همیشه در حال طراحی و نقاشی کردن بودم و با توجه به علاقه پرشوری که به این کار داشتم، در دبیرستان تصمیم گرفتم آنرا به عنوان شغل خود دنبال کنم. من در برانکس نیویورک بزرگ شدم که مردم آن ایرلندی، ایتالیایی، لهستانی و یک اجتماع بزرگ یهودی بودند و من همیشه از سوی معلمان خود که همگی سفیدپوست بودند تشویق میشدم. و با توجه به کارنامهای که داشتم، به دنبال یک بورسیه تحصیلی مدارس هنری بودم، زیرا با توجه به تعدد فرزندان در خانواده ما، بدون بورسیه ادامه تحصیل امکانپذیر نبود.
برای بهترین موسسه هنری نیویورک درخواست بورسیه دادم اما به دلیل رنگین پوست بودنم از دادن بورسیه به من امتناع کردند. به دبیرستان برگشتم و آنها به من پیشنهاد دادند که مدتی صبر کنم و با کار در مدرسه کارنامه خود را بهبود دهم و سپس در آزمون ورودی مدرسه هنر و مهندسی اتحادیه کوپر شرکت کنم.
من در سال 1940 در آزمون شرکت کردم که سه بخش داشت. باید یک طرح میکشیدم، یک امتحان مجسمه سازی و یک امتحان معماری هم داشت. و بعد از بررسی کارهای داوطلبان، من به عنوان یکی از معدود افرادی انتخاب شدم که بورسیه اتحادیه کوپر به آنها تعلق میگرفت.
شنیدن صدای کلمات
من همواره با بچههای دبستانی ملاقات میکنم و بلافاصله تفاوت آهنگ کلمات را به آنها آموزش میدهم.
گاهی یک شعر را انتخاب میکنم و آنرا بسیار آرام و آهسته برایشان میخوانم، سپس، آنرا با شعری که با صدای بلند و غنی خواندهام مقایسه میکنم. بعد، شعر دوم را با همان صدای آرام و آهسته اول میخوانم. دانشآموزان بلافاصله در مییابند که ممکن است شما خواننده خوبی باشید، اما شعر دوم این لحن و آهنگ خواندن را طلب نمیکند. من بیدرنگ تلاش میکنم که به آنها نشان بدهم که گوش سپردن به آهنگ صدای کلمات چاپ شده اهمیت دارد چرا که پس از آن، کلمات دارند با شما حرف میزنند. وقتی کلمات با شما حرف بزنند، شما بهطور فعالی درگیر خواندن شدهاید و آنوقت است که معنا را در مییابید. اما وقتی که صرفن کلمات را ادا میکنید، کاری که بسیاری از بچهها انجام میدهند، اگر از شما بپرسند که چه خواندید تنها پاسخی که دارند ابراز شگفتی و گفتن آناست که همه کلمات را روخوانی کردهاند، بدون آنکه معنای آنها را دریافته باشند.
آنها همه کلمات را روخوانی کردهاند، اما به آنها گوش ندادهاند. آنها آوای صدای کلمات چاپ شده را نشنیدهاند. این اصلیترین تاکید من در هر جاییاست که میروم: به آهنگ صدای کلمات گوش فرا دهید.
در اینجا یک حس معنوی وجود دارد که در آن ما خواننده هستیم و آنچه را که میخوانیم خلق میکنیم. خواندن، یکی از خلاقانهترین کارهاست چرا که ذهن خواننده را بهطور کامل درگیر میکند. او احساس را، لحظه را، فعل را و همه چیز را خلق میکند.
من همیشه احساس کردهام که میتوانم با هیجان صدایی که با کتاب است همراه و یکی شوم و کودکان را به خوانندگان نو شونده و فعال تبدیل کنم.
بازگویی قصهها و ترانههای محلی
من با فولکلورهای آفریقایی کار میکنم که از یک سنت شفاهی میآید. کار من بر مبنای اسناد و داستانهایی است که توسط زبانشناسان، مردمشناسان و مبلغانی نوشته شده که خواستهاند از این زبانهای قبیلهای نسخههای مکتوب تهیه کنند؛ زبانهایی که الفبا نداشتند و مکتوب نبودند. در زمانی که هنوز داستان بخش بسیار حیاتی زندگی مردم بود، این زبانشناسان و مردمشناسان سعی کردند فرهنگ لغتی از آن زبانها بسازند. آنها همگی خواهان شنیدن داستانها شدند. اما داستانهایی که برایشان نقل میشد اغلب بسیار خلاصه شده بودند. شبیه بخشهای انتخاب شدهای از یک نقش و نگار کامل. البته کار آنها در مستندسازی داستانها بسیار ارزشمند بوده است، اما آنچه که در بین مردم محلی نقل میشد به ندرت همانی بود که در کتاب آمده بود و در اینجا غنای فرهنگ شفاهی نمود پیدا میکند.
من با این اسناد کار میکنم و یک داستان سرا میشوم و یاد میگیرم چگونه از احساسات نهفته در این فرهنگ شفاهی چیزی در نوشتههایم بیاورم. مسلما، از طریق شعر. من در نثرهایم از ابزار شعر استفاده میکنم. در خواندن هر کدام از داستانهای من میتوانید قافیه، ریتم، رقص و آهنگ بیابید. شما میتوانید صدای واژهها را و بازی با این صداها را بیابید. کلیه دستگاههای شعر و موسیقی در نثر من وجود دارند.
علیرغم آنکه اغلب نثرنویسان از اینکار اجتناب میکنند تا خواننده نوشته آنها را روانتر و صریحتر بخواند، من از این روش در نوشتن داستانهایم استفاده میکنم. دوست دارم که خواننده در حال خواندن حتی آرام کتاب، بتواند صدای قصهگو را بشنود.
دنیای یکسره سفیدپوست کتابهای کودکان
در سال 1965 بود که نانسی لارک مقاله شوکآور خود را با عنوان “دنیای کاملا سفید کتاب کودکان” منتشر کرد. چون من از قبل با او کار میکردم، پس از انتشار این مقاله گروهی اعم از سفیدپوست و سیاهپوست دور هم جمع شدند و جایزه کورترا اسکات کینگ را تشکیل دادند. این جایزه در واقع مشوقی برای ناشران بود تا معدود نویسندگان سیاهپوست کتاب کودک در آن زمان را به رسمیت بشناسند. در ایالات متحده به جز بومیهای سرخپوست، همه از سایر نقاط دنیا آمده بودند و مهاجرانی بودند که همگی فرهنگ آمریکایی را تغذیه میکردند. زمانی که سیاهپوستان این درها را گشودند، راه برای همه باز شد. بومیهای آمریکایی آمدند، مردمی از لهستان، چین، از هند، ژآپن و از کشورهای مختلف آفریقایی همگی وارد این عرصه شدند و به همین دلیل است که امروزه تنوع گستردهای برای کتابهای کودک در آمریکا وجود دارد.
بگذار بدرخشد
من برای کتاب “بگذار بدرخشد”، سه آواز معروف را برگزیدم. “این نور کوچک من است، میخواهم بگذارم بدرخشد”، “وقتی مقدسین به راهپیمایی میروند” و “او تمام دنیا را در دستانش دارد”. این ششمین مجموعه منتخب من از آوازهای مقدس است. این آهنگها ازاین نظر فوقالعاده هستند که بدانیم بردهها حق یادگیری خواندن و نوشتن نداشتند. آنها آلات موسیقی نداشتند و مجبور بودند از تاریکی صبح تا تاریکی شب کار کنند. اما آزادی ذهن را داشتند. میبایست خود را به شکلی بیان میکردند و چیزی خلاقانه برای زندگی خود ارائه میکردند. و آنها این آوازهای مقدس را خلق کردند.
این آهنگها امروزه در همه جای دنیا خوانده میشود و من همیشه میخواستهام که از آنها تصاویری خلق کنم. همیشه احساس کردهام که زبان هدیهای باور نکردنی برای مردمی است که حق یادگیری، خواندن و نوشتن ندارند و آنها موسیقی و آوازها را بر اساس داستانهای کتاب مقدس و تجربیات شخصی خود خلق میکنند. امروزه خوانندگان کنسرت از سراسر دنیا این آوازها را انتخاب کردهاند. زمانی که در آلمان و فرانسه درس میخواندم میدیدم که دانشآموزان این آوازها را میخوانند و بهخوبی با آنها آشنا هستند. در کشور ما اغلب به این آوازها، ترانههای محلی آمریکایی گفته میشود که به همه فرقههای مذهبی راه پیدا کردهاند. اغلب افراد نمیدانند که منشا این آوازها بردگان سیاهپوست بودهاند. گاهی در سفرهایم به نقاط مختلف آمریکا از بچهها میپرسم که کسی هست که یک آواز مقدس سیاهپوستان آمریکایی را بلد باشد؟ و کسی پاسخ مثبت نمیدهد؛ اما کافی است شروع به خواندن یکی از ترانهها کنم و ببینم که آنها با من میخوانند و ترانه را از بر هستند ولی منشا آن را نمیدانند.